شمارهٔ ۴۵ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
سوار گشت و بسی دست دل به دامانش
سمند او که چو آتش همیگذشت از باد
ز راه لطف توان خواند آب حیوانش
سپهر کحلی در چشم آفتاب کشید
هر آن غبار که انگیخت نعل یکرانش
چو گوی بر سر میدان او نهادم سر
ولی نداشت سر گوی زلف چوگانش
به شکل آنکه در چوگان رسند بر یک گوی
خمیده بود سر زلف بر زنخدانش
به رسم عید ز قندش کسی که حلوا خواست
به تیر غمزهٔ بیکیش کرد قربانش
لبش به پرسش در دم جواب شافی داد
زهی عسل که شفا آیت است در شانش
فراز خنگ فلک راند زردهٔ خورشید
که بود میل سوی بارگاه سلطانش
خدایگان سلاطین جلال دین هوشنگ
که هست زیر نگین خاتم سلیمانش
بسی نماند که از روی تیغ و پشت کمان
کشد به سوی سپاهان شروانش
زمین معرکه را گل شکفت و لاله دمید
ز خون خصم به هنگام تیر بارانش
کمینه هندوی دربان او در آن درجه است
که عبده بنویسد ز چزخ کیوانش
به گوش دشمن او گر بود امیر اجل
رسد پیام اجل از زبان پیکانش
ز شمع مهر از آن مه به ارتفاع رسید
که بود صورت پروانهای ز دیوانش
جهان گرفت چو خورشید یک سواره به تیغ
در این قضیه از آن قاطع است برهانش
زهی رسیده بدان پایه دامن جاهت
که گرد او نرسد زال زر به دستانش
ز پنج نوبت عدلت جهان چنان شد راست
که اعتدال پذیرفت چار ارکانش
عدو ز علت سودا به قید تو درماند
به غیر نیلوفر تیغ نیست درمانش
کدام خصم ز تو سرکشید همچو مار
که سر نکوفت شکوهت به سنگ خذلانش
کدام دوست ببوسد پای تو چون مور
که پر و بال ندادی به عدل و احسانش
چو شمع در سر بدخواه اگر سرافرازیست
تفاوتی نکند زیر تیغ بنشانش
وجود مثل تو در حد عقل ممتنع است
بدان دلیل که ممکن نبود امکانش
اگر نه دور فلک بر مراد تو گردد
بود چو دور تسلسل محال دورانش
ز بهر تیغ تو دندان بر آورد ماهی
به فرق خصم تو دریا نمود دندانش
شها مدیح تو از گونه گونه سوسن نطق
شدست گلشن و ناصر هزاردستانش
به هر قصیده که بر خواند از روانی شعر
زبان گشاده به تحسین روان حسانش
روا بود که برین مدیح آفرین خواند
ز فاریاب ظهیر و ز ساوه سلمانش
همیشه تا به ارادت خدای را با خلق
عنایتی ست قویتر به حال انسانش
به حال شاه خدا را عنایت ازلی ست
سعادت ابدی باد هم بدین سانش
شمارهٔ ۴۴ - در مدح یکی از بزرگان صاحب علم و با نفوذ: نماز شام که بر وفق رأی بطلمیوسشمارهٔ ۴۶ - در مدح غیاثالدین خواجه شیخ: به توفیق یزدان و یاری طالع
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
هوش مصنوعی: در صبح عید که نور صبح مانند طلوع خورشید درخشان و زیبا است، او تصمیم میگیرد به میدان برود و روحیهاش مانند روشنایی روز پرنشاط و شاداب میشود.
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
هوش مصنوعی: عاشقانی که دلشان پر از غم و درد بود، هنگامی که چهره زیبا و دلپذیر او را دیدند، با تمام وجود فریاد تکبیرشان بلند شد.
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
سوار گشت و بسی دست دل به دامانش
هوش مصنوعی: نسیم به آرامی برچشم و چهرهی زیبا وزید و او بر اسب سوار شد و با احساسات خود در دلش آرام گرفت.
