گنجور

شمارهٔ ۳۰۰

باد صبح از بوی زلفت بیقراری می‌کند
می‌رود در خاک کویت جان سپاری می‌کند
می‌کند مشک تتاری بوی از زلف تو وام
زلف تو خون در دل مشک تتاری می‌کند
می‌زند هر لحظه بر سوز دل عشاق تیر
چشم تو در عین مستی هوشیاری می‌کند
بر سر چشمت نشسته ابروان پیوسته خم
چون طبیب راست‌گو بیمارداری می‌کند
کس نیاید بر سر بیمار پرسی جز خیال
در حق من راستی حق‌گزاری می‌کند
شب همه شب هندوی چشمم ز سیلاب سرشک
در گلستان خیالت آبیاری می‌کند
دوستکامی می‌کنم گر دوست گامی می‌نهد
بختیاری می‌شوم گر بخت یاری می‌کند
کار من زاری‌ست اکنون چون زر و زورم نماند
ماند ناصر بی زر و بی زور، زاری می‌کند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باد صبح از بوی زلفت بیقراری می‌کند
می‌رود در خاک کویت جان سپاری می‌کند
هوش مصنوعی: باد صبح به خاطر عطر و بوی زلف تو دچار اضطراب و تلاطم می‌شود و به سمت زمین تو می‌رود تا جانش را فدای تو کند.
می‌کند مشک تتاری بوی از زلف تو وام
زلف تو خون در دل مشک تتاری می‌کند
هوش مصنوعی: عطر مشک تتاری به واسطه زلف تو معطر می‌شود و زلف‌های تو در دل مشک تتاری اشک و خون جاری می‌کند.
می‌زند هر لحظه بر سوز دل عشاق تیر
چشم تو در عین مستی هوشیاری می‌کند
هوش مصنوعی: چشم تو به عشق و هوس زخم می‌زند و در هر لحظه دل عاشقان را رنج می‌دهد؛ با وجود اینکه در مستی به سر می‌بری، اما همواره مواظب و هوشیار هستی.
بر سر چشمت نشسته ابروان پیوسته خم
چون طبیب راست‌گو بیمارداری می‌کند
هوش مصنوعی: ابروان تو که به حالت خمیده بر روی چشمانت نشسته‌اند، در واقع مانند طبیب صادق و درستکار هستند که به درمان بیمار می‌پردازد.
کس نیاید بر سر بیمار پرسی جز خیال
در حق من راستی حق‌گزاری می‌کند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به سراغ بیمار نمی‌آید و احوال‌پرسی نمی‌کند، جز خیال که در مورد من به درستی از من یاد می‌کند.
شب همه شب هندوی چشمم ز سیلاب سرشک
در گلستان خیالت آبیاری می‌کند
هوش مصنوعی: در طول شب، چشمان زیبا و مانند هندی من با اشک‌های مستمر خود، گلستان خیالات تو را آبیاری می‌کنند.
دوستکامی می‌کنم گر دوست گامی می‌نهد
بختیاری می‌شوم گر بخت یاری می‌کند
هوش مصنوعی: من به دنبال دوستی هستم اگر او هم قدمی در این راه بردارد، و اگر شانس و بخت به من یاری دهند، به موفقیت می‌رسم.
کار من زاری‌ست اکنون چون زر و زورم نماند
ماند ناصر بی زر و بی زور، زاری می‌کند
هوش مصنوعی: اکنون من در حال گله و شکایت هستم چون دیگر نه قدرتی دارم و نه ثروتی. ناصر هم که نه ثروت دارد و نه قدرت، او نیز در حال زاری و درخواست کمک است.