گنجور

شمارهٔ ۶ - در مدح مولانا قاضی شمس الدین

صبحدم مژدهٔ وصل تو همی‌داد صبا
عالم پیر همی‌یافت از او عهد ضیا
هدهدی هادی سرنامهٔ بلقیس آورد
منطق‌الطیر به نزدیک سلیمان ز سبا
روی بنما نظری و نظری با ما کن
که مرا چهرهٔ زرد است ز راز روی شما
راست چون سرو نشین خوش به کنار چشمم
راستی خوش نبود سرو روان خود بی ما
چه عجب نقش دهان تو اگر پیدا نیست
ذره در پرتو خورشید بود نا پیدا
کوی تو کعبهٔ جان است و من از خون جگر
می‌خورم آب ز سرچشمهٔ زمزم به صفا
از خطا نافه به چین سر زلفت دم زد
موی‌ها خاست بر اندامش از این فکر خطا
کفر را قصه هم از زلف تو گشته است دراز
فتنه را کار هم از قد تو گیرد بالا
از جفای تو بر آنم که حمایت طلبم
در پناه کرم و تربیت مولانا
صدر برجیس محل، قطب هدی شمس‌الدین
آنکه نعمان جهان است ز جمع عُلما
آنکه با‌غیرت او تاب ندارد آتش
و آنکه با گوهر او آب ندارد دریا
عالم علم و جهان عمل، وجودی جود
علم حلم و محیط کرم و کان سخا
ماه را رؤیت او درشکند طرف کلاه
چرخ را رفعت او چاک زند بند قبا
دوش در دفتر مدحش نظری می‌کردم
تا برم پیشکش او به طریق شعرا
منهی غیب خبر داد که در ساعت سعد
اختری کرد علو از افق عز و علا
غنچه‌ای در چمن دولت او نو بشکفت
بخت گفت انبته‌الله نباتا حسنا
ای که در مدرسه علم ادنی در علم
هست در مدرسهٔ علم آدم اعلی
هرکه افعال پسندیدهٔ تو دید چه گفت
آدم است اینکه رسیده است به علم اسما
پیش صیت تو بود شهرت بدخواه چنان
که بسازد مگس از نغمه نوای عنقا
قاضی چرخ به جان مشتری قدر تو شد
نشدی تابع و خود نیستش این‌ قدر و بها
حد مدح تو به اندازهٔ فکر ما نیست
گر همه صنعت ما هست به شعر تنها
این‌ قدر هست که تا قاضی اسلام شدی
باز بسته است به نوک قلمت حکم قضا
هر که در علم اشارات به قانون تو دید
از بلا جست نجات و ز مرض یافت شفا
ای جوانمرد ز فرط کرمت نحل و نخیل
وی توانگر ز عموم نعمت خاص و گدا
در سراپردهٔ افلاک نهان شد زهره
ز احتساب تو که در پرده بود پرده‌سرا
ابر از بحر کفت تند بر آمد لیکن
از گهرباری تو غرق عرق شد ز حیا
کان ز دست دل دریای تو خون در جگر است
کوه می‌نالد و آوازه بر آمد به صدا
داورا بندهٔ خاکی چو زمین در پیشت
تشنه افتاده و فیض کرمت ابر عطا
گر شود بر سر من ابر عطایت باران
بس که روید ز دل من گل و ریحان ثنا
ناصر از بیم ملال تو ز تطویل سخن
به از آن نیست که آید به سوی ختم و دعا
نا زمان لازم دور است تو را باد زمان
تا بقا ممکن ذات است تو را باد بقا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبحدم مژدهٔ وصل تو همی‌داد صبا
عالم پیر همی‌یافت از او عهد ضیا
هوش مصنوعی: صبح زود نسیم خوش خبری از وصل تو را می‌داد و عالم پیر از او عهد و پیمان تابناک را می‌گرفت.
هدهدی هادی سرنامهٔ بلقیس آورد
منطق‌الطیر به نزدیک سلیمان ز سبا
هوش مصنوعی: هدهدی که هدایت‌گر است، نامه‌ای از بلقیس آورد و داستان پرندگان را به نزد سلیمان از سرزمین سبا آورد.
روی بنما نظری و نظری با ما کن
که مرا چهرهٔ زرد است ز راز روی شما
هوش مصنوعی: لطفاً رویت را به من نشان بده و نگاهی به من بینداز، زیرا به خاطر راز چهرهٔ تو، چهره‌ام زرد و پژمرده شده است.
