گنجور

شمارهٔ ۵۰ - در مدح خواجه عبیدالله وزیر و صاحبدیوان

درد سر دارم از خمار مدام
نیست درمان به جز دوام مدام
درد ما دواست دُردی دن
دردمندی که دیده دُرد آشام
زلف ساقی برای ما دام است
ما مقید به دام او مادام
چشم او بهر صید می‌گردد
هست صیاد، از آن بود بادام
حلقهٔ زلف او به دانهٔ خال
مرغ دل را همی‌کشد در دام
به حقیقت در این طریقت ما
پیر چنگ است و رهنمای مقام
نام او کرده‌ایم در سر ننگ
ننگ در دین عشق باشد نام
چند جو شیم سر به مهر چو خُم
پخته در ظاهر و به باطن خام
بر لب آریم راز دل چو قدح
تا به کی دم فرو بریم به کام
شکوه‌ای پیش صاحب دیوان
ببریم از نوایب ایام
صاحبی کافتاب چاکر اوست
خواجه‌ای کش عطارد است غلام
ناظم مملکت عُبیدالله
که وزارت از او گرفت نظام
نقش توقیع او بیاراید
چهرهٔ صبح را به طرهٔ شام
تیغ در عهد بخت بیدارش
بیش سر بر نیاورد ز نیام
کلک او تا زبان دراز نکرد
از لب بحر بر نیامد کام
عزم او داد و حزم او بخشید
چرخ را دور و خاک را آرام
از حیای کف کفایت او
عرق سرد می‌چکد ز غمام
وز نهیب دم مهابت او
نفس گرم می‌زند بهرام
ای وزیری که بر رخ کافور
کشد از مشک کلک تو ارقام
دوستان را ز خط تو باشد
بوی ریحان اگر رسد به مشام
دشمنان را ز کلک خطی تو
خون به جای عرق چکد ز مسام
دو زبانی سیاه خواهد کرد
روی خصم تو چون سر اقلام
دشمنت را ز رشک مجلس تو
خون دل تا به لب رسید چو جام
گر ببندد سوار امر تو زین
توسن روزگار گردد رام
کرّهٔ چرخ را اگر خواهی
قدر تو سازد از مجرّه ستام
زردهٔ مهر را اگر گوئی
قهر تو بنهد از کسوف لجام
صاحبا کعبه جناب ترا
بهر طاعت ببسته‌ام احرام
که چو ارکان دین مرا فرض است
شرط تعظیم شهریار انام
قرب سالی‌ست تا در این حضرت
می‌دهد داد نظم و نثر کلام
گر چه عیب است سر به سر هنرم
عیب پوشیدن است رسم کرام
غرضی عرض می‌کند ناصر
گر چه دارد خجالت از ابرام
کانچه دخل و عطای سلطان بود
خرج من شد و لباس و طعام
غیر لطف تو هیچ باقی نیست
که بماناد تا به روز قیام
تا بگردد به گرد مرکز خاک
همچو پرگار چرخ آینه فام
حفظ تو باد همچو دایره‌ای
گرد بر گر مرکز اسلام

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درد سر دارم از خمار مدام
نیست درمان به جز دوام مدام
هوش مصنوعی: من همیشه دچار درد و رنج ناشی از خماری هستم و هیچ راه حلی برای بهبود وضعیت نیست جز اینکه به این حالت ادامه دهم.
درد ما دواست دُردی دن
دردمندی که دیده دُرد آشام
هوش مصنوعی: درد و رنج ما در واقع درمانی است برای کسی که درک کرده باشد چه بهشتی از شادی و لذت را از دست داده است.
زلف ساقی برای ما دام است
ما مقید به دام او مادام
هوش مصنوعی: زلف ساقی برای ما مانع و دام است و ما همواره به این دام او وابسته‌ایم.
چشم او بهر صید می‌گردد
هست صیاد، از آن بود بادام
هوش مصنوعی: چشم او برای شکار به دنبال هدف می‌گردد و این به خاطر آن است که او همانند صیاد است.
