گنجور

شمارهٔ ۱۷ - در مدح جلال‌الدین هوشنگ شاه گوید

سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است
و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است
خطش بنفشهٔ سیراب گشته می‌دانم
ولی ندانم خدش گل است یا سمن است
به گرد عارض کافور او خطی از مشک
چو نیم دایره سبز گرد نسترن است
مجال نطق ز وصف دهان او شد تنگ
سخن در آن دهن است و در آن دهن سخن است
فدای پستهٔ عناب رنگ او بادام
که شور و مستی من زان لب شکر شکن است
بیار ساقی جامی و جامه‌ام بستان
که جام بهرهٔ جان است و جامه بهر تن است
مرا به مجلس وصل تو بهترین نقلی
ترنج غبغب و سیب رخ و ذقن است
چو زاهدان نخورم خون رز به کیل و به رطل
چه جای رطل که جام شراب من به من است
بدین بدن، بدن من مناسبت دارد
به دین حق که مرا راه روح و دل بدن است
بنوش خام خم از جام جم به کیش مسیح
که باده قبلهٔ روح است و دین ما به دن است
به ماه روزه اگر دن سر از خمار ببست
بعید نیست به عیدش امید به شدن است
به روز جشن سلاطین بنوش جام صفا
به یاد آنکه ضمان ممالک زمن است
خدایگان سلاطین جلال‌الدین هوشنگ
که نام عالی او همچو ذکر حق علن است
به رأی عالم دین است و عامل دنیا
به تیغ حامی اسلام و ماحی فتن است
چو ذوفنون جهان است ذات کامل او
از آنچه بیم که میل جهان به مکر و فن است
زهی سحاب سخائی که تیرباران را
به روی باغ ز لطف تو چتر گل مجن است
چو بحر دست تو گوهر به من دهد بی منّ
ز بهر آنکه مر او را صفات ذوالمنن است
ز جور جود تو خون می‌چکد ز کان عقیق
مبین به گوهر ظاهر که اصل او یمن است
به قلب خصم شکستن شدست تیغ تو تیز
گمان برم که دل سخت دشمنت مسن است
مخالف تو اگر تیغ آهنین گردد
تفاوتی نکند بارهٔ تو که کوه‌کن است
تبارک الله از آن بادپای آتش نعل
که آب پرورش او چو خاک مفتنن است
جهنده بر صفت برق و تیز دو چو براق
به پویه خاره کن است و به شیوه خارکن است
کمینه منزل او از مه است تا ماهی
کهینه تاختن او ز شام تا ختن است
به موقعی که چون در در طویله‌اش آرند
ز موی ناصیهٔ حور عنبرین رسن است
ز برق نیزهٔ رخشان تو عدو بشکست
که از شهاب منور شکست اهرمن است
اگر چو مرغ پرد در هوا بداندیشت
ز رمح تو گذرش عاقبت به بابزن است
از آن نهفت خزان در غلاف تیغ خلاف
که همچو خصم تو لرزان به جان خویشتن است
هزار ناله ز دست چنار کرد که او
ز باد قهر تو بی دست همچو نارون است
به عهد عدل تو منبعد کس نشان ندهد
که غنچه را ز کف باد خرق پیرهن است
به غیر ساقی و مطرب به دور و نوبت تو
نه احتمال حرامی نه بیم راهزن است
به هر کجا که بود در زمانه انجمنی
ز روی و رأی منیر تو شمع انجمن است
چنان شدست به نام تو شابران مشهور
که از اُویس در آفاق شهرت قرن است
جهان پناها گلزار بزم تو چمنی‌ست
که صد هزار ثناخوان چو من در آن چمن است
مدیح غیر تو گفتن نمی‌دهد دل را
حریم کعبه ز حرمت چه لایق وثن است
شکایتی که من از حزن در سفر دارم
علی التمام بگویم که موجب خزن است
قلم زنم چو عطارد گزیده غم ز نعم
که زهره چنگ زن است و طرب به چنگ زن است
کشیده‌ام سخنی همچو سلک دّر در نظم
در ثمین مرا از قبول او ثمن است
خدای را که عین عنایتم بنگر
کز امتحان فلک بندهٔ تو ممتحن است
مرا که پوسف مصر فصاحتم به سخن
ز سجن غم به در آور که منزل شجن است
ز بحر شعر بر آرد درّ دعا ناصر
که مقطع سخن او چو ساحل عدن است
همیشه تا که در این دیر شمع عیسی را
ز تاس دایرهٔ مینای آسمان لگن است
به مهر مهر تو باد آسمان که بدخواهت
زبان بریده بمانند شمع در لگن است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است
و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است
هوش مصنوعی: رنگ سیاه گل سنبل بر سفیدی گل یاسمن می‌افزاید و گل یاسمن که نوشته‌اش بر کاغذی از ناامیدی من است.
