شمارهٔ ۱۵۸
تا دلم دلبر گرفت، از جان و دل دل برگرفت
آستین از جان فشاند و دامن دلبر گرفت
دید چشمت را که دارد از مژه چتر سیاه
نرگس از خجلت بخواهد تاج زر از سر گرفت
دوش تا وقت سحر شمع از زبان آتشین
هر چه با پروانه گفت از سوز سینه درگرفت
عود دودی کرد و سوز خویشتن پنهان نداشت
از حریف خام آتش در دل مجمر گرفت
میرود ماه سریعالسیر سوی برج خویش
خواهد آن خورشید تابان سایه از ما برگرفت
هر که را از روی خوبان داغ حسرت در دل است
بایدش چون لاله در دوران گل ساغر گرفت
این مرادم بس که من از نور رویت روشنم
کی تواند ذرهای خورشید را در برگرفت
زلف چون بر رخ نهادی ظلمت آمد پیش نور
غمزه چون بر هم زدی عالم همه کافِر گرفت
نیشکر شد کلک ناصر چون لبت را وصف کرد
زان به کاغذ دفتر و دیوان او شکر گرفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا دلم دلبر گرفت، از جان و دل دل برگرفت
آستین از جان فشاند و دامن دلبر گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که دل من محبوب را به دست آورد، از جان و دل خود فاصله گرفتم. آستین از جانم رها کردم و دامن محبوب را در دست گرفتم.
دید چشمت را که دارد از مژه چتر سیاه
نرگس از خجلت بخواهد تاج زر از سر گرفت
هوش مصنوعی: نگاه کن به چشمی که با مژههایش مانند چتری سیاه، به نرگس خجلتزده مینگرد؛ مانند کسی که برای سرش تاج زرینی بخواهد و آن را از سرش برمیدارد.
دوش تا وقت سحر شمع از زبان آتشین
هر چه با پروانه گفت از سوز سینه درگرفت
هوش مصنوعی: شب گذشته تا صبح، شمع با شعله گرم و سوزانش هر چه با پروانه گفت، از شدت احساس و درد دلش به دل پروانه نشست و او را تحت تأثیر قرار داد.
عود دودی کرد و سوز خویشتن پنهان نداشت
از حریف خام آتش در دل مجمر گرفت
هوش مصنوعی: چوب عود باعث ایجاد دود شد و این دود نشاندهندهی سوزش درون او بود. او نتوانست این احساس را از همنشین نادان خود پنهان کند و آتش را در سنگسوزی خود به وجود آورد.
میرود ماه سریعالسیر سوی برج خویش
خواهد آن خورشید تابان سایه از ما برگرفت
هوش مصنوعی: ماه به سرعت به سمت برج خود در حال حرکت است و خورشید درخشان سایهاش را از ما دور کرده است.
هر که را از روی خوبان داغ حسرت در دل است
بایدش چون لاله در دوران گل ساغر گرفت
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر زیباییهای محبوبانش در دلش حسرتی دارد، باید مثل لاله در زمان گل، با شور و شوق زندگی کند و از زیباییها بهرهمند شود.
این مرادم بس که من از نور رویت روشنم
کی تواند ذرهای خورشید را در برگرفت
هوش مصنوعی: من به اندازهای از زیبایی و نور چهرهات روشن هستم که حتی یک ذره از خورشید را هم نمیتوانم در آغوش بگیرم.
زلف چون بر رخ نهادی ظلمت آمد پیش نور
غمزه چون بر هم زدی عالم همه کافِر گرفت
هوش مصنوعی: هنگامی که زلفت را بر روی صورتت انداختی، تاریکی بر نور سایه افکند. و وقتی غمزهای به هم زدی، همهجا پر از کفر و ناباوری شد.
نیشکر شد کلک ناصر چون لبت را وصف کرد
زان به کاغذ دفتر و دیوان او شکر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که ناصر با قلم خود لبهای تو را توصیف کرد، نوشتارش چون نیشکر شیرین شد و به خاطر این زیبایی، کاغذ و دفترش مانند شکر گوارا گردید.