شمارهٔ ۱۶ - در مدح قاضی شیخ علی گوید
مرا چو زلف بتان خاطر پریشانست
تن چو موی بر آتش ز غصه پیجانست
ز دور هر که ببیند مرا ز نزدیکان
گمان برد که خیالی به شکل انسان است
مبین به تلخی عیشم که همچو بحر مرا
ز اشک در صدف سینه درّ و مرجان است
چو کون سنگ صبوری نهادهام بر دل
که لعل بر کمر و گوهر به دامان است
عزیز مصر فصاحت چو یوسفم اما
شکایتم همه از کید و مکر اخوان است
مرا ز خار مژه تازهتر گلی نشکفت
مگر به طالع من خارها گلستان است
سپید کاری کاذب جهان گرفت مرا
چو صبح از آن سببم دست در گریبان است
مگر به غیبت من غیبتی رساند حسود
به سمع عالی صدری که عین اعیان است
ولی ملت دین شمس مشتری طالع
که نعل مرکب او تاج فرق کیوان است
زمین ز عرصهٔ جاهش کهینه صحرائی ست
فلک ز قصر جلالش کمینه ایوان است
تنی که همچو قلم سر به خط او ننهاد
به حکم او را بر اهل تیغ فرمان است
فلک ببندد پیمان به دور دولت او
که همچو دین و دیانت درست پیمان است
هنر پناها، قاضی توئی به حکم قضا
شمول علم تو بر آشکار و پنهان است
شنیدهام که به پیش تو مدعی از من
بگفت آنچه نه دین من است، کفران است
بدین قضیه ندارد گواه و داعی را
قسم شود متوجه، چه باک ایمان است
بدان خدای که در ملک بینیازی او
ضعیف موری در قوت سلیمان است
بدان رسول که بر قد استقامت او
قبای ختم رسالت به حکم قرآن است
به جبرئیل و کتاب و به انبیاء و رسل
به آفتاب هدایت که نور ایمان است
به حکم محکم تقدیر و اقتضای قضا
که حل و عقد جهان را اساس و بنیان است
به دوزخ و بهشت و حساب و روز شمار
به سالکی که رهش بر صراط و میزان است
به حس مشترک و حفظ و ذکر و فکر و خیال
به وهم کو غلط عقل و بیم نسیان است
به صورتی که هیولا بدو مرکب شد
بدان بساط بسیطی که چرخ ارکان است
به روی روشن روز و به زلف تیرهٔ شب
که در وصال بعینه خیال هجران است
به حق ثابت و سیار و آسمان و بروج
که هر دقیقهٔ آن صنع یزدان است
به نور مهر سحرخیز و ماه قایم شب
که ذات حق را هر یک دلیل و برهان است
به چار رکن و سه بعد و دو گوهر و یک ذات
که در ممالک و ملک وجود سلطان است
به کعبه و عرفات و به مسجدالاقصی
به کوه طور که میقات اهل عرفان است
به سه نتیجه که حیوان و معدن است و نبات
به نُه عرض که به جوهر قیام انسان است
به آدمی و پری و به حوری و به ملک
به طاعتی که جزایش رضای رضوان است
به جان روشن که آئینه است جانان را
به عقل دانا کو فیض عالم جان است
به وحش و طیر و به ماهی، به مار و مور و ملخ
به نوع و صنف که در تحت حس حیوان است
به قطرهای که به دریا رسید و گوهر شد
به جوهری کان مرکوز در دل کان است
به ماه عارض یار و به احسن التقویم
که در تأمل او چشم عقل حیران است
به ظل شام که شد پرچم سیاه حبش
به نور صبح که منجوق خیل خاقان است
به حرمت سر گردنکس و به جبهت و فرق
که فیض هر یک فیضی ز فیض رحمان است
به طاق ابرو که جفت شد به پیشانی
زهی کمان که از او جمله کیش قربان است
به پرده داری چشم و خیال بازی او
که هفت پردهٔ آن نقشهای الوان است
به گوشه گیری گوش و به راهداری او
که تاج خواه سر شاه او به الحان است
به جستجوی مشام و به بوی بردن او
که طیب وقتش از عِطر روح و ریحان است
به خوانچهای که بر او ذوق چاشنی گیرست
به نسخهای که از او لمس هندسی دان است
به درج لعل کزو کامباب گشت زبان
