شمارهٔ ۵ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه
همی دهند بشارت مبشران صبا
که شد مزاج جهان خوش ز اعتدال هوا
به شکل صورت آئینه مینماید روی
هر آن لطیفه که مستور بود در دل ما
مگر که باد صبا را خواص عیسی بود
که دم به دم کند اموات خاک را احیا
دل سپهر چو از مهر گرم شد بر من
برفت از سر ما رنج و محنت سرما
برای مجلس دُردی کشان ز جام حیات
بر آب شیشه گری میکند نسیم صبا
برفت آنکه چمن را نوا و برگ نبود
کنون ز بلبل و گل میرسد به برگ و نوا
بنفشه از خط خوبان چو شمهای بر خواند
سپهرش از سر غیرت زبان کشد به قفا
در آب عکس رخ دلبران رعنا دید
که سرخ و زرد بر آمد به باغ گل ز حیا
از آن چو برگ به هر باد بید میلرزد
که همچو قد بتان کار سرو شد بالا
مقیم در دل غنچه است صورت شاهد
مدام در سر لاله است ساغر صهبا
برابرند چو میزان تو کفهٔ شب و روز
که با حمل شده خورشید را سرو سودا
به دلو رهگذرش از برای آن افتاد
که در فلک مثل یوسف است خوب لقا
بر آمد از لب دریا چو یونس از ماهی
کلیموار نمود از حمل ید بیضا
چنان به برج حمل شد بعینه خورشید
که سوی بیت شرف آفتاب ابر عطا
خدایگان سلاطین جلالالدین هوشنگ
که هست کسوت شاهی به قد او زیبا
مه سپهر جلالت که چرخ با همه قدر
ز اسم اعظم او ساخت حرز هفت اعضا
به قصر قیصر تشبیه دار او نکنم
که قصر قیصر نبود چو دار او دارا
به مجلسی که نشینده چو آفتاب در اوج
ز بندگان کمر بستهاش بود جوزا
چه خون دیده که از دست او ندارد کان
چه شور کز کف او نیست در دل دریا
ایا شهی که چو بندی میان به کین عدو
سماک اعزل رامح شود به روز وغا
سپربیفکند از سهم خسرو گردون
در آن زمان که بر آری تو تیغ در هیجا
اگر به کوه رسد صیت عالم آرایت
شود چو گل همه تن گوش صخرهٔ صما
ز چشمه کوه براند آب و سنگ بر دل زد
ز باد حلم تو نالید از زبان صدا
چو ذره هر که در هوادار توست از دل و جان
چو آفتاب جهانگیر شد تن تنها
فلک برای تو افراخت تارم مینو
زمین ز بهر تو گسترد مفرش مینا
ز غنچه خرگه سبز و ز لاله خیمهٔ سرخ
زد از برای تو فراش باد در صحرا
عدو ز رابت تو روی مینهد به گریز
کجا تواند رفتن ز کام اژدرها
چو گرد موکب تو روی مهر در پوشید
جهان روشن تاریک گشت بر اعدا
شها سخن نه به اندازهٔ من است ولی
به فر عدل تو عالی همی شود انشا
چو کوه در دل تنگ من است کان گهر
از آن چو کاه به بادی نمیروم هر جا
فشانده دست فراغت بر اطلس و اکسون
کشیده پای قناعت به دامن خارا
به یمن غرهٔ ماه سعادت تو دهد
مزید شهرت من این قصیدهٔ غرا
به شعر من نبود گنج شایگان را وزن
سمند فکر بطی نیست کاورد ایطا
سر مرا هوس خاک آستانهٔ توست
به سوی کُل بود آری تحرک اجزا
چو ناصر از کرمت یافت دولت دو جهان
نخواهد از دو جهان غیر عمر تو به دعا
همیشه تا به چمن عندلیب فصل بهار
ز عشق شاهد گل برکشد هزار آوا
سرای پردهٔ جاهت که غیرت چمن است
همیشه باد پر از عندلیب پرده سرا
شمارهٔ ۴ - در مدح امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا: صبح درآمد ز دلو یوسف زرین رسنشمارهٔ ۶ - در مدح مولانا قاضی شمس الدین: صبحدم مژدهٔ وصل تو همیداد صبا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همی دهند بشارت مبشران صبا
که شد مزاج جهان خوش ز اعتدال هوا
هوش مصنوعی: بشارتدهندگان صبح خبر میدهند که به لطف اعتدال هوا، حال و هوای جهان خوب شده است.
