گنجور

شمارهٔ ۴۴ - در مدح یکی از بزرگان صاحب علم و با نفوذ

نماز شام که بر وفق رأی بطلمیوس
برفت خور به زمین همچو گنج دقیانوس
طلوع کرد نجوم از مطالع اقبال
به جستجوی مه عید عالمی جاسوس
نمود ماهچه از سطح لاجوردی چرخ
چنانکه شمسهٔ زرین و شهپر طاووس
گهی چو قامت دوتاه بیدلان موهوم
گهی چو غبغب سیمین دلبران محسوس
شفق چو خون سیاووش بود و بادهٔ لعل
قمر پیالهٔ زرین و کاس کیکاووس
به شکل ابروی‌ زال و کمان رستم سام
به هیات پر عنقا و تاس رایت توس
فلک چو جلوه‌گه خواجه بود در منزل سعد
سعادت از نظرش یافته سعود و نحوس
خدایگان سلاطین پناه آصف دهر
که رأی دید سلیمان عهد را به جلوس
مجاهدی که اگر تیغ برکشد به جهاد
شعار تقوی باشد لباس او چو لبوس
شه سریر ولایت که تا کفش کافیست
نماند هیچ گدائی ز جود او مأیوس
فراستش را کمتر مرید افلاطون
خلافتش را کهتر مطیع جالینوس
رهی مجلس لطفش هزار چون پیران
رهین مورد مهرش هزار چون کاموس
سری که همچو قلم نیست بر خط حکمش
چو صفر ناوردش دهر در عداد ر‌ؤوس
جلاجل پر شهباز همتش از قدر
شکسته رونق بازار نغمهٔ ناقوس
چنان خدای‌پرستی به دور او شد گرم
که گشت آتش زرتشت سرد پیش مجوس
به جنب قدرش هر صبح آسمان از مهر
بود مشعله داری که برکشد فانوس
اگر چو مهر کشد تیغ کینه بر گردون
قمر حکایت روسی کند به خطهٔ روس
زهی رسیده به جائی نفاست نفست
که سابق است وجود تو بر عقول و نفوس
از آن شده است دوتا قامت بلند سپهر
که می‌دهد ز لب مهر بر جناب تو بوس
به زیر زین تو گردد خموش اشهب شمش
اگر چه قله نشین است و بد لگام و شموس
بسی نماند که چون مشتری شود مسعود
زحل به دور تو، کز بدو کار شد منحوس
اگر به دست ادب چرخ را بمالی گوش
چو بخت دشمن تو دور او بود معکوس
به پیش کلک و بنان تو دست و پنجهٔ شیر
بود چنانکه به روز نبرد ساق عروس
وثیقه‌ای که ندارد نشان توقعیت
زمانه‌اش به در آرد به ریشخند و فسوس
علو قدر تو در عدل تا علم بر کرد
به گوش چرخ نیاید به غیر ناله و کوس
بدان زمان که زمین بود خالی از قدرت
سپهر به همه رفعت همی‌خورد افسوس
به حرص گرسنه بخشد سخای او مأکول
به فقر عریان پوشد غنای او ملبوس
حسود با تو تشبه نمود و کسری یافت
نگشت همسر کسری به تاج لعل خروس
جهان پناها اشعار ناصر از نظرت
شدست چون زر رایج اگر چه بود فلوس
رطوبت سخن و گرمی دلم برهاند
ز خشک مغزی زرق و برودت سالوس
مذاق طبع تو دانای عصر شد داند
عصیر رایق نیشکر از عصارهٔ سوس
ز بهر نام بپرور مرا که نامی شد
حدیث رستم و دستان به شعر شاعر توس
دل دلیر تو از عود عید خرم باد
ز فاقه خصم چو عباس دوس خوار و عبوس
همیشه تا که شود عقل بر نظر حارس
هماره تا که بود روح در بدن محبوس
مخالف تو به حبس ابد مقید باد
ز دقت نظرت عرصهٔ جهان محروس

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نماز شام که بر وفق رأی بطلمیوس
برفت خور به زمین همچو گنج دقیانوس
هوش مصنوعی: نماز مغرب به سبک و نظر بطلمیوس برگزار شد، و خورشید به زمین فرود آمد مانند گنجی که متعلق به دقیانوس باشد.
طلوع کرد نجوم از مطالع اقبال
به جستجوی مه عید عالمی جاسوس
هوش مصنوعی: ستاره‌ها با طلوعی دوباره از نگاهی خوش‌بینانه و با امید، به دنبال مه‌ی عید و شادی جهانی گام برمی‌دارند.
نمود ماهچه از سطح لاجوردی چرخ
چنانکه شمسهٔ زرین و شهپر طاووس
هوش مصنوعی: ماه در آسمان لاجوردی به زیبایی و درخشانی خورشید و پرهای طاووس نمایان است.
گهی چو قامت دوتاه بیدلان موهوم
گهی چو غبغب سیمین دلبران محسوس
هوش مصنوعی: گاهی درختان بید، قامت کوتاه و نامشخصی دارند و گاهی شکل و شمایل زیبای دلبران با غبغب‌های نقره‌ای و قابل لمس را به تصویر می‌کشند.