که در ناب در او از سی و دو دندان است
به حسن صورت و سیرت به لطف معنی و لفظ
به شعر بنده که مشعر به فضل و احسان است
بدین قصیده که بر حسن هر یکی بینش
هزار نعرهٔ تحسین ز روح انسان است
به علم تو که از او چار فصل یک باب است
به جود تو که از او هشت خلد یک خوان است
به قهر تو که از او یافت گرمئی دوزخ
به لطف تو که از او روضهٔ باغ و بستان است
که نقل نسبت کفران نعمتت از من
دروغ و تهمت و تزویر و زور و بهتان است
متاب روی چو اقبال بیگناه از من
اگر چه روی منیر تو ماه تابان است
از آن دروغ که چون باد مدعی پیمود
غبار بر دل پاک تو ظلم و عدوان است
هزار همچو من و او بدو نمیارزیم
که خاطرت سر موئی ز ما پریشان است
من این شکست نیاوردهام به خود اما
چو هست عادت گردون مرا چه تاوان است
چه حاجت این همه سوگند بر جریمهٔ من
گناه بنده گرفتم هزار چندان است
مرا گناه ز نقصان اگر کمال گرفت
کمال عفو تو باری بری ز نقصان است
گشای عقده ز ابرو، به چشم لطف نگر
که بر تو عقده گشائی عظیم آسان است
وجود ذات شریف تو آنقدر بادا
ز جود واجب مطلق که حد امکان است
شمارهٔ ۱۵ - در موعظه و پند: درویش را که ملک قناعت مسلم استشمارهٔ ۱۷ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه گوید: سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا چو زلف بتان خاطر پریشانست
تن چو موی بر آتش ز غصه پیجانست
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیباییهای آن معشوق به هم ریخته و آشفته است، و بدنم همچون مویی در آتش بر اثر غم و اندوه میسوزد.
ز دور هر که ببیند مرا ز نزدیکان
گمان برد که خیالی به شکل انسان است
هوش مصنوعی: هر که از دور مرا ببیند، فکر میکند که من فقط یک تصویر یا خیال از یک انسان هستم، اما نزدیکانم میدانند که واقعاً وجود دارم.
مبین به تلخی عیشم که همچو بحر مرا
ز اشک در صدف سینه درّ و مرجان است
هوش مصنوعی: زندگیام را با تلخی نشمار، زیرا همچون دریا، دل من پر از گنجهای ارزشمند است که در زیر اشکهایم نهفتهاند.
چو کون سنگ صبوری نهادهام بر دل
که لعل بر کمر و گوهر به دامان است
هوش مصنوعی: من سنگ صبوری را بر دل گذاشتهام، زیرا که زیباییها و ارزشهای گرانبهایی در اطرافم وجود دارد.
عزیز مصر فصاحت چو یوسفم اما
شکایتم همه از کید و مکر اخوان است
هوش مصنوعی: من در سخنوری مانند یوسف، عزیز مصر هستم، اما تمام شکایتم از نقشهها و فریبهای برادرانم است.
مرا ز خار مژه تازهتر گلی نشکفت
مگر به طالع من خارها گلستان است
هوش مصنوعی: چشمم به زحمت گل زیبایی را نمیبیند مگر اینکه قسمت من همین خارها باشد و دیگر هیچ.
سپید کاری کاذب جهان گرفت مرا
چو صبح از آن سببم دست در گریبان است
هوش مصنوعی: من فریب دنیا را خوردم، مانند طلوع صبح که روشنایی اش کاذب است. برای همین، به شدت در تلاش و درگیری هستم.
مگر به غیبت من غیبتی رساند حسود
به سمع عالی صدری که عین اعیان است
هوش مصنوعی: آیا حسود میتواند به کسی به خاطر غیبت من خبری بدهد که درک و فهمش بسیار بالاست و همه چیز را به خوبی میشناسد؟
ولی ملت دین شمس مشتری طالع
که نعل مرکب او تاج فرق کیوان است
هوش مصنوعی: ولی ملت دین شمس مشتری، طالع او نشاندهندهی ستارههای درخشان و بزرگ است، زیرا نعل اسب او به منزلهی تاجی بر سر کیوان (زحل) است.
