شمارهٔ ۹
چه نویسم و چه گویم، صفت نگار خود را
به زبان چگونه آرم، غم روزگار خود را
بزنم نوا چو بلبل، بکشم خروش و غلغل
چو به کام خود ندیدم، گل و لالهزار خود را
غم من مگر نگارا، بخورند دشمنانم
تو که دوستی نخوردی، غم دوستدار خود را
بدوان به سوی صیدت، که منم اسیر قیدت
تو مگر نمیشناسی صنما شکار خود را
همه زهر بود ساغر، ز درون گلاب و شکر
تو شکر شدی و دادی، همه زهر یار خود را
ز نخست قطره بودم، شدم از غمت چو دریا
به سرشک پر ز گوهر، بکنم کنار خود را
اگر از غم تو ناصر برود دیار دیگر
به کجا برد ندانم، دل بیقرار خود را
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه نویسم و چه گویم، صفت نگار خود را
به زبان چگونه آرم، غم روزگار خود را
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بنویسم یا چه بگویم، چرا که نمیتوانم زیبایی محبوبم را به درستی توصیف کنم و همچنین نمیدانم چطور غمهای زندگیام را بیان کنم.
بزنم نوا چو بلبل، بکشم خروش و غلغل
چو به کام خود ندیدم، گل و لالهزار خود را
هوش مصنوعی: چون به حال من ارتباطی با زیباییها و لذتها نداشتم، میخواهم مانند یک بلبل آواز بخوانم و فریاد بزنم تا غم و اندوهم را بیان کنم.
غم من مگر نگارا، بخورند دشمنانم
تو که دوستی نخوردی، غم دوستدار خود را
هوش مصنوعی: غم من را دشمنانم بخورند، ای نگار؛ تو که دوست منی، چرا باید غم دوست را بچشی؟
بدوان به سوی صیدت، که منم اسیر قیدت
تو مگر نمیشناسی صنما شکار خود را
هوش مصنوعی: به سوی تو میدوم، ای معشوق، زیرا که من در دام عشق تو گرفتار شدهام. آیا تو نمیشناسی که شکار تو، خودم هستم؟
همه زهر بود ساغر، ز درون گلاب و شکر
تو شکر شدی و دادی، همه زهر یار خود را
هوش مصنوعی: هر چه در ساغر بود، تلخی و زهر بود؛ اما از درون تو، مثل گلاب و شکر شیرین شدی و به یار خود دادی.
ز نخست قطره بودم، شدم از غمت چو دریا
به سرشک پر ز گوهر، بکنم کنار خود را
هوش مصنوعی: از ابتدا مانند یک قطره آب بودم، اما به خاطر اندوه تو به دریا تبدیل شدم. اکنون میخواهم اشکهای پر از گوهرم را کنار خودم قرار دهم.
اگر از غم تو ناصر برود دیار دیگر
به کجا برد ندانم، دل بیقرار خود را
هوش مصنوعی: اگر ناصر به خاطر غمت به دیار دیگری برود، نمیدانم دل ناآرامم را به کجا ببرم.