خطش بنفشهٔ سیراب گشته می‌دانم
ولی ندانم خدش گل است یا سمن است
هوش مصنوعی: من می‌دانم که نوشته‌اش مانند بنفشه‌ای که آب خورده زیباست، اما نمی‌دانم که نشانه‌اش از گل است یا سمن.
به گرد عارض کافور او خطی از مشک
چو نیم دایره سبز گرد نسترن است
هوش مصنوعی: در دور چهره زیبا و روشن او، خطی از عطر مشک مانند نیم‌دایره‌ای سبز که یادآور گل نرگس است، دیده می‌شود.
مجال نطق ز وصف دهان او شد تنگ
سخن در آن دهن است و در آن دهن سخن است
هوش مصنوعی: فضای صحبت کردن درباره وصف دهان او تنگ است، زیرا خود سخن در آن دهان وجود دارد و همه چیز در آنجا بیان می‌شود.
فدای پستهٔ عناب رنگ او بادام
که شور و مستی من زان لب شکر شکن است
هوش مصنوعی: مرا به زیبایی رنگین پوست او می‌برند، همانند پسته و عناب، و حالتی شاد و غنایی که از لب‌های شیرینش به من دست می‌دهد، مانند شور و مستی است.
بیار ساقی جامی و جامه‌ام بستان
که جام بهرهٔ جان است و جامه بهر تن است
هوش مصنوعی: بیا ساقی، برایم یک جام بیاور و لباس من را هم بگیر، زیرا جام نشان‌دهنده‌ی نعمت و زندگانی است و لباس برای حفظ بدن ضروری است.
مرا به مجلس وصل تو بهترین نقلی
ترنج غبغب و سیب رخ و ذقن است
هوش مصنوعی: بهترین توصیف برای حضور من در کنار تو، مانند میوه‌ای زیبا و دلرباست که در مجلس عشق از آن لذت می‌برم.
چو زاهدان نخورم خون رز به کیل و به رطل
چه جای رطل که جام شراب من به من است
هوش مصنوعی: مثل زاهدان، من خون گل را نمی‌خورم، نه به مقدار یک کیلو و نه به اندازه یک رطل؛ چه جای رطل که ظرف شراب من خودم هستم.
بدین بدن، بدن من مناسبت دارد
به دین حق که مرا راه روح و دل بدن است
هوش مصنوعی: این بدن من ارتباطی با دین حق دارد، زیرا که جان و دل من از طریق آن به حقیقت و معنویت راه پیدا می‌کند.
بنوش خام خم از جام جم به کیش مسیح
که باده قبلهٔ روح است و دین ما به دن است
هوش مصنوعی: از شراب خم، که به نوعی مظهر دانش و آگاهی است، بنوش و در این خلال به ایمان و روح خود توجه کن، زیرا این نوشیدنی راهنمای روح است و به نوعی دین و باورهای ما به زندگی دنیوی وابسته است.
به ماه روزه اگر دن سر از خمار ببست
بعید نیست به عیدش امید به شدن است
هوش مصنوعی: اگر روزی ماه از حالت خواب و غفلت خود بیدار شود، بعید نیست که به جشن و شادی‌اش امیدوار باشد.
به روز جشن سلاطین بنوش جام صفا
به یاد آنکه ضمان ممالک زمن است
هوش مصنوعی: در روز جشن و سرور، جامی از شادی بنوشید تا یادآور افرادی باشید که بر سرزمین‌های ما مسئولیت دارند و از ما مواظبت می‌کنند.
خدایگان سلاطین جلال‌الدین هوشنگ
که نام عالی او همچو ذکر حق علن است
هوش مصنوعی: خداوند سلاطین، جلال‌الدین هوشنگ، که نام بزرگ و عالی‌اش به یاد خداوند می‌ماند.
به رأی عالم دین است و عامل دنیا
به تیغ حامی اسلام و ماحی فتن است
هوش مصنوعی: نظر عالم دینی معتبر است و کسی که به دنیای مادی وابسته است، با قدرتی حمایتی از اسلام برخوردار است و می‌تواند فتنه‌ها را محو کند.
چو ذوفنون جهان است ذات کامل او
از آنچه بیم که میل جهان به مکر و فن است
هوش مصنوعی: جهان به مانند یک مهارت پیچیده است و ذات خداوند کامل و بی‌نقص است، اما انسان‌ها به خاطر تمایل به دنیا و فریب و نیرنگ، از او دور می‌شوند.