زمین ز عرصهٔ جاهش کهینه صحرائی ست
فلک ز قصر جلالش کمینه ایوان است
هوش مصنوعی: زمین به خاطر قدمت و کهنگیاش مانند یک بیابان است، در حالی که آسمان در مقایسه با شکوه قصر و عظمت آن مانند یک ایوان کوچک و ناچیز به نظر میرسد.
تنی که همچو قلم سر به خط او ننهاد
به حکم او را بر اهل تیغ فرمان است
هوش مصنوعی: بدنی که مانند قلم است و به ارادهاش خانوادهای از تیغ به فرمان او عمل میکنند.
فلک ببندد پیمان به دور دولت او
که همچو دین و دیانت درست پیمان است
هوش مصنوعی: آسمان به دور او پیمان خواهد بست، زیرا که مانند دین و دیانت، این پیمان محکم و درست است.
هنر پناها، قاضی توئی به حکم قضا
شمول علم تو بر آشکار و پنهان است
هوش مصنوعی: هنر را به عنوان پناهی میدانند و تو همان قاضی هستی که به حکم سرنوشت، علم و آگاهیات به چیزهایی که آشکار و پنهان هستند، تسلط دارد.
شنیدهام که به پیش تو مدعی از من
بگفت آنچه نه دین من است، کفران است
هوش مصنوعی: شنیدهام که مدعی به تو گفته که من به چیزی اعتقاد دارم که واقعیت ندارد و این موضوع نشاندهنده کفر من است.
بدین قضیه ندارد گواه و داعی را
قسم شود متوجه، چه باک ایمان است
هوش مصنوعی: این مسأله نیازی به شاهد و گواه ندارد، و اگر کسی در این مورد قسم بخورد، مهم نیست، چون ایمان به چیزهای بزرگتر است.
بدان خدای که در ملک بینیازی او
ضعیف موری در قوت سلیمان است
هوش مصنوعی: بدان که خدایی هست که در دنیایی که او همهچیز را نیازمند خود کرده، حتی یک موری هم میتواند در مقایسه با قدرت سلیمان، قدرت و توانایی خاصی داشته باشد.
بدان رسول که بر قد استقامت او
قبای ختم رسالت به حکم قرآن است
هوش مصنوعی: بدان که پیامبری که استقامت و پایداریاش مشخص است، به حکم قرآن نشاندهندهی آخرین مقام نبوت و رسالت است.
به جبرئیل و کتاب و به انبیاء و رسل
به آفتاب هدایت که نور ایمان است
هوش مصنوعی: این جمله به اهمیت و اعتبار جبرئیل، کتب آسمانی و پیامبران اشاره دارد و بر نور ایمان که همچون آفتاب هدایتکننده است، تأکید میکند.
به حکم محکم تقدیر و اقتضای قضا
که حل و عقد جهان را اساس و بنیان است
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان قوی تقدیر و تصمیمات سرنوشت که اساس و بنیاد جهان را تشکیل میدهد، همه چیز در حال شکلگیری است.
به دوزخ و بهشت و حساب و روز شمار
به سالکی که رهش بر صراط و میزان است
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که برای کسی که در مسیر درست و راههدی شده قرار دارد، ورود به دوزخ و بهشت و حساب و کتاب در روز قیامت معنایی ندارد. او بر راهی درست و در مسیر سنجش قرار گرفته است و این موارد برای او نگرانکننده نیستند.
به حس مشترک و حفظ و ذکر و فکر و خیال
به وهم کو غلط عقل و بیم نسیان است
هوش مصنوعی: حس مشترک و حفظ و یادآوری و تفکر و تصور، به خیال و گمان دچار شده و عقل و ترس از فراموشی را تحت تأثیر قرار میدهد.
