گنجور

شمارهٔ ۹

ای قاصد خجسته پی مشتری محل
برخوان به گوش خواجه که الصیف ارتحل
شد بر براق عزم غبار درت سوار
تا بگذرد ز فرق مه و تارک زحل
بیرون ز سدرهٔ قدر رفیعت هزار میل
افکنده تخت دانش و بنشسته در محل
از سیم اشک دامن من پر شده‌ست، لیک
بی‌قیمت است از آنکه به خون می‌شود بدل
بی‌توشه نیستم که گدای حبیب را
باشد همیشه قرص مه و مهر در بغل

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای قاصد خجسته پی مشتری محل
برخوان به گوش خواجه که الصیف ارتحل
هوش مصنوعی: ای پیام‌آور خوشخبر، به مشتری برگرد و به خواجه بگو که تابستان به پایان رسیده است.
شد بر براق عزم غبار درت سوار
تا بگذرد ز فرق مه و تارک زحل
هوش مصنوعی: با شتاب و تند و تیز بر اسب نورانی‌اش سوار شد تا از میان خورشید و ستاره زحل بگذرد.
بیرون ز سدرهٔ قدر رفیعت هزار میل
افکنده تخت دانش و بنشسته در محل
هوش مصنوعی: بیرون از درختی که به بزرگی و مقام بالایی رسیده، هزاران میل دورتر، تخت دانش بر پا شده و در جایی ثابت و استوار نشسته است.
از سیم اشک دامن من پر شده‌ست، لیک
بی‌قیمت است از آنکه به خون می‌شود بدل
هوش مصنوعی: دامن من پر از اشک است، اما این اشک ارزش زیادی ندارد چون به خون تبدیل می‌شود.
بی‌توشه نیستم که گدای حبیب را
باشد همیشه قرص مه و مهر در بغل
هوش مصنوعی: من بدون توشه و ذخیره‌ای نیستم و گدای محبوبم، که همیشه باید عشق و زیبایی را در آغوش داشته باشم.