به شکل صورت آئینه مینماید روی
هر آن لطیفه که مستور بود در دل ما
هوش مصنوعی: هر آن چیزی که در دل ما پنهان بود، به صورت زیباترین جلوهها در آئینه ظاهر میشود.
مگر که باد صبا را خواص عیسی بود
که دم به دم کند اموات خاک را احیا
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که باد صبا همان خاصیتهای عیسی را داشته باشد که بتواند به طور مداوم مردگان را از خاک زنده کند؟
دل سپهر چو از مهر گرم شد بر من
برفت از سر ما رنج و محنت سرما
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به لطف محبت گرم شود، درد و رنج سردی از سر ما دور میشود.
برای مجلس دُردی کشان ز جام حیات
بر آب شیشه گری میکند نسیم صبا
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی در حال نواختن موسیقی زیبا برای جمعیتی است که با شوق و نشاط در حال نوشیدن زندگی هستند، گویی که این لحظه را مانند شیشهای درخشان به تصویر میکشد.
برفت آنکه چمن را نوا و برگ نبود
کنون ز بلبل و گل میرسد به برگ و نوا
هوش مصنوعی: کسی که روزگاری صدای دلنشین گل و بلبل را به همراه داشت، اکنون دیگر در میان نیست. حالا این صداها و زیباییها به برگ و نوا رسیدهاند.
بنفشه از خط خوبان چو شمهای بر خواند
سپهرش از سر غیرت زبان کشد به قفا
هوش مصنوعی: بنفشه، با زیباییاش و از روی محبت، توجه آسمان را جلب میکند و آسمان به خاطر حسادتش، به سوی او خم میشود.
در آب عکس رخ دلبران رعنا دید
که سرخ و زرد بر آمد به باغ گل ز حیا
هوش مصنوعی: در آب، تصویر چهرههای زیبای دلبرانه را مشاهده کرد که به رنگهای سرخ و زرد در باغ گل زیبایی میدرخشیدند و این زیبایی ناشی از حیا و شرم آنها بود.
از آن چو برگ به هر باد بید میلرزد
که همچو قد بتان کار سرو شد بالا
هوش مصنوعی: برگ درخت بید به هر نسیم و بادی میلرزد، درست مانند اینکه قد قامت بتی زیبا و بلند رو به آسمان است.
مقیم در دل غنچه است صورت شاهد
مدام در سر لاله است ساغر صهبا
هوش مصنوعی: در دل غنچه، زیبایی و جذابیت همواره حضور دارد و زیبایی دلربا مانند می در جام سرخ گل لاله است.
برابرند چو میزان تو کفهٔ شب و روز
که با حمل شده خورشید را سرو سودا
هوش مصنوعی: شب و روز همچون دو کفهٔ ترازو با هم برابرند؛ در حالی که خورشید به مانند درختی سرسبز و پرثمربرای ما به ارمغان آورده شده است.
به دلو رهگذرش از برای آن افتاد
که در فلک مثل یوسف است خوب لقا
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت فردی اشاره دارد که مانند یوسف در آسمانها است. به نظر میرسد که این شخص زیبا و دلنشین است و توجه دیگران را به خود جلب میکند. به همین دلیل، دیگران به سوی او میآیند و از دیدن زیباییاش لذت میبرند.
