شمارهٔ ۳۳ - در مدح امیرزاده محمد
خط غباری نوشت حسن تو بر خد
پیر خرد را چو طفل تختهٔ ابجد
از خط صورت بخواندم ابجد معنی
ابجد تو کرد فارغم ز اب و جد
نیست دلم را به غیر روی تو مقصود
نیست تنم را به غیر کوی تو مقصد
ابرویطاق تو همچو نون مقوّس
چشم سیاه تو همچو عین مصود
خازن تقدیر بسته زان دو لب لعل
پردهٔ یاقوت پیش در منضدّ
افعی زلف تو هیچ دیده ندارد
کز خط سبز تو دیده است زمرد
مد نظرها به قدت از سر مهرت
ظل تو ممدود باد چو الف مد
رنگ گل و طعم شکر است لبت را
یافت دهانت به کام قند مورد
ماه بیفتد ز چرخ پیش چنین روی
سرو در آید ز پای پیش چنین قد
جور تو نزدیک شد که بر دل ناصر
همچو وفاهای او برون شود از حد
کافری از حد مبر وگر نه بنالم
از تو به پیش امیرزاده محمد
مردم چشم ظفر سلالهٔ اقبال
آنکه به تائید حق شده است مؤید
آنکه ز طبع لطیف و خاطر روشن
از دو جهان است همچو عقل مجرد
وانکه شب تیره خال از رخ هندو
میبرباید به زخم تیغ مهند
حاجت تأکید نیست با تو ولیکن
کرد مرا دفع جون هست مؤکد
سوز تصاعد کند به سوی دماغم
بر رخ زردم زند گلاب مصعد
مهر ندارد جهان به خنجر خورشید
مهد فلک را بخواه عذر ممهد
رأی تو تا ماه گشت و روی تو خورشید
همچو فلک شد اساس ملک مشید
هست مقید به بندگیش در اطلاق
هر چه در آفاق مطلق است و مقید
مجد تو بوئی اگر به خاک رساند
مژده رسد مرده را به روح مجدد
ای به تفاخر در آن مقام که کیوان
میکند از خاک آستان او مسند
زهره به بزم تو هست مطرب خوشگوی
ماه به دور تو هست ساقی امرد
هر که سر از خط نامه تو بپیچد
باد رخش چون زبان خامه مسود
سد چو سکندر شدی کز آهن و شمشیر
بر ره یاجوج فتنه ساختهای سد
فرق ز قدر تو تا به اوج فلک نیست
زانکه نهد فرق زیر پای تو فرقد
مدح تو را گر به حبر بحر نویسم
بر طبق آسمان به خط مقرمط (د)
روز ادا پیش آفتاب ضمیرت
گفته نباشم ده از هزار و یک از صد
صد یک درس ثنای تو ننویسد
خامهٔ جلدم به صدهزار مجلد
عرضه دهد بنده یک سخن به حضورت
نک سخن بنده را اگر نکنی رد
مدت یکسال شد که بنده در این شهر
هست دعاگوی بخت و دولت سرمد
رورهٔ غم بسی دیار و یار گرفته
عید طرب را بعید مانده و ابعد
جان برادر ز هجر جان برادر
هر که ببینی به مولد است و مولد
سوسن نطقم ولی چون غنچه پر دل
بسته دهانم نه نیک گویم و نی بد
همسر من از سرکسیست که از عیب (کذا)
باز نداند خواص لعل از بسد
صاحب کسنی شریک شکر من نیست
کو نشاسد شرنگ را ز تبرزد
گر سخنم عسجدی به خواب همیدید
بر ورق سیم مینوشت به عسجد
غم به دلم مدغمست و دست زمانه
اره نهد بر سرم چو حرف مشدد
تا ازل است و ابد به اول و آخر
در وسط هر دو دور طاق زبرجد
آنچه ترا در ازل رسید ز بخشش
باد ملازم به خدمت تو مؤید
ز آنچه ترا در جهان ز منصب و ملک است
بهتر از این جاودان به خلد مخلد
شمارهٔ ۳۲ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه: رسید مژده دولت یار میآیدشمارهٔ ۳۴ - در مدح محمد شاه غازی معزالدین ملک حسین کرت: ای آفتاب حسن به دوران روزگار
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خط غباری نوشت حسن تو بر خد
پیر خرد را چو طفل تختهٔ ابجد
هوش مصنوعی: حسن تو مانند خط غباری بر چهرهٔ پیر خرد نوشته شده است، مانند اینکه کودکی روی تختهٔ ابجد نوشته باشد.
از خط صورت بخواندم ابجد معنی
ابجد تو کرد فارغم ز اب و جد
هوش مصنوعی: از چهرهات معانی را فهمیدم، به گونهای که به سفر و زحمات گذشتهام اهمیتی نمیدهم.
نیست دلم را به غیر روی تو مقصود
نیست تنم را به غیر کوی تو مقصد
هوش مصنوعی: در دل من هیچ آرزویی جز دیدن تو وجود ندارد و هیچ جایی جز کوی تو مقصد من نیست.
