شمارهٔ ۱۱
چون به کرشمه کژ کنی، طرف کلاه خویش را
قبلهٔ عالمی کنی، روی چو ماه خویش را
چرخ کلاه آفتاب، از سر رشک بفکند
گر تو به چرخ بر زنی، عکس کلاه خویش را
از پی آنکه تا مگر، اسب تو پی بر او نهد
خاک در تو کردهام، روی چو کاه خویش را
شاه پریرخان تویی، ما همه خیل عشق تو
هیچ غمی نمیخوری، خیل و سپاه خویش را
میل به من نمیکنی، چیست بگو گناه من
تا که به عذر بشکنم، سدّ گناه خویش را
زلف سیاه تو مرا، بیدل و بیقرار کرد
تاب چرا نمیدهی، زلف سیاه خویش را
جور و جفا و سرکشی، بس کنی و ستمگری
با تو اگر بیان کنم، حال تباه خویش را
دیدهٔ خون فشان من، هست گواه حال من
گر چه که خون بریختم، بیتو گواه خویش را
هفت فلک بسوزد از، سینهٔ ناصر ای صنم
گر به فلگ بر آورد، شعلهٔ آه خویش را
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون به کرشمه کژ کنی، طرف کلاه خویش را
قبلهٔ عالمی کنی، روی چو ماه خویش را
هوش مصنوعی: زمانی که با ناز و ادا خود را به کژی میکشی، به راحتی میتوانی به دیگران نشان دهی که چگونه باید به تو توجه کنند و زیبایی چهرهات را همچون ماه نمایان کنی.
چرخ کلاه آفتاب، از سر رشک بفکند
گر تو به چرخ بر زنی، عکس کلاه خویش را
هوش مصنوعی: اگر تو به آسمان دست بگذاری و به ستارهها نگاه کنی، کلاه آفتاب به خاطر حسادت از سر تو خواهد افتاد و تصویر کلاه خود را در آسمان میبیند.
از پی آنکه تا مگر، اسب تو پی بر او نهد
خاک در تو کردهام، روی چو کاه خویش را
هوش مصنوعی: من به دنبال فرصتی هستم که اسب تو بر او بدود و بر خاک او بیفتد، بنابراین چهرهام را چون کاهی در زیر پا قرار دادهام.
شاه پریرخان تویی، ما همه خیل عشق تو
هیچ غمی نمیخوری، خیل و سپاه خویش را
هوش مصنوعی: تو همچون شاهی زیبا و دلربا هستی، و ما همگی لشکری از عشق تو هستیم. بنابراین، تو هیچ نگرانی از سپاه خودت نداری.
میل به من نمیکنی، چیست بگو گناه من
تا که به عذر بشکنم، سدّ گناه خویش را
هوش مصنوعی: چرا به من توجه نمیکنی؟ بگو کجا اشتباه کردهام تا بتوانم با عذرخواهی، مانع گناهان خود را از بین ببرم.
زلف سیاه تو مرا، بیدل و بیقرار کرد
تاب چرا نمیدهی، زلف سیاه خویش را
هوش مصنوعی: زلفهای سیاه تو باعث شدهاند که من بیدل و ناآرام شوم. چرا زلفهای سیاه خودت را به من نشان نمیدهی؟
جور و جفا و سرکشی، بس کنی و ستمگری
با تو اگر بیان کنم، حال تباه خویش را
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از ظلم و ستم و رفتارت بگویم، حال و روز و وضعیت خراب خودم را نمیتوانم بیان کنم.
دیدهٔ خون فشان من، هست گواه حال من
گر چه که خون بریختم، بیتو گواه خویش را
هوش مصنوعی: چشمهای گریان من، حال زارم را گواهی میدهند. هرچند که اشکهایم ریخته میشوند، اما بدون تو هیچ چیزی نمیتواند خودم را شناسایی کند.
هفت فلک بسوزد از، سینهٔ ناصر ای صنم
گر به فلگ بر آورد، شعلهٔ آه خویش را
هوش مصنوعی: اگر ناصر، ای عشق، آه خود را به آسمان فرستد، آسمانها آتش میگیرند.