بر آمد از لب دریا چو یونس از ماهی
کلیموار نمود از حمل ید بیضا
هوش مصنوعی: از دریا به مانند یونس که از ماهی بیرون آمد، شخصی با قدرتی خاص و معجزهآسا درخشید و نشانههایی از اعجاز و کرامت را به نمایش گذاشت.
چنان به برج حمل شد بعینه خورشید
که سوی بیت شرف آفتاب ابر عطا
هوش مصنوعی: خورشید آنقدر بالا رفت که به برج حمل رسید، بهطوریکه مانند آفتابی که به خانهی شرف خود میرسد، نورش را بر زمین میپاشد.
خدایگان سلاطین جلالالدین هوشنگ
که هست کسوت شاهی به قد او زیبا
هوش مصنوعی: سلطان جلالالدین هوشنگ، کسی است که زیبایی لباس سلطنتی او به حدی است که هیچکس به پای آن نمیرسد.
مه سپهر جلالت که چرخ با همه قدر
ز اسم اعظم او ساخت حرز هفت اعضا
هوش مصنوعی: ماه در آسمان عظمتی است که گردونهها با تمام قدرت خود از نام بزرگ او محافظت میکنند و این محافظت شامل تمامی اعضای وجود انسان میشود.
به قصر قیصر تشبیه دار او نکنم
که قصر قیصر نبود چو دار او دارا
هوش مصنوعی: به نظر من، نمیتوانم به این قصر قیصر (که نماد عظمت و شکوه است) چیزی را تشبیه کنم، زیرا قصر قیصر به اندازه دارایی او بزرگ و معتبر نیست.
به مجلسی که نشینده چو آفتاب در اوج
ز بندگان کمر بستهاش بود جوزا
هوش مصنوعی: در مجلسی که مانند آفتاب در اوج قرار دارد، افرادی حضور دارند که به خاطر آن، زحمت و تلاش میکنند و همگی پر از نشاط و انرژی هستند.
چه خون دیده که از دست او ندارد کان
چه شور کز کف او نیست در دل دریا
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به غمی عمیق و زخمهای ناشی از عشق دارد. صحبت از اشکها و رنجهایی است که از دست رفتن و فراق یک فرد عزیز به وجود آمده است. گویا فردی در دل خود دریایی از احساسات و درد را احساس میکند، اما هیچ چیزی از او در واقعیت یافت نمیشود. احساس میشود که آنچه در دل دارد، به شدت پرتلاطم و عمیق است، در حالی که در دنیای بیرون هیچ نشانهای از آن وجود ندارد.
ایا شهی که چو بندی میان به کین عدو
سماک اعزل رامح شود به روز وغا
هوش مصنوعی: آیا شاهی که در میدان جنگ، دشمنان را به زنجیر کشیده و آنها را تحت کنترل خود درآورده، در روز نبرد به راحتی از قدرتش کنار گذاشته میشود؟
سپربیفکند از سهم خسرو گردون
در آن زمان که بر آری تو تیغ در هیجا
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که تو شمشیرت را در هیجانات و نبردها بلند کنی، سپر از سهم و تقدیر خورشید و خسرو به زمین افتاده خواهد شد.
اگر به کوه رسد صیت عالم آرایت
شود چو گل همه تن گوش صخرهٔ صما
هوش مصنوعی: هرگاه نام و آوازهی تو به قلههای بلند برسد، مانند گلی که در میان صخرهها میروید، همهی آنچه که در اطراف توست کاملاً متوجه و شنوا خواهد شد.
ز چشمه کوه براند آب و سنگ بر دل زد
ز باد حلم تو نالید از زبان صدا
هوش مصنوعی: آب از چشمه کوه سرازیر میشود و سنگها بر دل مینشیند. از وزش باد، صبوری و آرامش تو ناله میکند و صدایی از آن به گوش میرسد.
