شمارهٔ ۳۱
دوش میدیدم دل گم گشتهٔ خود را به خواب
اکثرش خون بود جائی، آتش و جائی کباب
من به خود میگفتم این شکل دل ریش من است
یا می لعل است جایش کرده از یاقوت ناب
یا مگر غنچه است کز باد عبیرآمیز صبح
تازه شد جانش ز رو برداشت زنگاری نقاب
عقل دوراندیش من گفتا سپندی سوخت است
کز تف آتش به یکبار آمد اندر اضطراب
دل شیند آواز من بشناخت، گفت ای سست عهد
نیست از یاران فراموشی روا در هیچ باب
گفتم ای مسکین کجائی، مردهای یا زندهای؟
چندگاه از ما چرا کردی به کلی اجتناب
گفت روزی باد زلف یار من در هم شکست
پیچ و تابم رفت در پیچیدم اندر پیچ و تاب
گفتم آنجا وقت تو چونست و حالت چیست؟ گفت
همچو زلف او پریشان، همچو چشم او خراب
گفتمش از چشم ناصر آب بر آتش بزن
گفت میترسم که در جوش آیدم دریای آب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش میدیدم دل گم گشتهٔ خود را به خواب
اکثرش خون بود جائی، آتش و جائی کباب
هوش مصنوعی: دیشب در خواب، دل گمشدهام را میدیدم که اکثر جاها خون بود، در حالی که در برخی مکانها آتش و در برخی دیگر کباب وجود داشت.
من به خود میگفتم این شکل دل ریش من است
یا می لعل است جایش کرده از یاقوت ناب
هوش مصنوعی: به خودم میگفتم آیا این چهرهی دلشکستهی من است یا اینکه یک تکهی لعل است که جای آن با یاقوت خالص پر شده است.
یا مگر غنچه است کز باد عبیرآمیز صبح
تازه شد جانش ز رو برداشت زنگاری نقاب
هوش مصنوعی: شاید غنچهای باشد که با نسیم معطر صبح، تازه شده و جانش را از زیر نقابی زنگاری برداشته است.
عقل دوراندیش من گفتا سپندی سوخت است
کز تف آتش به یکبار آمد اندر اضطراب
هوش مصنوعی: عقل دانای من به من گفت که این آتش به یکباره از شدت گرما و شعله، به هم زدن و بر هم زدن میانجامد، مثل اینکه در حال سوختن و نابودی است.
دل شیند آواز من بشناخت، گفت ای سست عهد
نیست از یاران فراموشی روا در هیچ باب
هوش مصنوعی: دل شیند صدای من را شناخت و گفت ای کسی که عهد به نازکی میبندی، فراموش کردن یاران در هیچ موضوعی جایز نیست.
گفتم ای مسکین کجائی، مردهای یا زندهای؟
چندگاه از ما چرا کردی به کلی اجتناب
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای بیچاره، کجایی؟ آیا مردهای یا زنده؟ چرا این مدت طولانی از ما دوری و این قدر فاصله گرفتهای؟
گفت روزی باد زلف یار من در هم شکست
پیچ و تابم رفت در پیچیدم اندر پیچ و تاب
هوش مصنوعی: روزی باد زلف محبت ام را به هم ریخت و من از شدت آن در هم پیچیدم و به تلاطم افتادم.
گفتم آنجا وقت تو چونست و حالت چیست؟ گفت
همچو زلف او پریشان، همچو چشم او خراب
هوش مصنوعی: گفتم حال و روزت چگونه است؟ گفت مثل زلف او آشفته است و مانند چشمان او در هم و برهم.
گفتمش از چشم ناصر آب بر آتش بزن
گفت میترسم که در جوش آیدم دریای آب
هوش مصنوعی: گفتم به او که با آب چشمان ناصر، آتش را خاموش کن. او گفت نگرانم که اگر این کار را بکنم، خودم هم در آن آب غرق شوم.

ناصر بخارایی