گنجور

شمارهٔ ۱۴۴

همچو رخسار تو گل را خط زنگاری نیست
نارون را چو قدت چهرهٔ گلناری نیست
ساقیا چون همه رنج دلم از خویشتن است
بده آن باده که مستم، سر هشیاری نیست
نبود شمع صفت همنفس مجلس خاص
هر که دلسوختهٔ آتشِ بیداری نیست
در مقامی که به شاهان نتوان گفت سخن
زهرهٔ زاری سرگشتهٔ بازاری نیست
دلت آزار دل خسته دلان می‌جوید
در دل سنگ چنین رسم دل‌آزاری نیست
چشم بیمار تو ما را صدقاتی ندهد
تا چه هندوست که او را غم بیماری نیست
گر تو در بوتهٔ حسرت نگدازی ناصر
درم قلب تو را سکهٔ عیاری نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همچو رخسار تو گل را خط زنگاری نیست
نارون را چو قدت چهرهٔ گلناری نیست
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو همانند گلی است که هیچ لکه‌ای بر آن نیست و قامت تو مانند درخت نارون است که چهره‌اش چون گل سرخ، زیبا و دلپذیر است.
ساقیا چون همه رنج دلم از خویشتن است
بده آن باده که مستم، سر هشیاری نیست
هوش مصنوعی: ای ساقی، چون تمام درد و رنج دل من ناشی از خودم است، پس باده‌ای بده که مرا مست کند، زیرا در حال حاضر هشیاری و آگاهی ندارم.
نبود شمع صفت همنفس مجلس خاص
هر که دلسوختهٔ آتشِ بیداری نیست
هوش مصنوعی: در مجلس خاصی که شمعی وجود ندارد، هیچ کس نمی‌تواند به درستی درک کند و احساس کند کس که دلش از آتش بیداری می‌سوزد.
در مقامی که به شاهان نتوان گفت سخن
زهرهٔ زاری سرگشتهٔ بازاری نیست
هوش مصنوعی: در جایی که نمی‌توان با فرمانروایان سخن گفت، کسی که از درد و رنج زندگی عادی رنج می‌برد نمی‌تواند حرفی بزند.
دلت آزار دل خسته دلان می‌جوید
در دل سنگ چنین رسم دل‌آزاری نیست
هوش مصنوعی: دل تو در جستجوی آزار دل‌های خسته است، اما این رفتار دردآور در دل سنگی نمی‌تواند وجود داشته باشد.
چشم بیمار تو ما را صدقاتی ندهد
تا چه هندوست که او را غم بیماری نیست
هوش مصنوعی: چشم بیمار تو به ما هیچ لطف و احساسی نمی‌کند، به گونه‌ای که او به بیماری‌اش اهمیت نمی‌دهد و به نظر می‌رسد برایش غم و ناراحتی وجود ندارد.
گر تو در بوتهٔ حسرت نگدازی ناصر
درم قلب تو را سکهٔ عیاری نیست
هوش مصنوعی: اگر تو در حسرت باقی بمانی و از آن خارج نشوی، قلبت ارزش واقعی و احساسی نخواهد داشت.