سمند او که چو آتش همیگذشت از باد
ز راه لطف توان خواند آب حیوانش
هوش مصنوعی: اسب او مانند آتش میگذرد و با نرمی و محبت میتوان از باد برای او یاد کرد، همچنان که میتوان به آب حیاتش اشاره کرد.
سپهر کحلی در چشم آفتاب کشید
هر آن غبار که انگیخت نعل یکرانش
هوش مصنوعی: آسمان مانند رنگ تیرهای در چشمان خورشید ظاهر شد و هر ذره گرد و غباری که به خاطر حرکت نعل اسبش به هوا برخاست، به تصویر کشیده شد.
چو گوی بر سر میدان او نهادم سر
ولی نداشت سر گوی زلف چوگانش
هوش مصنوعی: وقتی که من سر را بر روی میدان گذاشتم مثل گوی، اما زلفهای او به مانند چوگان، سر نداشتند.
به شکل آنکه در چوگان رسند بر یک گوی
خمیده بود سر زلف بر زنخدانش
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر زیبایی از موهای فردی به نمایش گذاشته شده است. موها به شکل خمیدهای در کنار صورتش قرار دارند، شبیه به توپ چوگان که در میانه میدان قرار میگیرد. این توصیف، جذابیت و زیبایی چهره را به شکل دلنشینی به تصویر میکشد.
به رسم عید ز قندش کسی که حلوا خواست
به تیر غمزهٔ بیکیش کرد قربانش
هوش مصنوعی: به مناسبت عید، کسی که خواهان شیرینی بوده، با نیشخند و حسن نیتش، دیگران را مجذوب خود کرده و دلها را به سمت خود جذب کرده است.
لبش به پرسش در دم جواب شافی داد
زهی عسل که شفا آیت است در شانش
هوش مصنوعی: لب او به پرسشها پاسخ روشنی داد و چه شیرین است که شفای او در مقامش نمایان است.
فراز خنگ فلک راند زردهٔ خورشید
که بود میل سوی بارگاه سلطانش
هوش مصنوعی: در بلندیهای آسمان، نور زرد خورشید به سمت بارگاه پادشاهی حرکت میکند که مورد توجه و خواست اوست.
خدایگان سلاطین جلال دین هوشنگ
که هست زیر نگین خاتم سلیمانش
هوش مصنوعی: خدای بزرگ مانند سلاطین و پادشاهان با جلال و زیبایی، هوشنگ است که زیر نگین انگشتر سلیمان قرار دارد.
بسی نماند که از روی تیغ و پشت کمان
کشد به سوی سپاهان شروانش
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمیگذرد که از روی تیغ و پشت کمان، به سمت لشگریان شروان تیر پرتاب میکند.
زمین معرکه را گل شکفت و لاله دمید
ز خون خصم به هنگام تیر بارانش
هوش مصنوعی: زمین جنگ به زیبایی گل و لاله پوشیده شد و این زیبایی نتیجه خون دشمنان در میان تیراندازیها بود.
کمینه هندوی دربان او در آن درجه است
که عبده بنویسد ز چزخ کیوانش
هوش مصنوعی: اندازه و مقام کمینه هندوی دربان به قدری رفیع و برجسته است که میتواند نام عبده را بر نقش و نشان کیوان (زحل) بنویسد.
به گوش دشمن او گر بود امیر اجل
رسد پیام اجل از زبان پیکانش
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن به او گوش میدهد، اما مرگ حتمی است و پیام مرگ از زبان تیر دشمن به او میرسد.
ز شمع مهر از آن مه به ارتفاع رسید
که بود صورت پروانهای ز دیوانش
هوش مصنوعی: شمع عشق به خاطر محبوبی به اوج و بلندی رسید که زیباییاش مانند پروانهای است که میچرخد و به او نزدیک میشود.
جهان گرفت چو خورشید یک سواره به تیغ
در این قضیه از آن قاطع است برهانش
هوش مصنوعی: وقتی جهان به مانند خورشیدی در آسمان قرار میگیرد، هیچچیز نمیتواند در برابر آن مقاومت کند و این حقیقتی است که به وضوح قابل درک است.