چو ذره هر که در هوادار توست از دل و جان
چو آفتاب جهانگیر شد تن تنها
هوش مصنوعی: هر کسی که در پی توست و از صمیم دل و جان به تو عشق میورزد، همچون ذرهای است که در حضور آفتاب، نورانی و درخشان میشود. او تنها نیست و در کنار تو، به عظمت و بزرگی میرسد.
فلک برای تو افراخت تارم مینو
زمین ز بهر تو گسترد مفرش مینا
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر تو، فرش زیبایی را گسترده و زمین برای تو، بستر رنگین و جادویی فراهم کرده است.
ز غنچه خرگه سبز و ز لاله خیمهٔ سرخ
زد از برای تو فراش باد در صحرا
هوش مصنوعی: از غنچههای سبز و لالههای سرخ، برای تو در دشت، بادی چون فراش، فرش کرده است.
عدو ز رابت تو روی مینهد به گریز
کجا تواند رفتن ز کام اژدرها
هوش مصنوعی: دشمن از تو فرار میکند، اما کجا میتواند برود؟ او نمیتواند از چنگال اژدها رهایی یابد.
چو گرد موکب تو روی مهر در پوشید
جهان روشن تاریک گشت بر اعدا
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهٔ ماه تو در پس پردهای پنهان شد، دنیا برای دشمنان تاریک و بینور شد.
شها سخن نه به اندازهٔ من است ولی
به فر عدل تو عالی همی شود انشا
هوش مصنوعی: ای جان، سخن من به اندازهٔ شایستگی تو نیست، اما به خاطر عدل و انصاف تو، عالی و ارزشمند میشود.
چو کوه در دل تنگ من است کان گهر
از آن چو کاه به بادی نمیروم هر جا
هوش مصنوعی: در دل تنگ من مانند کوهی وجود دارد که گوهری در آن نهفته است و به سادگی مانند کاهی در باد جابهجا نمیشوم و هر جا نمیروم.
فشانده دست فراغت بر اطلس و اکسون
کشیده پای قناعت به دامن خارا
هوش مصنوعی: با آرامش و بیهیاهو، بر پارچهای نرم و زیبا نشسته و با خویشتنداری، به زندگی ساده و بیپیرایه خود ادامه میدهد.
به یمن غرهٔ ماه سعادت تو دهد
مزید شهرت من این قصیدهٔ غرا
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی از وجود ماه تو، به من کمک میکند که این شعر زیبا شهرت بیشتری پیدا کند.
به شعر من نبود گنج شایگان را وزن
سمند فکر بطی نیست کاورد ایطا
هوش مصنوعی: شعر من از داشتن ارزش و محتوای خاصی که لایق شاهان باشد، خالی است و فکر من به اندازهای عمیق و غنی نیست که بتواند به خوبی آن را بیان کند.
سر مرا هوس خاک آستانهٔ توست
به سوی کُل بود آری تحرک اجزا
هوش مصنوعی: میخواهم به خاک پای تو برسم و به همین خاطر همهٔ وجودم در حرکت و فعالیت است.
چو ناصر از کرمت یافت دولت دو جهان
نخواهد از دو جهان غیر عمر تو به دعا
هوش مصنوعی: وقتی ناصر از رحمت و بخشش تو نعمت و خوشبختی دنیا و آخرت را بدست آورد، دیگر از دو عالم جز عمر تو را با دعا نخواهد خواست.
همیشه تا به چمن عندلیب فصل بهار
ز عشق شاهد گل برکشد هزار آوا
هوش مصنوعی: همواره در بهار، چمن و بلبل به عشق گل، هزاران نغمه و آواز زیبا برمیافرازند.
سرای پردهٔ جاهت که غیرت چمن است
همیشه باد پر از عندلیب پرده سرا
هوش مصنوعی: خانهای که به خاطر مقام و عزت تو مانند باغی از گل سرسبز است، همواره با آواز خوش پرندگان پر میشود.