زهی سحاب سخائی که تیرباران را
به روی باغ ز لطف تو چتر گل مجن است
هوش مصنوعی: چه بارانی از سخاوتی، که همچون چتری برای باغ، تیرهای باران را به لطافت خود می‌پوشاند.
چو بحر دست تو گوهر به من دهد بی منّ
ز بهر آنکه مر او را صفات ذوالمنن است
هوش مصنوعی: وقتی دریا به دست تو جواهر دهد، بدون اینکه به خاطر من باشد، این به خاطر صفات خدای بخشنده است.
ز جور جود تو خون می‌چکد ز کان عقیق
مبین به گوهر ظاهر که اصل او یمن است
هوش مصنوعی: از قهر و ظلم تو، خون به موهای سنگ‌های عقیق می‌چکد. این سنگ‌ها که دارای زیبایی‌های ظاهری هستند، در اصل از یمن می‌آیند.
به قلب خصم شکستن شدست تیغ تو تیز
گمان برم که دل سخت دشمنت مسن است
هوش مصنوعی: تیغ تو به دل دشمنان آسیب زده و تیز شده است، به نظر می‌رسد که قلب دشمنت به شدت سخت و محکم است.
مخالف تو اگر تیغ آهنین گردد
تفاوتی نکند بارهٔ تو که کوه‌کن است
هوش مصنوعی: اگر کسی علیه تو نیز شمشیر آهنین به دست بگیرد، این موضوع تاثیری در تو نخواهد داشت زیرا تو فردی هستی که به راحتی می‌توانی از پس این چالش‌ها بربیایی.
تبارک الله از آن بادپای آتش نعل
که آب پرورش او چو خاک مفتنن است
هوش مصنوعی: خدای را شکر که آن بال آتشین نعل، به قدری قوی و باشکوه است که آب در پرورش او، مانند خاک سست و بی‌اعتبار به نظر می‌رسد.
جهنده بر صفت برق و تیز دو چو براق
به پویه خاره کن است و به شیوه خارکن است
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجودی سریع و تندپرداز می‌پردازد که مانند برق عمل می‌کند و به راحتی از موانع عبور می‌کند. این موجود با توانایی خاص خود به راحتی از سختی‌ها و مشکلات عبور نموده و در پیشرفت خود هیچ مانعی را نمی‌شناسد.
کمینه منزل او از مه است تا ماهی
کهینه تاختن او ز شام تا ختن است
هوش مصنوعی: اندازه و فاصله کمینه‌ای که او طی می‌کند، از ماه تا مه است و حرکت او از شام به ختن صورت می‌گیرد.
به موقعی که چون در در طویله‌اش آرند
ز موی ناصیهٔ حور عنبرین رسن است
هوش مصنوعی: زمانی که در طویله‌اش او را بیاورند، مانند ریسمانی است که از موی پیشانی حورهای خوشبو درست شده است.
ز برق نیزهٔ رخشان تو عدو بشکست
که از شهاب منور شکست اهرمن است
هوش مصنوعی: از درخشش نیزهٔ نورانی تو، دشمن را شکست دادم؛ زیرا که شکست شهاب، نشانهٔ پیروزی بر اهریمن است.
اگر چو مرغ پرد در هوا بداندیشت
ز رمح تو گذرش عاقبت به بابزن است
هوش مصنوعی: اگر مثل یک پرنده در آسمان به فکر و خیال بپردازی، در نهایت از مسیر خود خارج می‌شوی و به بن‌بست می‌رسی.
از آن نهفت خزان در غلاف تیغ خلاف
که همچو خصم تو لرزان به جان خویشتن است
هوش مصنوعی: در پناه پاییز، در زره‌ی تیز و سرکش، ترس و اضطراب به مانند دشمنی که به جان خود می‌لرزد، نهفته است.
هزار ناله ز دست چنار کرد که او
ز باد قهر تو بی دست همچو نارون است
هوش مصنوعی: چنار هزار بار از درد و رنج ناله می‌کند، زیرا او به قدری از خشم تو آسیب دیده که مانند درخت نارون، بی‌دست و ناتوان شده است.
به عهد عدل تو منبعد کس نشان ندهد
که غنچه را ز کف باد خرق پیرهن است
هوش مصنوعی: پس از این، در زمان حکومت تو انصاف و عدالت برقرار خواهد شد و هیچ کسی نمی‌تواند نشانه‌ای از ناتوانی و آسیب‌پذیری در عشق و زیبایی نشان دهد، چرا که مانند غنچه‌ای است که نسیم نمی‌تواند آن را بیازارد.