به صورتی که هیولا بدو مرکب شد
بدان بساط بسیطی که چرخ ارکان است
هوش مصنوعی: به طوری که موجودی بزرگ و عجیب به یک وسیله نقلیه تبدیل شد و به چیزی بزرگ و وسیع که پایههای عالم را در بر دارد، دست پیدا کرد.
به روی روشن روز و به زلف تیرهٔ شب
که در وصال بعینه خیال هجران است
هوش مصنوعی: در روشنایی روز و در تاریکی شب، در لحظهٔ وصال، احساس جدایی را همچون واقعیتی میکشم.
به حق ثابت و سیار و آسمان و بروج
که هر دقیقهٔ آن صنع یزدان است
هوش مصنوعی: به حقیقت ثابت و متغیر و آسمان و ستارهها، هر لحظه از این پدیدهها نشانهای از خلق و کار خداوند است.
به نور مهر سحرخیز و ماه قایم شب
که ذات حق را هر یک دلیل و برهان است
هوش مصنوعی: نور خورشید در صبح زود و درخشش ماه در شب، هر یک نشانهای از وجود و حقیقت خداوند هستند.
به چار رکن و سه بعد و دو گوهر و یک ذات
که در ممالک و ملک وجود سلطان است
هوش مصنوعی: به چهار رکن و سه بعد و دو گوهر و یک ذات که در تمامی جهان و عالم وجود، سلطنت میکند.
به کعبه و عرفات و به مسجدالاقصی
به کوه طور که میقات اهل عرفان است
هوش مصنوعی: به مکانهای مقدس همچون کعبه، عرفات، مسجدالاقصی و کوه طور که مکانهای خاصی برای عبادت و جستجوی معنویت هستند، اشاره شده است. این مکانها برای افرادی که به دنبال شناخت و ارتباط با حقیقت هستند، اهمیت ویژهای دارند.
به سه نتیجه که حیوان و معدن است و نبات
به نُه عرض که به جوهر قیام انسان است
هوش مصنوعی: اشاره به این دارد که موجودات در جهان به سه دسته اصلی تقسیم میشوند: حیوانات، مواد معدنی و گیاهان. همچنین به امکانات و ویژگیهای انسانی که از نه جنبه مختلف استفاده میکنند، پرداخته میشود. این نه جنبه میتواند به ابعاد مختلف وجود انسان مرتبط باشد که او را از سایر موجودات متمایز میکند.
به آدمی و پری و به حوری و به ملک
به طاعتی که جزایش رضای رضوان است
هوش مصنوعی: به انسان و جن و حوری و فرشته، به عبادتی که پاداش آن خشنودی و سعادت الهی است.
به جان روشن که آئینه است جانان را
به عقل دانا کو فیض عالم جان است
هوش مصنوعی: به جان پاک و روشني که شبيه به آينه است، عشق محبوب را با عقل و درک عميق بشناس، چون در واقع، روح و وجود او مايهي فيض و روشني عالم است.
به وحش و طیر و به ماهی، به مار و مور و ملخ
به نوع و صنف که در تحت حس حیوان است
هوش مصنوعی: در میان جانوران و پرندگان، ماهیها، مارها، مورچهها و ملخها، به انواع و دستههایی که زیر مجموعه حسهای حیوانی قرار دارند، اشاره شده است.
به قطرهای که به دریا رسید و گوهر شد
به جوهری کان مرکوز در دل کان است
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره به دریا بپیوندد، به جواهری ارزشمند تبدیل میشود؛ درست مانند گوهری که در دل زمین به صورت متمرکز وجود دارد.
به ماه عارض یار و به احسن التقویم
که در تأمل او چشم عقل حیران است
هوش مصنوعی: چهره دلفریب یار به زیبایی ماه است و چون کسی که به دقت به او مینگرد، عقل و فکرش به شدت متحیر و شگفتزده میشود.
به ظل شام که شد پرچم سیاه حبش
به نور صبح که منجوق خیل خاقان است
هوش مصنوعی: در سایه شب، پرچم سیاه حبشیها مانند تزیینی از مروارید درخشان در زیر نور صبح به نظر میرسد.
