گنجور

شمارهٔ ۳۲۷

دوش خیال رخت در دل دیوانه بود
عاشق بی کیش را صومعه بتخانه بود
پرده بر انداخت حُسن بر سر بازار عشق
کاسدی جان و دل، رونق جانانه بود
گریهٔ تو در وداع بهر هلاک من است
شمع که شب می‌گریست، ماتم پروانه بود
خوی به ناز تو کرد، عاقبت‌انگیز حسن
روی چه سود آشنای، خوی چو بیگانه بود
شب به من افسانه کفت، یار همان بود عمر
حاصل روز حیات، خود همه افسانه بود
صبر و قراری گزید، عقل ز هوشی که داشت
سر به خرابی نهاد، عشق که دیوانه بود
شیخ ز ناصر دگر صحبت پیمان مجوی
چون ز ازل کار او با می و پیمانه بود

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش خیال رخت در دل دیوانه بود
عاشق بی کیش را صومعه بتخانه بود
هوش مصنوعی: دیشب در خیال تو، قلب دیوانه‌ام به شدت مشغول بود و برای عاشق بی‌دینی که هستم، صومعه‌ام به‌سان معبد عشق توست.
پرده بر انداخت حُسن بر سر بازار عشق
کاسدی جان و دل، رونق جانانه بود
هوش مصنوعی: زیبایی در بازار عشق به نمایش درآمد و قلب و جان من که بی‌روح و بی‌رمق بود، دوباره جان گرفت و شاداب شد.
گریهٔ تو در وداع بهر هلاک من است
شمع که شب می‌گریست، ماتم پروانه بود
هوش مصنوعی: گریهٔ تو هنگام وداع موجب نابودی من است، مانند شمعی که در شب می‌گرید و این ماتم، یادآور پروانه‌ای است که برایش می‌سوزد.
خوی به ناز تو کرد، عاقبت‌انگیز حسن
روی چه سود آشنای، خوی چو بیگانه بود
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز تو باعث شده که رفتارها و ویژگی‌های خاصی از خود نشان دهم، اما چه فایده اگر تعلق و دوستی‌ام با تو همچون یک بیگانه باشد؟
شب به من افسانه کفت، یار همان بود عمر
حاصل روز حیات، خود همه افسانه بود
هوش مصنوعی: شب به من قصه‌ای گفت: یار همان کسی بود که عمر پربار من در روزهای زندگی، خود تماماً داستانی بیش نبود.
صبر و قراری گزید، عقل ز هوشی که داشت
سر به خرابی نهاد، عشق که دیوانه بود
هوش مصنوعی: او تصمیم به صبر و تحمل گرفت، و به خاطر هوش و فراستش، عقلش به نابودی کشیده شد، در حالی که عشق که حالت دیوانگی داشت.
شیخ ز ناصر دگر صحبت پیمان مجوی
چون ز ازل کار او با می و پیمانه بود
هوش مصنوعی: از ناصر دیگر دنبال صحبت‌هایی که از قبل تعیین شده‌اند نباش، زیرا از ازل کار او با می و پیمانه بوده است.