گنجور

۱۳- حکایت دهقان

یکی مرد دهقان درختی نشاند
دگر آستین بر زراعت فشاند
یکی رنج سرما و گرما کشید
عذاب زمستان و گرما چشید
دگر مرد دل را به راحت نهاد
تن کهل را در قناعت نهاد
یکی نعمت اندوخت وقت درو
یکی کرد اجناس خانه گرو
شنیدم که یک روز آن کار سهل
ز عمال می‌خواست چیزی به جهل
کسی گفتش آخر نه دهقان بُدی؟
چرا در به در طالب نان بُدی
بگفتا به من بخت بد یار شد
دل من به غفلت گرفتار شد
کنون علم بی برگ و بارم چه سود
که تخم عمل غفلت از من ربود
الا ای که دانش در آموختی
به غفلت چرا خرمنت سوختی
مثال خرد با تو خواهم نمود
که نتوان بر او نکته‌ای در فزود
خرد را تو آئینه‌ای دان صقیل
در او عکس گردد کثیر و قلیل
یکی قطره از لجهٔ بحر جان
فتاده ز موج ازل بر کران
شناسندهٔ ذات انسان در او
جدا گشته از حد حیوان در او
بدو زیرک و اهل دانا شده
ز ماوای اسفل به اعلا شده
چو عکس بد و نیک افتد در او
بتابد ز بد روی سوی نکو
ز هر چه رسد مرد را زو الم
به یک دم کشد بر سر او رقم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی مرد دهقان درختی نشاند
دگر آستین بر زراعت فشاند
هوش مصنوعی: یک مرد کشاورز درختی کاشت، و دیگری با زحمت بیشتر به کار کشاورزی پرداخت.
یکی رنج سرما و گرما کشید
عذاب زمستان و گرما چشید
هوش مصنوعی: فردی با سختی و مشقت، در تابستان و زمستان، از گرما و سرما رنج برد و عذاب این شرایط را تجربه کرد.
دگر مرد دل را به راحت نهاد
تن کهل را در قناعت نهاد
هوش مصنوعی: مرد دیگری با دل آرامش را در وجودش قرار داد و جسم پیرش را در حالتی از قناعت و رضایت جای داد.
یکی نعمت اندوخت وقت درو
یکی کرد اجناس خانه گرو
هوش مصنوعی: یک نفر در زمان برداشت محصول، نعمتی را ذخیره کرد و یکی از اجناس خانه‌اش را به عنوان وثیقه قرار داد.
شنیدم که یک روز آن کار سهل
ز عمال می‌خواست چیزی به جهل
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که یکی از کارمندان به خاطر نادانی‌اش خواسته بود چیزی را انجام دهد که بسیار ساده بود.
کسی گفتش آخر نه دهقان بُدی؟
چرا در به در طالب نان بُدی
هوش مصنوعی: یک نفر از او پرسید: آیا تو کشاورز نبودی؟ چرا این‌قدر در جستجوی نان هستی و سرگردانی؟
بگفتا به من بخت بد یار شد
دل من به غفلت گرفتار شد
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید که شانس بدی برای او پیش آمده و دلش به خاطر بی‌خبری و غفلت در دام افتاده است.
کنون علم بی برگ و بارم چه سود
که تخم عمل غفلت از من ربود
هوش مصنوعی: اکنون که بدون عمل و نتیجه هستم، چه فایده‌ای دارد که دانشی بی‌فایده دارم؛ چرا که غفلت باعث شده که نتوانم به عمل بپردازم.
الا ای که دانش در آموختی
به غفلت چرا خرمنت سوختی
هوش مصنوعی: ای کسی که دانایی را به دست آوردی، چرا بی‌توجهی کردی و باعث نابودی خود شدی؟
مثال خرد با تو خواهم نمود
که نتوان بر او نکته‌ای در فزود
هوش مصنوعی: من به تو مثالی از خرد می‌زنم که نمی‌توان هیچ نکته‌ای به آن افزود.
خرد را تو آئینه‌ای دان صقیل
در او عکس گردد کثیر و قلیل
هوش مصنوعی: خرد مانند یک آینه است که در آن همه چیز، چه زیاد و چه کم، انعکاس پیدا می‌کند.
یکی قطره از لجهٔ بحر جان
فتاده ز موج ازل بر کران
هوش مصنوعی: یک قطره از عمق دریای جان به خاطر موجی از آغاز هستی، بر ساحل افتاده است.
شناسندهٔ ذات انسان در او
جدا گشته از حد حیوان در او
هوش مصنوعی: آن کسی که به درستی ماهیت انسان را می‌شناسد، از ویژگی‌های حیوانی او جدا شده است.
بدو زیرک و اهل دانا شده
ز ماوای اسفل به اعلا شده
هوش مصنوعی: او که زیرک و دانا است، از وضع پایین به مقام بالاتر رسیده است.
چو عکس بد و نیک افتد در او
بتابد ز بد روی سوی نکو
هوش مصنوعی: وقتی تصویر خوبی یا بدی در دل انسان شکل می‌گیرد، نور خوبی از سمت شخصیت نیکو و درست بر آن تابیده می‌شود.
ز هر چه رسد مرد را زو الم
به یک دم کشد بر سر او رقم
هوش مصنوعی: هر چه که به انسان برسد، او را از آن بی‌نصیب نمی‌سازد و در یک لحظه، تاثیراتش را بر او نمایان می‌کند.