حلقهٔ زلف او به دانهٔ خال
مرغ دل را همی‌کشد در دام
هوش مصنوعی: موهای او مانند حلقه‌ای است که دل عاشق را با دانهٔ سیاه خویش به دام می‌کشد.
به حقیقت در این طریقت ما
پیر چنگ است و رهنمای مقام
هوش مصنوعی: در واقع، در این مسیر ما یک استاد با تجربه هستیم که راهنمایی می‌کند تا به مقام و مرتبه‌ای برسیم.
نام او کرده‌ایم در سر ننگ
ننگ در دین عشق باشد نام
هوش مصنوعی: ما نام او را در دل خود گذاشته‌ایم، و آنچه از ننگ و عیب در دین عشق وجود دارد، تنها به خاطر محبت اوست.
چند جو شیم سر به مهر چو خُم
پخته در ظاهر و به باطن خام
هوش مصنوعی: انسان‌ها ممکن است در ظاهر به آرامی و به شکلی کامل به نظر برسند، اما در باطن هنوز ناپخته و خام باشند.
بر لب آریم راز دل چو قدح
تا به کی دم فرو بریم به کام
هوش مصنوعی: راز دل خود را مانند جامی بر زبان بیاوریم، تا چه زمانی باید سکوت کنیم و در دل نگه‌داریم؟
شکوه‌ای پیش صاحب دیوان
ببریم از نوایب ایام
هوش مصنوعی: ما شکایتی به مسئولان می‌بریم تا از نواهای روزگار گذشته سخن بگوییم.
صاحبی کافتاب چاکر اوست
خواجه‌ای کش عطارد است غلام
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش و احترام نسبت به شخصیتی بزرگ و با منزلت اشاره دارد. شاعر آن را تشبیه می‌کند به خورشید، که درخشش و اهمیت فراوانی دارد. همچنین، به مقامی اشاره می‌شود که از عطار، نماد خدمتگزاری و فداکاری، بهره‌مند است. به طور کلی، شاعر از مقام و معنای والای این شخص به زیبایی یاد می‌کند و نشان می‌دهد که او برای دیگران الهام‌بخش و محترم است.
ناظم مملکت عُبیدالله
که وزارت از او گرفت نظام
هوش مصنوعی: وزیر عُبیدالله که از او قرار بود نظام کشور را اداره کند.
نقش توقیع او بیاراید
چهرهٔ صبح را به طرهٔ شام
هوش مصنوعی: نقش امضای او چهرهٔ صبح را زیبا می‌کند مثل مویی که بر دوش شب افتاده است.
تیغ در عهد بخت بیدارش
بیش سر بر نیاورد ز نیام
هوش مصنوعی: در زمان خوشبختی، شمشیر هرگز از غلاف خود بیرون نیامد و کاربردی نداشت.
کلک او تا زبان دراز نکرد
از لب بحر بر نیامد کام
هوش مصنوعی: تا زمانی که او به زبان دراز نرود و حرف نزند، از دریای علاقه و خواسته‌ها هیچ چیز برنمی‌خیزد.
عزم او داد و حزم او بخشید
چرخ را دور و خاک را آرام
هوش مصنوعی: اراده و قدرت او باعث شد که زمان به چرخش درآید و زمین در سکون بماند.
از حیای کف کفایت او
عرق سرد می‌چکد ز غمام
هوش مصنوعی: از شرم و حیا، او به حدی متواضع و فروتن است که عرق سرد از او می‌چکد.
وز نهیب دم مهابت او
نفس گرم می‌زند بهرام
هوش مصنوعی: به دلیل قدرت و جلال او، بهرام تحت تاثیر وجودش قرار می‌گیرد و نفسش به شدت می‌زند.
ای وزیری که بر رخ کافور
کشد از مشک کلک تو ارقام
هوش مصنوعی: ای ministro که قلمت با مشک به روی کافور، زیبایی‌هایش را به تصویر می‌کشد، آثار تو چقدر دلربا و جذاب است.
