گنجور

شمارهٔ ۳۴۰

دل من خون شد و تا خون نشود دل نشود
جان به لب آمد و کامی ز تو حاصل نشود
نارون دید قدت در چمن و مایل شد
کیست کاو قد تو را بیند و مایل نشود
لبت ای قرص قمر کی به دهانم برسد
چشم من گر به سر کوی تو سایل نشود
بند از گردن من بار بلای تو گشاد
هر که از خویش نبرد به تو واصل نشود
تو به آئینه مقابل شوی از خود بینی
ور نه با روی تو آئینه مقابل نشود
هرکه واقف شود از عشق نگردد عاقل
زانکه دیوانه به زنجیر تو عاقل نشود
عاشقی بر تو اگر ختم نگردد ناصر
دست در گردن مقصود حمایل نشود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل من خون شد و تا خون نشود دل نشود
جان به لب آمد و کامی ز تو حاصل نشود
هوش مصنوعی: دل من به شدت غمگین و آزرده است و تا زمانی که این غم برطرف نشود، آرامش نخواهد یافت. جان من در آستانه تمام شدن است و هیچ گره‌ای از مشکل‌هایم به خاطر تو باز نمی‌شود.
نارون دید قدت در چمن و مایل شد
کیست کاو قد تو را بیند و مایل نشود
هوش مصنوعی: در چمنزار، درخت نارون زیبایی قد بلند تو را دید و به تو علاقمند شد. به راستی چه کسی می‌تواند قد تو را ببیند و به آن جذب نشود؟
لبت ای قرص قمر کی به دهانم برسد
چشم من گر به سر کوی تو سایل نشود
هوش مصنوعی: لب‌های تو مثل ماه است و من منتظر هستم که هرگز به دهانم نرسد. اگر چشمانم به سر کوی تو نباشد، درخواستی از تو نخواهم داشت.
بند از گردن من بار بلای تو گشاد
هر که از خویش نبرد به تو واصل نشود
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند از خود و مشکلاتش عبور کند، به تو نمی‌رسد و از بار سنگین عشق تو رها نخواهد شد.
تو به آئینه مقابل شوی از خود بینی
ور نه با روی تو آئینه مقابل نشود
هوش مصنوعی: اگر به آینه نزدیک شوی و خود را در آن ببینی، متوجه خودت می‌شوی؛ در غیر این صورت، چهره‌ات نمی‌تواند آینه را روشن کند.
هرکه واقف شود از عشق نگردد عاقل
زانکه دیوانه به زنجیر تو عاقل نشود
هوش مصنوعی: اگر کسی به عمق عشق آگاه شود، هرگز عاقل نخواهد شد؛ زیرا دیوانه با زنجیر عشق تو، هیچگاه عاقل نمی‌شود.
عاشقی بر تو اگر ختم نگردد ناصر
دست در گردن مقصود حمایل نشود
هوش مصنوعی: اگر عشق به تو به پایان نرسد، ناصر رنجی که در قلبش دارد هرگز از دوش مقصود برداشته نخواهد شد.