گنجور

شمارهٔ ۲۲

دریغ آخر ز روی من چه می‌داری نگاهی را
رسد خورشید بر دیوار و بیند روی کاهی را
بسوزد بر سر آتش چو عنبر زلف مشکینش
اگر در کار مهرویان کنم یک روز آهی را
به بالایت نخواهم کرد هرگز سرو را نسبت
که اندر معرض مویی بقا نبود گیاهی را
گنه کردم که بوسیدم دهانت، ور روم دوزخ
به صد جنت خریدارم چنین شیرین گناهی را
به بوسه گفتم از لعلت ستانم داد خود، اما
تو حیران مانده‌ای بسیار، چون من دادخواهی را
چه گویی پند ای اهل سلامت با من گمراه
که من بی شاهد و مطرب نیابم روی راهی را
ز ناصر دامن اندر چید از نخوت سگ کویت
که عاری باشد آری از گدایی پادشاهی را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریغ آخر ز روی من چه می‌داری نگاهی را
رسد خورشید بر دیوار و بیند روی کاهی را
هوش مصنوعی: نکنه که از روی من غافل هستی، در حالی که نور خورشید بر دیوار می‌تابد و چهره‌ی من را که به رنگ کاهی است، می‌بیند.
بسوزد بر سر آتش چو عنبر زلف مشکینش
اگر در کار مهرویان کنم یک روز آهی را
هوش مصنوعی: اگر روزی بخواهم با آهی در مورد زیبایی مهروبان سخن بگویم، دلم می‌سوزد مانند عنبر که در آتش می‌سوزد، و آن زیبایی را بی‌نهایت دوست دارم.
به بالایت نخواهم کرد هرگز سرو را نسبت
که اندر معرض مویی بقا نبود گیاهی را
هوش مصنوعی: هرگز به قد و قامت تو نمی‌توانم درخت سرو را تشبیه کنم، چون در سایه یک تار موی تو، هیچ گیاهی نمی‌تواند دوام بیاورد.
گنه کردم که بوسیدم دهانت، ور روم دوزخ
به صد جنت خریدارم چنین شیرین گناهی را
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که دهانت را بوسیدم، اگر هم بروم به دوزخ، برای این گناه شیرین، حاضر به خرید صد جنت هستم.
به بوسه گفتم از لعلت ستانم داد خود، اما
تو حیران مانده‌ای بسیار، چون من دادخواهی را
هوش مصنوعی: به او گفتم که از لب‌های شیرینت به من ببخش، اما تو در حیرت مانده‌ای، درست مانند من که در پی دادخواهی‌ام.
چه گویی پند ای اهل سلامت با من گمراه
که من بی شاهد و مطرب نیابم روی راهی را
هوش مصنوعی: ای اهل سلامت، چه چیزی می‌خواهید به من بگویید؟ من گمراهی هستم و بدون نشانه و شادی نمی‌توانم راه درست را پیدا کنم.
ز ناصر دامن اندر چید از نخوت سگ کویت
که عاری باشد آری از گدایی پادشاهی را
هوش مصنوعی: از ناصر چنان که گویی دستاوردی از خود ندارد، فقط ناز و خودپسندی دارد؛ چون که هیچ چیز او را از بی‌نیازی و بزرگی پادشاهی دور نمی‌کند.