شمارهٔ ۳۳۰
تو نه آن شوخی که پروایت سوی یاری بوَد
خاطر نازکدلان را یاد ما عاری بود
تو سبک روحی چنان و من گرانجانم چنین
بر تو اندک پرسش ما رنج بسیاری بود
زلف را شانه مزن تا جان نبارد بر زمین
در خم هر موی تو جان گرفتاری بود
هر سحرگه چون به میخانه صبوحی میکنم
شامگاهم خرقه اندر رهن خماری بود
عقل من گم شد ز مستی ای ملامت گو خموش
ور نه قول نیکنامان کار هشیاری کند
چون همیشه کار من بت را پرستش کردن است
بر میان من همان بهتر که زناری بود
هیچ کاری گر نیاید ناصر اندر کوی تو
پاسبانان را سگ شبگرد و بیداری کند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو نه آن شوخی که پروایت سوی یاری بوَد
خاطر نازکدلان را یاد ما عاری بود
هوش مصنوعی: تو آنقدر جذاب و دلربا نیستی که خیال تو در ذهن عاشقان و نازکدلان نفوذ کند، زیرا یاد تو از ذهن آنان پاک شده است.
تو سبک روحی چنان و من گرانجانم چنین
بر تو اندک پرسش ما رنج بسیاری بود
هوش مصنوعی: تو دارای روحی سبک و آزاد هستی، اما من به خاطر سنگینی جانم، درگیر مشکلات و رنجهای زیادی شدهام که به خاطر تو به وجود آمدهاند.
زلف را شانه مزن تا جان نبارد بر زمین
در خم هر موی تو جان گرفتاری بود
هوش مصنوعی: زلف را شانه نزن، زیرا ممکن است جانهای بینوا بر زمین بریزند. در پیچ هر رشته موی تو، جانهایی در قید و بند وجود دارند.
هر سحرگه چون به میخانه صبوحی میکنم
شامگاهم خرقه اندر رهن خماری بود
هوش مصنوعی: هر صبح که به میخانه میروم، میبینم که در شب قبلی هنوز نشانههای مستی و خواب آلودگی بر من باقی مانده است.
عقل من گم شد ز مستی ای ملامت گو خموش
ور نه قول نیکنامان کار هشیاری کند
هوش مصنوعی: من از شدت خوشحالی و شادی خیال را گم کردهام؛ ای کسی که انتقاد میکنی، بهتر است سکوت کنی. زیرا افراد با نام نیک تنها زمانی به یاد میآیند که در حالت هوشیاری باشند.
چون همیشه کار من بت را پرستش کردن است
بر میان من همان بهتر که زناری بود
هوش مصنوعی: چون همیشه کار من پرستش بت است، بهتر است که میان من یک زنجیر وجود داشته باشد.
هیچ کاری گر نیاید ناصر اندر کوی تو
پاسبانان را سگ شبگرد و بیداری کند
هوش مصنوعی: اگر کسی در کوی تو کارش به درستی پیش نرود، شبگردها و پاسبانان هم به بیداری و مراقبت از او نخواهند پرداخت.

ناصر بخارایی