زهی رسیده بدان پایه دامن جاهت
که گرد او نرسد زال زر به دستانش
هوش مصنوعی: ای که به مقام و مقامتی چنین رسیدهای، به قدری بزرگ و با عظمت هستی که حتی زر و زیور زال (که اشاره به بزرگان و ثروتمندان دارد) نمیتواند در کنار تو قرار گیرد.
ز پنج نوبت عدلت جهان چنان شد راست
که اعتدال پذیرفت چار ارکانش
هوش مصنوعی: عدالت به قدری در پنج مرحله به کمال رسید که تمامی ارکان جهان بر اساس آن تنظیم و راست شدند.
عدو ز علت سودا به قید تو درماند
به غیر نیلوفر تیغ نیست درمانش
هوش مصنوعی: دشمن به خاطر عشق و جنون به دست تو به بنبست رسیده است و جز نیلوفر، تیغی برای درمانش وجود ندارد.
کدام خصم ز تو سرکشید همچو مار
که سر نکوفت شکوهت به سنگ خذلانش
هوش مصنوعی: کدام دشمن از تو سرکشی کرد مانند ماری که سرش را به سنگ ناامیدی کوبید؟
کدام دوست ببوسد پای تو چون مور
که پر و بال ندادی به عدل و احسانش
هوش مصنوعی: کدام دوستی وجود دارد که مانند جانداری کوچک به پای تو بیفتد و تو را بوسه دهد، در حالی که تو هیچ گونه لطف و احسانی به او نکردهای؟
چو شمع در سر بدخواه اگر سرافرازیست
تفاوتی نکند زیر تیغ بنشانش
هوش مصنوعی: اگر شخصی در برابر دشمنانش مانند شمعی روشن و سرافراز است، برای او فرقی نمیکند که زیر تیغ قرار گیرد یا نه.
وجود مثل تو در حد عقل ممتنع است
بدان دلیل که ممکن نبود امکانش
هوش مصنوعی: وجودی مثل تو در حد عقل نمیگنجد، زیرا امکان وجود آن غیرممکن است.
اگر نه دور فلک بر مراد تو گردد
بود چو دور تسلسل محال دورانش
هوش مصنوعی: اگرگار شرایط زندگی به خواست تو تغییر نکند، مانند دایره تکراری و بیپایان خواهد بود و تغییر نخواهد کرد.
ز بهر تیغ تو دندان بر آورد ماهی
به فرق خصم تو دریا نمود دندانش
هوش مصنوعی: به خاطر تیغ تو، ماهی دندانش را به سمت دشمن تو نشان داد و دریا را در چهرهاش به تصویر کشید.
شها مدیح تو از گونه گونه سوسن نطق
شدست گلشن و ناصر هزاردستانش
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو به زیبایی و لطافت گلهای باغ بهشتی زبانزد است و این خوبیها در هر گوشهای به وضوح دیده میشود.
به هر قصیده که بر خواند از روانی شعر
زبان گشاده به تحسین روان حسانش
هوش مصنوعی: هر بار که شعری را میخواند، زبانش به تحسین و ستایش آن شعر گشوده میشود.
روا بود که برین مدیح آفرین خواند
ز فاریاب ظهیر و ز ساوه سلمانش
هوش مصنوعی: شایسته است که درباره این مدح، ستایش و تحسین کنیم، به ویژه از ظهیر فاریاب و سلمان ساوه.
همیشه تا به ارادت خدای را با خلق
عنایتی ست قویتر به حال انسانش
هوش مصنوعی: خداوند همیشه به بندگانش توجه و محبت خاصی دارد که این محبت باعث قوت و استقامت انسانها میشود.
به حال شاه خدا را عنایت ازلی ست
سعادت ابدی باد هم بدین سانش
هوش مصنوعی: خداوند سرنوشت و خوشبختی ابدی را برای پادشاه رقم زده است و امیدواریم همیشه به همین منوال ادامه یابد.

ناصر بخارایی