شمارهٔ ۱۵۲
تا دلی دارم من از دلدار نتوانم گذشت
بگذرم از جان ولی از یار نتوانم گذشت
هر سرِ موئی حجاب راه من گردد ولی
از سرِ موئی قلندوار نتوانم گذشت
بگذرم آسان من از هر در که باشد در جهان
از درش آسان اگر دشوار نتوانم گذشت
مُنکرم من زاهد زرّاق ازرقپوش را
میکنم اقرار کز انکار نتوانم گذشت
بر امید صافیئی افتادهام در پای خُم
همچو دُردی از خم خمّار نتوانم گذشت
بارها بگذشتهام از خانقاه و مدرسه
وز در دیر مغان یکبار نتوانم گذشت
کاروانِ باد میآید ز کویت مُشکبار
هست از آن منزل دلم در بار، نتوانم گذشت
تا سرِ زلف چلیپای تو شهد محراب دل
کافرم کز حلقهٔ زنار نتوانم گذشت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا دلی دارم من از دلدار نتوانم گذشت
بگذرم از جان ولی از یار نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: تا وقتی که دل من به عشق محبوبم وابسته است، نمیتوانم از او بگذرم. حتی اگر بخواهم از جان خود بگذرم، نمیتوانم از عشق و وجود یارم دل بکنم.
هر سرِ موئی حجاب راه من گردد ولی
از سرِ موئی قلندوار نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: هر چیز کوچکی میتواند مانع من شود، اما حتی با تمام این موانع، نمیتوانم از مسیر خود دور شوم و نمیتوانم از چیزی که واقعاً مهم است چشم بپوشم.
بگذرم آسان من از هر در که باشد در جهان
از درش آسان اگر دشوار نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: من به راحتی از هر در و راهی که باشد در این جهان عبور میکنم، اما اگر به سختی باشد، نمیتوانم از آن عبور کنم.
مُنکرم من زاهد زرّاق ازرقپوش را
میکنم اقرار کز انکار نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: من در برابر زاهدی که از زر و زرق و برق دوری میکند و لباس آبی بر تن دارد، لب به اعتراف میگشایم، زیرا نمیتوانم انکار کنم که او حقیقتی دارد که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد.
بر امید صافیئی افتادهام در پای خُم
همچو دُردی از خم خمّار نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: من به امید یک وضع پاک و زلال در کنار خمره نشستهام، و همچنان که یک قطره الکل نمیتواند از دهانهاش بگذرد، من نیز نتوانم از این حالت سخت عبور کنم.
بارها بگذشتهام از خانقاه و مدرسه
وز در دیر مغان یکبار نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: من بارها از خانقاه و مدرسه عبور کردهام، اما هرگز نتوانستهام از در میخانهی مغان بگذرم.
کاروانِ باد میآید ز کویت مُشکبار
هست از آن منزل دلم در بار، نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: کاروانی از باد به سمت کوی تو میآید که بوی خوش مشک را با خود دارد. دل من در اینجا چنان مشغول و بارآور است که نمیتوانم از آنجا دور شوم.
تا سرِ زلف چلیپای تو شهد محراب دل
کافرم کز حلقهٔ زنار نتوانم گذشت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و تاثیر عمیق موهای معشوق اشاره میکند. او به گونهای احساسی بیان میکند که عاشقیت و جذابیت معشوق او را به شدت تحت تاثیر قرار داده و او نمیتواند از این جذابیت چشمپوشی کند. همچنین، شاعر به نوعی از وابستگی و تسلیم در برابر محبت و زیبایی معشوق اشاره دارد که او را از دیگر مسائل زندگی دور کرده است.