به غیر ساقی و مطرب به دور و نوبت تو
نه احتمال حرامی نه بیم راهزن است
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره می‌کند که در فضای خوش‌گذرانی و شادمانی که با حضور ساقی و موسیقی همراه است، هیچ خطری از سوی ناپاکی‌ها و دزدان وجود ندارد. او به آرامش و امن بودن این لحظات در کنار دوستانش تأکید می‌کند.
به هر کجا که بود در زمانه انجمنی
ز روی و رأی منیر تو شمع انجمن است
هوش مصنوعی: هر جا که باشم، در این دنیا، به خاطر زیبایی و فکر تو، گروهی تشکیل شده است و تو همچون چراغی در این جمع می‌درخشی.
چنان شدست به نام تو شابران مشهور
که از اُویس در آفاق شهرت قرن است
هوش مصنوعی: شده‌ای آن‌قدر معروف و سرشناس به خاطر نام تو که مانند اویس قرنی در دنیا معروف شده‌ای.
جهان پناها گلزار بزم تو چمنی‌ست
که صد هزار ثناخوان چو من در آن چمن است
هوش مصنوعی: دنیا به مانند باغی است که به خاطر زیبایی و شادابی تو، پر از گل و سرسبزی شده است و در این باغ، شاعران و ستایشگران زیادی مثل من وجود دارند که به زیبایی‌ها و عظمت تو می‌بالند.
مدیح غیر تو گفتن نمی‌دهد دل را
حریم کعبه ز حرمت چه لایق وثن است
هوش مصنوعی: دل نمی‌تواند در مورد غیر تو سخن بگوید، چون حریم کعبه چنان محترم است که هیچ چیز دیگری لایق چنین احترامی نیست.
شکایتی که من از حزن در سفر دارم
علی التمام بگویم که موجب خزن است
هوش مصنوعی: من به طور کامل از غم و اندوهی که در سفر تجربه کرده‌ام، شکایت دارم و می‌خواهم بگویم که این احساس باعث ایجاد ناراحتی و گزند شده است.
قلم زنم چو عطارد گزیده غم ز نعم
که زهره چنگ زن است و طرب به چنگ زن است
هوش مصنوعی: می‌نویسیم و تصویر می‌سازیم بر اساس غم‌هایی که از خوشی‌ها آمده است، چرا که در این میان زیبایی و لذت نیز وجود دارد که می‌توان با موزیک به زندگی بخشید.
کشیده‌ام سخنی همچو سلک دّر در نظم
در ثمین مرا از قبول او ثمن است
هوش مصنوعی: من سخنی زیبا و دلنشین بیان کرده‌ام که مانند نخ درخشان و باارزش است و در این نظم، مرا از پذیرش او نسبت به قیمت و ارزشی که دارد، منع کرده است.
خدای را که عین عنایتم بنگر
کز امتحان فلک بندهٔ تو ممتحن است
هوش مصنوعی: به خداوند نگاهی بیفکن که چگونه به من توجه دارد، زیرا آسمان مرا در امتحان خود قرار داده است.
مرا که پوسف مصر فصاحتم به سخن
ز سجن غم به در آور که منزل شجن است
هوش مصنوعی: من که با بیان شیوا و فصاحت خود در مصر شناخته شده‌ام، از تو می‌خواهم که با کلامت، مرا از زندان غم و اندوه نجات دهی، چرا که خانه من پر از درد و رنج است.
ز بحر شعر بر آرد درّ دعا ناصر
که مقطع سخن او چو ساحل عدن است
هوش مصنوعی: ناصر با دعاهایی که می‌خواند، مانند درّ روشن و قیمتی از دریا شعر به وجود می‌آورد، و سخنان او از زیبایی به مانند ساحل بهشتی عدن است.
همیشه تا که در این دیر شمع عیسی را
ز تاس دایرهٔ مینای آسمان لگن است
هوش مصنوعی: همیشه در این مکان، شمعی از حضور عیسی (نماد نور و هدایت) در مرکز دایرهٔ آسمان، مانند لگن یا ظرفی پر از نور و روشنی خواهد بود.
به مهر مهر تو باد آسمان که بدخواهت
زبان بریده بمانند شمع در لگن است
هوش مصنوعی: آسمان با محبت تو همیشه مهربان باشد، زیرا کسانی که به تو بدخواهی می‌کنند، همچون شمعی در ظرف خاموشند و نمی‌توانند زبان به بدگویی باز کنند.