شمارهٔ ۲۷۹
زبان اشک رنگینم، سخن از دیده میراند
معمای ضمیر روشنم چون آب میخواند
کجا شبدیز زلف سرکشت را دیده دریابد
اگر چه اشک گلگون را در این ره گرم میراند
جنون اندر سر مجنون نخواهد جنبشی کردن
مگر لیلی ز زلف خویش زنجیری بجنباند
نقاب ابر میخواهد که روی مهر در پوشد
مزاج بحر میجوشد که دل از او بگرداند
هوا از رهگذار باد گردی داشت بر خاطر
به آب دیده میخواهد که گرد از راه بنشاند
رقیب از مهر میگوید که از یارت جدا سازم
به لطفت دارم امیدی که گوید لیک نتواند
دمی از روز وصل تو به عمر جاودان ندهم
تو خود داناتری، دانی که ناصر این قدر داند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زبان اشک رنگینم، سخن از دیده میراند
معمای ضمیر روشنم چون آب میخواند
هوش مصنوعی: من با اشکهایی رنگین سخن میگویم و باعث میشود که از چشمانم حرف بزنم. راز درون من مانند آب به روشنی و شفافیت بیان میشود.
کجا شبدیز زلف سرکشت را دیده دریابد
اگر چه اشک گلگون را در این ره گرم میراند
هوش مصنوعی: کجا میتواند کسی زیبایی موی سرکش را ببیند، اگرچه در این مسیر داغ و پرحرارت، اشکهای سرخ احساسش را جاری کند؟
جنون اندر سر مجنون نخواهد جنبشی کردن
مگر لیلی ز زلف خویش زنجیری بجنباند
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشقش به لیلی، هیچ حرکتی نخواهد کرد مگر اینکه لیلی زنجیری از موهایش جنباند و او را به حرکت درآورد.
نقاب ابر میخواهد که روی مهر در پوشد
مزاج بحر میجوشد که دل از او بگرداند
هوش مصنوعی: ابر میخواهد چهرهی خورشید را بپوشاند و دریای بیقرار میجوشد تا دل از او دور شود.
هوا از رهگذار باد گردی داشت بر خاطر
به آب دیده میخواهد که گرد از راه بنشاند
هوش مصنوعی: هوا به درختان و گیاهان و تابش باد القا میکند که بر خاطرهها غم سنگینی نشسته است و برای پاک کردن این غم، چشمها نیاز به گریه و اشک دارند تا گرد غم را از دل پاک کنند.
رقیب از مهر میگوید که از یارت جدا سازم
به لطفت دارم امیدی که گوید لیک نتواند
هوش مصنوعی: رقیب به محبت و دوستی اشاره میکند و میگوید که میتواند من را از محبوبم جدا کند، اما من به لطف و مهربانیاش امیدوارم که او این کار را نکند، زیرا نمیتواند به این عمل دست بزند.
دمی از روز وصل تو به عمر جاودان ندهم
تو خود داناتری، دانی که ناصر این قدر داند
هوش مصنوعی: من هیچگاه لحظهای از وصال تو را به طول عمر ابدیام نمیفروشم. تو خود که دانی، دانستهای که ناصر تا چه حد این موضوع را میفهمد.