راست چون سرو نشین خوش به کنار چشمم
راستی خوش نبود سرو روان خود بی ما
هوش مصنوعی: سروها به خاطر راست قامتیشان زیبا و خوشایندند، اما دیدن این زیبایی وقتی کسی در کنارت نیست، خوشایند نیست. زندگی بدون حضور این دوست بر دل آدمی سنگینی می‌کند.
چه عجب نقش دهان تو اگر پیدا نیست
ذره در پرتو خورشید بود نا پیدا
هوش مصنوعی: عجب است که تصویر لبان تو اگر ناپیداست، چونکه ذره‌ای در نور خورشید هم قابل مشاهده نیست.
کوی تو کعبهٔ جان است و من از خون جگر
می‌خورم آب ز سرچشمهٔ زمزم به صفا
هوش مصنوعی: محل محبوب تو برای دل من مثل کعبه است و من از درد و رنج خود زندگی می‌کنم، درست مثل آب زلالی که از چشمهٔ زمزم سرچشمه می‌گیرد.
از خطا نافه به چین سر زلفت دم زد
موی‌ها خاست بر اندامش از این فکر خطا
هوش مصنوعی: از اشتباهاتم، به یاد تو و زیبایی‌های مویت افتادم و این فکر باعث شد که موی‌هایم به شوق تو بلند شوند.
کفر را قصه هم از زلف تو گشته است دراز
فتنه را کار هم از قد تو گیرد بالا
هوش مصنوعی: کفر و بی‌ایمانی به خاطر زیبایی و جذبه‌ی زلف تو به داستانی طولانی تبدیل شده است، در حالی که فریب و فتنه نیز به خاطر قامت تو بلندتر و بزرگ‌تر می‌شود.
از جفای تو بر آنم که حمایت طلبم
در پناه کرم و تربیت مولانا
هوش مصنوعی: به خاطر ستم‌های تو، به این فکر افتاده‌ام که از رحمت و هدایت مولانا کمک بگیرم.
صدر برجیس محل، قطب هدی شمس‌الدین
آنکه نعمان جهان است ز جمع عُلما
هوش مصنوعی: در بالای برجیس، محلی است که قطب هدایت و راهنمایی را در خود دارد. آن شخص که نعمان نام دارد، در میان دانشمندان جهان، مقام و جایگاهی ویژه دارد.
آنکه با‌غیرت او تاب ندارد آتش
و آنکه با گوهر او آب ندارد دریا
هوش مصنوعی: کسی که غیرت و احساس قوی دارد، نمی‌تواند آتش را تحمل کند و کسی که با ارزش و دلیری او شناخته می‌شود، نمی‌تواند دریا را تنها با آب بسازد.
عالم علم و جهان عمل، وجودی جود
علم حلم و محیط کرم و کان سخا
هوش مصنوعی: در این شعر به ویژگی‌های عالم و انسان اشاره شده است. علم و دانش پایه‌گذار زندگی است و عمل و فعالیت نمایانگر آن. وجود انسان با صفات نیکویی همچون بخشندگی، حلم و بزرگواری پر شده است. این ویژگی‌ها در محیطی از کرامت و سخاوت قرار دارند. به طور کلی، این زبان به توصیف صفات والای انسانی و تأثیر آن بر زندگی اشاره دارد.
ماه را رؤیت او درشکند طرف کلاه
چرخ را رفعت او چاک زند بند قبا
هوش مصنوعی: بیت اشاره دارد به زیبایی و فراز و نشیب‌هایی که ماه و آسمان دارند. نور و زیبایی ماه می‌تواند جلوه‌ای از قدرت و عظمت خود را نشان دهد، به طوری که همچون یک کلاهی که بر سر آسمان است، شکاف می‌خورد و بند قبا را پاره می‌کند. به طور کلی، آنچه در این بیت بیان شده، نشان‌دهنده تأثیر و زیبایی ماه و آسمان بر یکدیگر است.
دوش در دفتر مدحش نظری می‌کردم
تا برم پیشکش او به طریق شعرا
هوش مصنوعی: دیروز به شعری که درباره‌اش نوشته شده بود نگاه می‌کردم تا بروم و آن را به او تقدیم کنم به شیوه شاعران.
منهی غیب خبر داد که در ساعت سعد
اختری کرد علو از افق عز و علا
هوش مصنوعی: خبر داده شده که در زمان خوشبختی، ستاره‌ای از افق بلندی و عظمت درخشید.
غنچه‌ای در چمن دولت او نو بشکفت
بخت گفت انبته‌الله نباتا حسنا
هوش مصنوعی: یک غنچه در چمن، نشانه‌ای از خوشبختی و سعادت تازه‌ای را نمایان کرد. بخت این غنچه را به خوبی ببار آورد و آن را به زیبایی رشد داد.
