شمارهٔ ۱۸
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
مرغ زیرک خالی از دامی نداند دانه را
شانه زلفت را به دندان میکند، بیهوده نیست
تا چه دندان است با زلفت، تو گویی شانه را
عاقبت میریم و زحمت از سر کویت بریم
چند خواهی راند بر من آخر این میرانه را
عاقل اندر خودنمایی رفت و من در بیخودی
زاهدان تسبیح بنمایند و من پیمانه را
دیده گر بندم ز خوبان چون کنم تدبیر دل
بستن در هیچ مانع نیست دزد خانه را
سوختم زین غم که باز آن آشنا بیگانه شد
چون توان کرد آشنا با خویشت بیگانه را
ناصر از جانان نخواهد داشتن جان را دریغ
خلق جان را دوست مید ارد و ما جانانه را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
هوش مصنوعی: عشق تو دل دیوانه را به سمت خود میکشاند، همانطور که شعلهای پروانه را به سمت خود جلب میکند.
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
هوش مصنوعی: اشکهایم به قدری فراوان بودند که همهی وجودم را خراب کردند. من از بس که از درد و غم رنج میبرم، ناچارم این ویرانه را حفظ کنم.
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
مرغ زیرک خالی از دامی نداند دانه را
هوش مصنوعی: من به محبت تو بسیار تمایل دارم و افکارم درگیر زیباییهای توست. پرندهی هوشیار از دامها خالی است و معنای واقعی زندگی را درک نمیکند.
شانه زلفت را به دندان میکند، بیهوده نیست
تا چه دندان است با زلفت، تو گویی شانه را
هوش مصنوعی: شانهی موهایت را به دندان میکشد، بیدلیل نیست که این کار را میکند. دندانش به زلف تو خیلی وابسته است، انگار که شانه را به نوعی با موهایت پیوند دادهای.
عاقبت میریم و زحمت از سر کویت بریم
چند خواهی راند بر من آخر این میرانه را
هوش مصنوعی: در نهایت ما از اینجا میرویم و زحمتهایمان را پشت سر میگذاریم. تو چه مدت میخواهی بر من سخت بگیری و عذابم بدهی؟
عاقل اندر خودنمایی رفت و من در بیخودی
زاهدان تسبیح بنمایند و من پیمانه را
هوش مصنوعی: عاقل به خاطر خودنمایی از خود دور شد، اما من در حالتی از بیخودی هستم که زاهدان تسبیح را نشان میدهند و من در عوض به پیمانه و شراب توجه دارم.
دیده گر بندم ز خوبان چون کنم تدبیر دل
بستن در هیچ مانع نیست دزد خانه را
هوش مصنوعی: اگر چشمانم را بر روی زیباییها ببندم، چگونه میتوانم قلب خود را به کسی ببندم؟ هیچ مانعی در این راه وجود ندارد، همانطور که دزد در خانه میتواند به راحتی وارد شود.
سوختم زین غم که باز آن آشنا بیگانه شد
چون توان کرد آشنا با خویشت بیگانه را
هوش مصنوعی: به خاطر این غم سوختم که آشنای دیرینم ناگهان برایم غریبه شد. چطور ممکن است کسی که آشناست، با خود بیگانه باشد؟
ناصر از جانان نخواهد داشتن جان را دریغ
خلق جان را دوست مید ارد و ما جانانه را
هوش مصنوعی: ناصر به عشق و محبوبش علاقهای ندارد و جانش را برای او نمیطلبد، اما مردم به خاطر جان و احساساتشان، او را دوست دارند و به این ترتیب، ناز و کرشمه محبوبش را ترجیح میدهند.