شمارهٔ ۱۴
ای چشم تو کشیده، ابروی چون کمان را
تیری که میگشایی، از ما طلب نشان را
آن دم که تیر غمزه، بر بیدلان گشایی
مرغ از هوا در آید، از بهر جان فشان را
من در میان جانت، چون نی کمر ببستم
تا تو به قصد جانم، بربستهای میان را
از سیم آب دیده، هر چشم من چو کانی است
با زلف تو به سودا، بگشادهام دکان را
تا چشم مست تو می، نوشد ز خون جانم
چون جام بر کف دست، بنهادهایم جان را
باد صبا جهان شد، از بند دام زلفت
ترسم که به یک سر موی، بندی همه جهان را
نام حیا برآورد، باران که پیش رویت
از شرم میچکد خوی، خورشید آسمان را
گر دشمنان چو سوسن، تیغ زبان کشیدند
چون غنچه از شکایت، من بستهام دهان را
ناصر ز خون دشمن، گردد جهان گلستان
گر همچو تیغ حیدر، رخصت دهد زبان را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای چشم تو کشیده، ابروی چون کمان را
تیری که میگشایی، از ما طلب نشان را
هوش مصنوعی: ای چشمان تو که مانند تیر کمان، ابروهایت نیز زیبا و کمانمانند است، از ما بخواه تا نشانی از عشق و محبت را به تو نشان دهیم.
آن دم که تیر غمزه، بر بیدلان گشایی
مرغ از هوا در آید، از بهر جان فشان را
هوش مصنوعی: زمانی که چشمان زیبا با نگاهی معنادار به بیدلان بیفتند، در آن لحظه، مانند پرندهای که از آسمان پایین میآید، جان و دل را شگفتزده میکند.
من در میان جانت، چون نی کمر ببستم
تا تو به قصد جانم، بربستهای میان را
هوش مصنوعی: من در دل تو مانند نی، دلم را به تو وصل کردهام تا تو هم با نیت عاشقانهات، دل من را به خود مشغول کنی.
از سیم آب دیده، هر چشم من چو کانی است
با زلف تو به سودا، بگشادهام دکان را
هوش مصنوعی: چشمهای من به قدری از اشک پر شده است که مانند چشمهای میمانند. من در آرزوی موهای تو، درب دکان عشق را به امید تو باز کردهام.
تا چشم مست تو می، نوشد ز خون جانم
چون جام بر کف دست، بنهادهایم جان را
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه افسونگر تو از من مینوشد، انگار جانم را در جامی قرار دادهام که در دست توست.
باد صبا جهان شد، از بند دام زلفت
ترسم که به یک سر موی، بندی همه جهان را
هوش مصنوعی: باد صبا در حال وزیدن است و جهانی پر از زیبایی و شگفتی را به وجود آورده است. اما من از بند زلف تو میترسم، زیرا تنها با یک تار موی تو میتوانی همه جهان را در دام خود بگیری.
نام حیا برآورد، باران که پیش رویت
از شرم میچکد خوی، خورشید آسمان را
هوش مصنوعی: حیا باعث شده است که باران از شرم بر روی تو بریزد، مثل اینکه خورشید آسمان را میپوشاند.
گر دشمنان چو سوسن، تیغ زبان کشیدند
چون غنچه از شکایت، من بستهام دهان را
هوش مصنوعی: اگر دشمنان مانند گلهای سوسن زبانشان را به تیزامی آوردند و شکایت و گلایه کردند، من دهانم را بستهام و چیزی نمیگویم.
ناصر ز خون دشمن، گردد جهان گلستان
گر همچو تیغ حیدر، رخصت دهد زبان را
هوش مصنوعی: اگر دشمنان با خون خود سیراب شوند، دنیا همچون گلستان میشود. فقط کافی است زبان را مانند تیغ حیدر در اختیار بگیریم و در دفاع از حق و عدالت، حقایق را بیان کنیم.