ای که در مدرسه علم ادنی در علم
هست در مدرسهٔ علم آدم اعلی
هوش مصنوعی: ای کسی که در مدرسه دانش، در علم سطحی و کمی خوبی داری، در مدرسهٔ علم آدم برتر و عالی چه جایگاهی خواهی داشت؟
هرکه افعال پسندیدهٔ تو دید چه گفت
آدم است اینکه رسیده است به علم اسما
هوش مصنوعی: هر کسی که در تو کارهای نیکو را ببیند، چه چیزی می‌گوید؟ او این را می‌فهمد که آدم به علم اسم‌ها دست یافته است.
پیش صیت تو بود شهرت بدخواه چنان
که بسازد مگس از نغمه نوای عنقا
هوش مصنوعی: شهرت تو باعث حسادت بدخواهان شده است، همان‌گونه که مگس از صدای دلنشین قناری بهره‌برداری می‌کند.
قاضی چرخ به جان مشتری قدر تو شد
نشدی تابع و خود نیستش این‌ قدر و بها
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر زندگی‌ات به تو وابسته است و تو نباید خود را تابع چیزهای بی‌ارزش و ناپایدار قرار دهی. ارزش تو به خودت و تعهدت بستگی دارد.
حد مدح تو به اندازهٔ فکر ما نیست
گر همه صنعت ما هست به شعر تنها
هوش مصنوعی: حد و اندازهٔ ستایش تو فراتر از فکر و توان ماست، حتی اگر تمام مهارت‌ و هنر ما تنها در شعر باشد.
این‌ قدر هست که تا قاضی اسلام شدی
باز بسته است به نوک قلمت حکم قضا
هوش مصنوعی: تا وقتی که قاضی دین شدی، قدرت تصمیم‌گیری و قضاوتت به اندازه‌ی نوک قلمت محدود است.
هر که در علم اشارات به قانون تو دید
از بلا جست نجات و ز مرض یافت شفا
هوش مصنوعی: هر کسی که در قوانین و نشانه‌های تو، علم و دانشی پیدا کند، از بلاها نجات می‌یابد و از بیماری‌ها درمان می‌شود.
ای جوانمرد ز فرط کرمت نحل و نخیل
وی توانگر ز عموم نعمت خاص و گدا
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، از شدت بخشندگی‌ات مانند زنبور عسل و نخل خرما هستی. تو ثروتمند به خاطر تمامی نعمت‌ها و در عین حال به دیگران نیز کمک می‌کنی.
در سراپردهٔ افلاک نهان شد زهره
ز احتساب تو که در پرده بود پرده‌سرا
هوش مصنوعی: زهره در آسمان، به دور از حساب و کتاب تو، پنهان شده است، زیرا او برای گریختن از پرده‌نشینی در پس پرده، به مکان‌های بلندتر رفته است.
ابر از بحر کفت تند بر آمد لیکن
از گهرباری تو غرق عرق شد ز حیا
هوش مصنوعی: ابر از دریا به سرعت بلند شد، اما بخاطر خجالت از زیبایی تو آنقدر عرق کرد که غرق شد.
کان ز دست دل دریای تو خون در جگر است
کوه می‌نالد و آوازه بر آمد به صدا
هوش مصنوعی: دل تو مانند دریایی پر از خون است که درد و اندوه را در خود دارد. کوه نیز به خاطر این غم، ناله می‌کند و صدایش در فضا پخش می‌شود.
داورا بندهٔ خاکی چو زمین در پیشت
تشنه افتاده و فیض کرمت ابر عطا
هوش مصنوعی: ای داور، من بنده‌ای از خاکم و چون زمین تشنه‌ای در پیش تو افتاده‌ام، در حالی که رحمت و بخشش تو مانند ابری پربار است.
گر شود بر سر من ابر عطایت باران
بس که روید ز دل من گل و ریحان ثنا
هوش مصنوعی: اگر بر من به لطف خود بارش ببارد، به قدری از دل من گل و ریحان می‌روید که ثنا و ستایش درخور اوست.
ناصر از بیم ملال تو ز تطویل سخن
به از آن نیست که آید به سوی ختم و دعا
هوش مصنوعی: ناصر از ترس اینکه مبادا تو دلگیر شوی، به سخن گفتن طولانی نمی‌پردازد و بهترین حالتی که می‌تواند داشته باشد این است که به ختم و دعا بپردازد.
نا زمان لازم دور است تو را باد زمان
تا بقا ممکن ذات است تو را باد بقا
هوش مصنوعی: زمانی که تو دور هستی، به تو بادی می‌وزد که نشان از گذر زمان دارد. برای اینکه باقی بمانی، وجود تو به آن نیاز دارد؛ این بقا باید به تو برسد.