شمارهٔ ۲۷۳
نتواند که ز خط تو سوادی خواند
هرکه یک حرف سپیدی ز سیاهی داند
من سرگشته چو سر بر خط حُکمت دارم
خامهوارم خط تو چند به سر گرداند
آتشی در دلم از روی تو افروخته است
آب چشمم برود آتش دل بنشاند
همه دردسرم از دست خود است، ای ساقی
بده آن باده که از دستِ خودم بستاند
گل به روی تو نماند که ندارد نوری
ماه میماند و چیزیش بدان میماند
آیتیام شده در شأن مَحبت نازل
چه عجب زانکه براندست مرا میخواند
دل ناصر که ز سوز غم تو دریا شد
در خروش آمد و چون آب سخن میراند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نتواند که ز خط تو سوادی خواند
هرکه یک حرف سپیدی ز سیاهی داند
هوش مصنوعی: هرکس که یک حرفی از خوب و بد را بفهمد، نمیتواند از نوشتههای تو چیزی بفهمد.
من سرگشته چو سر بر خط حُکمت دارم
خامهوارم خط تو چند به سر گرداند
هوش مصنوعی: من مانند کسی که در جستجوی حقیقت است، دلم میخواهد که از کلام حکمتآمیز تو بنویسم، ولی قلمم نمیداند چگونه باید به زیبایی نوشتههای تو را به تصویر بکشد.
آتشی در دلم از روی تو افروخته است
آب چشمم برود آتش دل بنشاند
هوش مصنوعی: در دلم شعلهای از محبت تو روشن شده و اشکهایم میخواهد این آتش را خاموش کند.
همه دردسرم از دست خود است، ای ساقی
بده آن باده که از دستِ خودم بستاند
هوش مصنوعی: تمام دردسرهای من ناشی از کارهای خودم است. ای ساقی، آن شرابی را به من بده که از دست خودم بستاند و مرا از این مشکلات نجات دهد.
گل به روی تو نماند که ندارد نوری
ماه میماند و چیزیش بدان میماند
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشندگی تو، گلها نمیتوانند دوام بیاورند و وقتی نور و زیبایی تو وجود دارد، ماه و چیزهای دیگر هم در کنار تو میدرخشند.
آیتیام شده در شأن مَحبت نازل
چه عجب زانکه براندست مرا میخواند
هوش مصنوعی: من به عنوان نشانهای از محبت، مورد توجه قرار گرفتهام. چه جای تعجبی دارد که او (محبت) به من مینازد و مرا به خود دعوت میکند.
دل ناصر که ز سوز غم تو دریا شد
در خروش آمد و چون آب سخن میراند
هوش مصنوعی: دل ناصر از شدت غم تو مثل دریا پرخروش و طغیان شد و مانند آب، صحبت میکند.