شفق چو خون سیاووش بود و بادهٔ لعل
قمر پیالهٔ زرین و کاس کیکاووس
هوش مصنوعی: غروب به رنگ خون سیاووش درآمده و شراب قرمز مانند دل قمر، در جامی زرین و در کاسه‌ای که به کیکاووس تعلق دارد، قرار دارد.
به شکل ابروی‌ زال و کمان رستم سام
به هیات پر عنقا و تاس رایت توس
هوش مصنوعی: شکل ابروی زال و کمان رستم سام به صورت پرندگان بلند پرواز و تاس را با پرچم توس مقایسه می‌کند.
فلک چو جلوه‌گه خواجه بود در منزل سعد
سعادت از نظرش یافته سعود و نحوس
هوش مصنوعی: آسمان وقتی که محل نمایش آقای بزرگوار است، در منزل سعد و خوشبختی، از نگاه او خوشبختی و بدبختی را به دست می‌آورد.
خدایگان سلاطین پناه آصف دهر
که رأی دید سلیمان عهد را به جلوس
هوش مصنوعی: ای پروردگار سلاطین، پناهگاه آصف زمان، تو که می‌دانی سلیمان در زمان خود چگونه بر تخت نشست.
مجاهدی که اگر تیغ برکشد به جهاد
شعار تقوی باشد لباس او چو لبوس
هوش مصنوعی: مجاهدی که اگر شمشیر به دست گیرد، باید در جنگ اصول تقوا را رعایت کند و لباس او باید همچون لباس پرهیزکاران باشد.
شه سریر ولایت که تا کفش کافیست
نماند هیچ گدائی ز جود او مأیوس
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر تخت سلطنت نشسته، آن‌قدر بخشنده است که حتی گدایی هم از او ناامید نمی‌شود و همواره به دیگران کمک می‌کند.
فراستش را کمتر مرید افلاطون
خلافتش را کهتر مطیع جالینوس
هوش مصنوعی: او را بپیشه دانش و فهم کمتر مرید افلاطون، و در مقام خلافت و رهبری، از مطیع جالینوس نیز پایین‌تر است.
رهی مجلس لطفش هزار چون پیران
رهین مورد مهرش هزار چون کاموس
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف فضایل و مهربانی‌های یک شخص خاص می‌پردازد. او می‌گوید که در راه رسیدن به محفل آن فرد، هزاران بار مانند سالخوردگان، به عشق و محبت او پایبند شده‌اند. همین طور، در عشق و محبت آن فرد، بسیاری همچون کاموس (شخصیت معروف ادبی) به شیفتگی و شگفتی افتاده‌اند. شاعر به جذابیت و تاثیر عمیق این شخص در دل‌ها و ذهن‌های دیگران اشاره می‌کند.
سری که همچو قلم نیست بر خط حکمش
چو صفر ناوردش دهر در عداد ر‌ؤوس
هوش مصنوعی: سری که به اندازه قلم تاثیرگذار نیست، در نظر دیگران مانند عدد صفر می‌ماند و هیچ ارزشی ندارد. زمانه او را در میان دیگران به حساب نمی‌آورد.
جلاجل پر شهباز همتش از قدر
شکسته رونق بازار نغمهٔ ناقوس
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت شهباز نشان از قدرت او دارد، در حالی که صدای ناقوس و نغمه‌اش به بازار رونق می‌بخشد، هر چند که این رونق ناشی از تضعیف قدرت اوست.
چنان خدای‌پرستی به دور او شد گرم
که گشت آتش زرتشت سرد پیش مجوس
هوش مصنوعی: به قدری محبت و ارادت به خدا در دل او شعله‌ور شد که حتی آتش زرتشتیان در برابر او سرد و بی‌اثر گردید.
به جنب قدرش هر صبح آسمان از مهر
بود مشعله داری که برکشد فانوس
هوش مصنوعی: هر صبح آسمان به اندازه‌ی بزرگی او روشن می‌شود، مانند مشعلی که روشنایی را به فانوس می‌بخشد.
اگر چو مهر کشد تیغ کینه بر گردون
قمر حکایت روسی کند به خطهٔ روس
هوش مصنوعی: اگر خورشید با خشم و کینه بر آسمان بتابد، قمر داستانی از روسیه خواهد گفت.
زهی رسیده به جائی نفاست نفست
که سابق است وجود تو بر عقول و نفوس
هوش مصنوعی: ای کاش که به جایی رسیده‌ای که روح و نفست چیزهای بزرگ و با ارزش را فراتر از درک و فکر انسان‌ها قرار داده است. وجود تو از همه تفکرات و روح‌ها پیشی گرفته است.
از آن شده است دوتا قامت بلند سپهر
که می‌دهد ز لب مهر بر جناب تو بوس
هوش مصنوعی: دو قامت بلند آسمان به خاطر تو به هم رسیده‌اند و از لب مهر (خورشید) بر روی تو بوسه می‌زنند.
