گنجور

شمارهٔ ۱۷

آن سیه چرده که خورشید غلام است او را
نور چشم است که در دیده مقام است او را
هیچ کس نیست که پنهان نظرش با او نیست
تا نظر با که و خاطر به کدام است او را
آفتابی ست رخ او که زوالش مباد
هر سحر مطلع اقبال به شام است او را
چشم او می‌خورد از خون دل ما باده
ای خوش آن مست که این شیوه مدام است او را
گفتمش گر دل ما رفت به چین زلفت
هر دم از دیدهٔ غم دیده پیام است او را
ماه در دل ز هوای تو نشانی دارد
ذره‌ای پرتو مهر تو تمام است او را
هر که روزی شب هجران تو را دریابد
خون حلال است، ولی خواب حرام است او را
حبذا خندهٔ ساغر که مدام از لب یار
دور در گردش و ایام به کام است او را
این همه هست ولی زهره ندارد ناصر
تا بپرسد ز رقیبان که چه نام است او را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن سیه چرده که خورشید غلام است او را
نور چشم است که در دیده مقام است او را
هوش مصنوعی: آن شخص با چهره تیره که خورشید او را به عنوان بنده خود می‌داند، نور چشمانش در دیدگانش موقعیت و ارجمندی خاصی دارد.
هیچ کس نیست که پنهان نظرش با او نیست
تا نظر با که و خاطر به کدام است او را
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که احساسات و افکارش را از دیگران پنهان کند؛ پس در واقع نظر و احساس او به چه کسی معطوف است؟
آفتابی ست رخ او که زوالش مباد
هر سحر مطلع اقبال به شام است او را
هوش مصنوعی: چهره او مانند خورشید است که هیچ وقت نتواند غروب کند و هر صبح، نشانه خوشبختی و سعادت است. او به شام (غروب) مربوط نیست، بلکه همیشه در اوج است.
چشم او می‌خورد از خون دل ما باده
ای خوش آن مست که این شیوه مدام است او را
هوش مصنوعی: چشم او از غم و درد دل ما سیراب می‌شود و این خوش‌مزگی و مستی که دارد، همیشه به این حال است.
گفتمش گر دل ما رفت به چین زلفت
هر دم از دیدهٔ غم دیده پیام است او را
هوش مصنوعی: به او گفتم اگر دل ما به زلف تو برود، هر لحظه از چشمانم غم و پیام او را می‌بینم.
ماه در دل ز هوای تو نشانی دارد
ذره‌ای پرتو مهر تو تمام است او را
هوش مصنوعی: ماه در دل یاد تو را دارد و نشان از عشق تو در وجودش جا دارد. یک ذره از نور محبت تو کافی است تا تمام وجودش را روشن کند.
هر که روزی شب هجران تو را دریابد
خون حلال است، ولی خواب حرام است او را
هوش مصنوعی: هر کسی که یک روز به یاد شب جدایی از تو بیفتد، حق دارد که غم و اندوه بخورد، اما خواب و آرامش را برای خود حرام می‌داند.
حبذا خندهٔ ساغر که مدام از لب یار
دور در گردش و ایام به کام است او را
هوش مصنوعی: چه خوب است خندهٔ جام که همواره از لب یار دور می‌چرخد و روزگار خوشی را برای او به ارمغان می‌آورد.
این همه هست ولی زهره ندارد ناصر
تا بپرسد ز رقیبان که چه نام است او را
هوش مصنوعی: این همه زیبایی و جذابیت وجود دارد، اما ناصر جرأت نمی‌کند تا از رقیبانش بپرسد که چه کسی است و چه نامی دارد.