دوستان را ز خط تو باشد
بوی ریحان اگر رسد به مشام
هوش مصنوعی: دوستان از اثر نوشته یا پیام تو احساس خوشی و عطر دل‌انگیزی می‌کنند، مانند بوی ریحان که به مشام می‌رسد.
دشمنان را ز کلک خطی تو
خون به جای عرق چکد ز مسام
هوش مصنوعی: دشمنان با حروف قلم تو، خون به جای عرق از پوستشان می‌ریزد.
دو زبانی سیاه خواهد کرد
روی خصم تو چون سر اقلام
هوش مصنوعی: دو زبانی می‌تواند چهره‌ی دشمن تو را تیره و تار کند، همان‌طور که کلمات گوناگون می‌توانند تاثیری منفی بگذارند.
دشمنت را ز رشک مجلس تو
خون دل تا به لب رسید چو جام
هوش مصنوعی: دشمنت به خاطر حسادت و jealousy به جایگاه و مقام تو، به شدت ناراحت و غمگین شده و حالت او به قدری بد است که انگار اشک‌هایش به لب‌هایش رسیده و قطره‌قطره دچار خشم و افسردگی شده است، مانند جامی که پر شده است.
گر ببندد سوار امر تو زین
توسن روزگار گردد رام
هوش مصنوعی: اگر سوار بر اسب روزگار به دستورات تو عمل کند، آنگاه روزگار به نظم و آرامش در می‌آید.
کرّهٔ چرخ را اگر خواهی
قدر تو سازد از مجرّه ستام
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دنیا به تو بها بدهد و به تو اهمیت دهد، باید از طریق اخلاق و رفتار نیک به آن دست یابی.
زردهٔ مهر را اگر گوئی
قهر تو بنهد از کسوف لجام
هوش مصنوعی: اگر بگویی که عشق تو سرد شده و قهر کرده است، می‌توانی ببینی که چقدر تأثیر آن شدید است و مانند خورشید در لحظه‌ای تاریک می‌شود.
صاحبا کعبه جناب ترا
بهر طاعت ببسته‌ام احرام
هوش مصنوعی: ای دوست، من به خاطر عبادت و بندگی، خود را به زودی آماده کرده‌ام و لباس احرام به تن کرده‌ام.
که چو ارکان دین مرا فرض است
شرط تعظیم شهریار انام
هوش مصنوعی: من به عنوان بخشی از ایمان خود، موظف به احترام و بزرگداشت فرمانروای آدمیان هستم.
قرب سالی‌ست تا در این حضرت
می‌دهد داد نظم و نثر کلام
هوش مصنوعی: یک سال است که در این مکان، نظم و نثر کلام به جریان افتاده و به انسان‌ها رسیدگی می‌شود.
گر چه عیب است سر به سر هنرم
عیب پوشیدن است رسم کرام
هوش مصنوعی: هرچند پوشاندن عیب‌ها برای هنرمند ناپسند است، این کار به نوعی از ویژگی‌های خوب در بین مردمان با کرامت به شمار می‌آید.
غرضی عرض می‌کند ناصر
گر چه دارد خجالت از ابرام
هوش مصنوعی: ناصر هدفی را مطرح می‌کند، هرچند که از پا فشاری بر آن کمی شرم دارد.
کانچه دخل و عطای سلطان بود
خرج من شد و لباس و طعام
هوش مصنوعی: هر آن چیزی که از درآمدها و هدایای پادشاه بود، صرف من شد و به مصرف لباس و غذا رسید.
غیر لطف تو هیچ باقی نیست
که بماناد تا به روز قیام
هوش مصنوعی: جز محبت و رحمت تو چیزی دیگری نیست که تا روز قیامت باقی بماند.
تا بگردد به گرد مرکز خاک
همچو پرگار چرخ آینه فام
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دور مرکز زمین بچرخد، مانند پرگاری که دور یک نقطه می‌چرخد و آینه‌ای که نور را منعکس می‌کند.
حفظ تو باد همچو دایره‌ای
گرد بر گر مرکز اسلام
هوش مصنوعی: ای وجودت محفوظ بماند، همان‌طور که دایره‌ای بر دور مرکز اسلام قرار دارد.