ابرویطاق تو همچو نون مقوّس
چشم سیاه تو همچو عین مصود
هوش مصنوعی: ابروی قوسدار تو مانند نان خمیده است و چشمان سیاه تو مانند دایرهای زیبا و پرمعنا جلوه میکند.
خازن تقدیر بسته زان دو لب لعل
پردهٔ یاقوت پیش در منضدّ
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیرم با آن دو لب قرمز و زیبا بسته شده است، مانند پردهای از یاقوت که در برابر من قرار دارد.
افعی زلف تو هیچ دیده ندارد
کز خط سبز تو دیده است زمرد
هوش مصنوعی: زلف تو همچون افعی است که هیچ چیز را نمیبیند، جز زیبایی و رنگ سبز خاصی که تو دارد، مانند زمرد.
مد نظرها به قدت از سر مهرت
ظل تو ممدود باد چو الف مد
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو تا حدودی در نظرها جلوهگر است و همچون سایهای بر سر دیگران سایه میافکند، همانند الف که به عنوان نقطه آغاز همه چیز محسوب میشود.
رنگ گل و طعم شکر است لبت را
یافت دهانت به کام قند مورد
هوش مصنوعی: رنگ گل و طعم شکر به لبانت زیبایی و خوشمزگی میبخشد و دهانت مانند قند شیرین و خوشمزه است.
ماه بیفتد ز چرخ پیش چنین روی
سرو در آید ز پای پیش چنین قد
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبای تو در مقابل من میآید، حتی ماه از آسمان پایین میآید و سروها از قامت تو شرم میکنند.
جور تو نزدیک شد که بر دل ناصر
همچو وفاهای او برون شود از حد
هوش مصنوعی: نزدیکی ظلم تو باعث شده که دل ناصر خیلی بیشتر از وفاهای او، احساساتش را نشان دهد و از مرزها فراتر برود.
کافری از حد مبر وگر نه بنالم
از تو به پیش امیرزاده محمد
هوش مصنوعی: اگر از مرز کفر بگذری، نگرانم که در آن صورت مجبور شوم از تو نزد امیرزاده محمد شکایت کنم.
مردم چشم ظفر سلالهٔ اقبال
آنکه به تائید حق شده است مؤید
هوش مصنوعی: مردم منتظر دیدن پیروزی و خوشبختی فرزندی از خانوادهای هستند که به یاری خداوند حمایت شده است.
آنکه ز طبع لطیف و خاطر روشن
از دو جهان است همچو عقل مجرد
هوش مصنوعی: شخصی که دارای طبعی نرم و دل روشنی است، از تمام دنیاهای مادی فارغ است و مانند عقل خالص و متعالی میباشد.
وانکه شب تیره خال از رخ هندو
میبرباید به زخم تیغ مهند
هوش مصنوعی: کسی که در شب تار، زیبایی صورت دختر هندو را با زخم تیغ خود میگیرد، بیتردید کارش نیکو نیست.
حاجت تأکید نیست با تو ولیکن
کرد مرا دفع جون هست مؤکد
هوش مصنوعی: نیازی به تأکید بر خواستههایم با تو نیست، اما همین که تو مرا از خطر جدی نجات دادی، برای من کافی و مسلم است.
سوز تصاعد کند به سوی دماغم
بر رخ زردم زند گلاب مصعد
هوش مصنوعی: آتش اشتیاق در وجودم شعلهور میشود و عطر گلهای خوشبو بر چهره زرد من مینشیند.
مهر ندارد جهان به خنجر خورشید
مهد فلک را بخواه عذر ممهد
هوش مصنوعی: دنیا تنها به خاطر تیرگی خورشید و بیوفایی خود ارزش ندارد، بهتر است به آسمان و جایگاه برتر آن نگاه کنیم و از زندگی خود عذرخواهی کنیم.
رأی تو تا ماه گشت و روی تو خورشید
همچو فلک شد اساس ملک مشید
هوش مصنوعی: نظر تو مانند ماه برتر و روشن است و چهرهات مانند خورشید، پایه و اساس سلطنت و حکومت را استوار کرده است.
هست مقید به بندگیش در اطلاق
هر چه در آفاق مطلق است و مقید
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، چه آزاد و چه محدود، به بندگی او وابسته است و تحت تأثیر او قرار دارد.
مجد تو بوئی اگر به خاک رساند
مژده رسد مرده را به روح مجدد
هوش مصنوعی: اگر نیکی و عظمت تو تا زمین برسد، خبر خوش به مردگان میرسد که روح تازهای به آنها عطا شده است.
ای به تفاخر در آن مقام که کیوان
میکند از خاک آستان او مسند
هوش مصنوعی: تو با افتخار در آن جایگاهی قرار داری که کیوان (سیاره زحل) نیز از خاک پای آن اریکه (مسند) میکند.
زهره به بزم تو هست مطرب خوشگوی
ماه به دور تو هست ساقی امرد
هوش مصنوعی: زهره در جشن و میهمانی تو به نوازندگی مشغول است و آن ماه که با زیباییاش دور تو میچرخد، ساقی خوشخلق و جوانی است.