به زیر زین تو گردد خموش اشهب شمش
اگر چه قله نشین است و بد لگام و شموس
هوش مصنوعی: اگرچه اسب وزین و باریک اندام است و به قله‌ها عادت دارد، اما وقتی سوار بر زین تو می‌شود، سکوت می‌کند و در برابر تو مطیع می‌شود. این نشان‌دهنده تسلط و قدرت تو بر اوست.
بسی نماند که چون مشتری شود مسعود
زحل به دور تو، کز بدو کار شد منحوس
هوش مصنوعی: ساعتی نخواهد گذشت که مسعود به دور تو مانند مشتری خواهد شد، زیرا از آغاز کار بد بوده است.
اگر به دست ادب چرخ را بمالی گوش
چو بخت دشمن تو دور او بود معکوس
هوش مصنوعی: اگر با ادب و نیکی به زندگی و مردمان رفتار کنی، موفقیت و خوشبختی به سراغت خواهد آمد و برعکس، اگر به بی‌ادبی و بدرفتاری رو بیاوری، مشکلات و شکست‌ها دست از سرت برنمی‌دارند.
به پیش کلک و بنان تو دست و پنجهٔ شیر
بود چنانکه به روز نبرد ساق عروس
هوش مصنوعی: دست و پنجه تو همچون دستان قوی شیر در روز جنگ است، مانند روزی که عروس برای نمایش زیبایی خود به جلو می‌آید.
وثیقه‌ای که ندارد نشان توقعیت
زمانه‌اش به در آرد به ریشخند و فسوس
هوش مصنوعی: به وثیقه‌ای که نشانه‌ای از انتظارات زمانه ندارد، به تمسخر و تحقیر می‌نگرند.
علو قدر تو در عدل تا علم بر کرد
به گوش چرخ نیاید به غیر ناله و کوس
هوش مصنوعی: براساس عدل و انصاف، مقام و جایگاه تو به اندازه‌ای بالا است که حتی آواز علم و آگاهی نیز به جز ناله و نوای زنگ نمی‌رسد.
بدان زمان که زمین بود خالی از قدرت
سپهر به همه رفعت همی‌خورد افسوس
هوش مصنوعی: در زمانی که زمین از نفوذ و قدرت آسمان خالی بود، همه چیز در حال بالارفتن و شکوه بود، اما افسوس بر این حال.
به حرص گرسنه بخشد سخای او مأکول
به فقر عریان پوشد غنای او ملبوس
هوش مصنوعی: سخاوت یک شخص می‌تواند به کسانی که از گرسنگی رنج می‌برند غذا بدهد و همچنین ثروت او می‌تواند به فقیران کِفاف دهد و آن‌ها را از عریانی نجات بخشد.
حسود با تو تشبه نمود و کسری یافت
نگشت همسر کسری به تاج لعل خروس
هوش مصنوعی: حسود تلاش کرد خود را به تو شبیه کند، اما نتوانست به مقام و جایگاه کسری (پادشاهی) دست یابد، حتی اگر همسر کسری را به تاج زیبای خود نسبت بدهد.
جهان پناها اشعار ناصر از نظرت
شدست چون زر رایج اگر چه بود فلوس
هوش مصنوعی: جهان پر از اشعار ناصر است و این اشعار برای تو مانند طلا در بین پول‌های کمتر ارزشمند به نظر می‌رسد، حتی اگر خود این اشعار در ابتدا بی‌ارزش به نظر برسند.
رطوبت سخن و گرمی دلم برهاند
ز خشک مغزی زرق و برودت سالوس
هوش مصنوعی: نرمی کلام و گرمی احساس من می‌تواند مرا از سردی و فریبندگی افکار خشک نجات دهد.
مذاق طبع تو دانای عصر شد داند
عصیر رایق نیشکر از عصارهٔ سوس
هوش مصنوعی: طبع تو باعث شده تا دیگران به خوبی متوجه طعم شیرین نیشکر و عصارهٔ آن شوند.
ز بهر نام بپرور مرا که نامی شد
حدیث رستم و دستان به شعر شاعر توس
هوش مصنوعی: برای نام به من رسیدگی کن، چون داستان رستم و دستان به شعر شاعر بزرگ توس معروف شده است.
دل دلیر تو از عود عید خرم باد
ز فاقه خصم چو عباس دوس خوار و عبوس
هوش مصنوعی: دل شجاع تو مانند اقلام خوشبو و زیبایی از عید است. به حالتی می‌نگرد که دشمن در عذاب و ناراحتی است، همچون عباس که در زحمت و غم به سر می‌برد.
همیشه تا که شود عقل بر نظر حارس
هماره تا که بود روح در بدن محبوس
هوش مصنوعی: تا زمانی که عقل بر دید و نظر حاکم باشد، همیشه و تا زمانی که روح در بدن گرفتار است، این وضعیت ادامه خواهد داشت.
مخالف تو به حبس ابد مقید باد
ز دقت نظرت عرصهٔ جهان محروس
هوش مصنوعی: کسی که با تو در تضاد باشد، باید همواره در زندان ابدی بماند، زیرا توجه و دقت تو باعث شده که دنیا به محدودیت و اسارت درآید.