هر که سر از خط نامه تو بپیچد
باد رخش چون زبان خامه مسود
هوش مصنوعی: هر کسی که از نوشتههای تو دور شود، مانند نسیمی میگذرد که قلم را به حرکت درآورد.
سد چو سکندر شدی کز آهن و شمشیر
بر ره یاجوج فتنه ساختهای سد
هوش مصنوعی: زمانی که تو به مانند سکندر، سدی محکم و قوی از آهن و شمشیر ساختهای، به جان دشمنانی که همچون یاجوج و ماجوج فتنه و فساد ایجاد میکنند، آمادهای.
فرق ز قدر تو تا به اوج فلک نیست
زانکه نهد فرق زیر پای تو فرقد
هوش مصنوعی: تفاوت بین ارزش تو و اوج آسمان از آنجا نیست که او (فلک) مقام تو را زیر پا میگذارد و از تو کمتر است.
مدح تو را گر به حبر بحر نویسم
بر طبق آسمان به خط مقرمط (د)
هوش مصنوعی: اگر در وصف تو بخواهم بنویسم، حتی اگر در بهترین مکانها و با زیباترین قلمها هم باشد، باز هم نمیتواند حق تو را ادا کند.
روز ادا پیش آفتاب ضمیرت
گفته نباشم ده از هزار و یک از صد
هوش مصنوعی: در روزی که حقیقت وجودت در مقابل آفتاب آشکار میشود، هزار و یک بار نام من را به یاد نیاور، حتی از صد بار.
صد یک درس ثنای تو ننویسد
خامهٔ جلدم به صدهزار مجلد
هوش مصنوعی: صد جلد کتاب نمیتواند به خوبی ثنای تو را بنویسید، حتی اگر قلم من به هزاران مجلد هم برسد.
عرضه دهد بنده یک سخن به حضورت
نک سخن بنده را اگر نکنی رد
هوش مصنوعی: بنده یک سخن را به شما تقدیم میکند و امیدوار است که آن را نپذیرید. اگر سخن من را نپذیرید، این برای بنده مشکل نخواهد بود.
مدت یکسال شد که بنده در این شهر
هست دعاگوی بخت و دولت سرمد
هوش مصنوعی: یک سال است که من در این شهر زندگی میکنم و برای خوشبختی و سعادت همگان دعا میکنم.
رورهٔ غم بسی دیار و یار گرفته
عید طرب را بعید مانده و ابعد
هوش مصنوعی: دوران غم بسیاری از سرزمینها و دوستان را تحت تأثیر قرار داده است، به طوری که جشن و شادی به دور از ما مانده و فاصلهای بینهایت با آن داریم.
جان برادر ز هجر جان برادر
هر که ببینی به مولد است و مولد
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر دوری و جدایی از برادرش دچار رنج و درد شود، به خوبی میداند که این درد مانند زاده شدن (تولد) است و او در حقیقت در حال تجربه کردن یک درد عمیق است.
سوسن نطقم ولی چون غنچه پر دل
بسته دهانم نه نیک گویم و نی بد
هوش مصنوعی: سوسن زبانم را نرمی بخشیده، اما چون غنچهای که دلش پر از احساس است، دهانم بسته است و نه سخن خوب میگویم و نه سخن بد.
همسر من از سرکسیست که از عیب (کذا)
باز نداند خواص لعل از بسد
هوش مصنوعی: همسر من از شخصی است که به عیبهای خود آگاه نیست و نمیتواند تفاوت بین لعل (سنگ قیمتی) و بسد (چیزی بیارزش) را تشخیص دهد.
صاحب کسنی شریک شکر من نیست
کو نشاسد شرنگ را ز تبرزد
هوش مصنوعی: کسی که در نعمت و لطف من شریک نیست، نمیتواند آن تلخیها را از جان من دور کند.
گر سخنم عسجدی به خواب همیدید
بر ورق سیم مینوشت به عسجد
هوش مصنوعی: اگر سخن من را مثل طلا تصور کنی، حتی اگر در خواب هم باشد، بر روی ورق نقرهای مینویسد.
غم به دلم مدغمست و دست زمانه
اره نهد بر سرم چو حرف مشدد
هوش مصنوعی: غم در دلم جاری است و زمان همچون ارهای بر سرم فرود میآید، به شدت و با ضربههای محکم.
تا ازل است و ابد به اول و آخر
در وسط هر دو دور طاق زبرجد
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان پا برجا است و آغاز و انجام وجود دارد، در میانهی هر دو دوره، قوسی از سنگ زبرجد وجود دارد.
آنچه ترا در ازل رسید ز بخشش
باد ملازم به خدمت تو مؤید
هوش مصنوعی: آنچه در آغاز برای تو مقدر شده و به تو عطا شده، وابسته به خدمت و تلاش توست و تو را در این راه یاری میدهد.
ز آنچه ترا در جهان ز منصب و ملک است
بهتر از این جاودان به خلد مخلد
هوش مصنوعی: از آنچه در دنیا به خاطر مقام و حکومت داری، بهتر از این، بهشت جاودانی است.

ناصر بخارایی