به حرمت سر گردنکس و به جبهت و فرق
که فیض هر یک فیضی ز فیض رحمان است
هوش مصنوعی: به خاطر حرمت و ارجمندی سر و گردن و همچنین پیشانی و فرق سرت، هر کدام از اینها نشانی از نعمتهای خاص و فیضهای الهی هستند که نشاندهنده رحمت و بخشش خداوند رحمان است.
به طاق ابرو که جفت شد به پیشانی
زهی کمان که از او جمله کیش قربان است
هوش مصنوعی: وقتی که ابروها همراستا شوند و به پیشانی زیبا میرسند، گویی که کمانی به وجود آمده که همه زیباییها و جذابیتها به خاطر آن قربانی میشوند.
به پرده داری چشم و خیال بازی او
که هفت پردهٔ آن نقشهای الوان است
هوش مصنوعی: چشم و خیال او همچون یک نمایشگاه از پردهها و نقشهای زیباست که هر کدام داستانی متفاوت را به تصویر میکشد.
به گوشه گیری گوش و به راهداری او
که تاج خواه سر شاه او به الحان است
هوش مصنوعی: در اینجا به اهمیت گوش دادن و گوشهنشینی اشاره میشود، به ویژه در مورد کسی که به مسیر هدایت و رهبری دیگران میپردازد. این فرد، در حقیقت، مانند یک پادشاه است که بر تخت نشسته و یادآور لحنی است که به هدایت دیگران میپردازد.
به جستجوی مشام و به بوی بردن او
که طیب وقتش از عِطر روح و ریحان است
هوش مصنوعی: در تلاش برای یافتن عطر و بوی او هستم، زیرا عطر زمان او مانند بوی خوش روح و گلریحان است.
به خوانچهای که بر او ذوق چاشنی گیرست
به نسخهای که از او لمس هندسی دان است
هوش مصنوعی: به سفرهای که بر آن طعم لذیذی وجود دارد، مانند نوشتهای که از آن حس و حال هنری استنباط میشود.
به درج لعل کزو کامباب گشت زبان
که در ناب در او از سی و دو دندان است
هوش مصنوعی: زبان من به خاطر زیبایی و شیرینی لعل، که از آن کام میگرفت، به سخن آمد. این در حالی است که این لعل، در حقیقت، دندانهای سی و دوگانه من را نشان میدهد.
به حسن صورت و سیرت به لطف معنی و لفظ
به شعر بنده که مشعر به فضل و احسان است
هوش مصنوعی: به زیبایی چهره و روح، به ظرافت معنا و کلام، به اشعار من که نشانهای از فضیلت و نیکوکاری است، توجه کن.
بدین قصیده که بر حسن هر یکی بینش
هزار نعرهٔ تحسین ز روح انسان است
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت هر فرد اشاره دارد که در این دنیا میتواند تحسین و شگفتی بسیاری را برانگیزد. هر انسانی خاص و منحصر به فرد است و زیباییهای او میتواند موجب ایجاد صداها و نعرههای تحسین از جانب دیگران شود. این احساس تحسین به معنای روح انسان و ویژگیهای درونی او توجه دارد.
به علم تو که از او چار فصل یک باب است
به جود تو که از او هشت خلد یک خوان است
هوش مصنوعی: با دانش تو که بر اساس آن تمام فصلها و زوایای زندگی را میتوان بررسی کرد، و با سخاوت تو که از آن، هشت بهشت و نعمتهای گستردهای به دست میآید.
به قهر تو که از او یافت گرمئی دوزخ
به لطف تو که از او روضهٔ باغ و بستان است
هوش مصنوعی: قهر تو مانند آتش جهنم است و لطف تو مانند بهشت و باغهای زیباست.
که نقل نسبت کفران نعمتت از من
دروغ و تهمت و تزویر و زور و بهتان است
هوش مصنوعی: نقل کردن این که من نعمتت را نادیده میگیرم، در واقع نادرست و ناپسند است و نسبت به من یک افتراء و ناروایی محسوب میشود.
متاب روی چو اقبال بیگناه از من
اگر چه روی منیر تو ماه تابان است
هوش مصنوعی: اگر چهرهی زیبای تو مانند ماه درخشان است، من از تو نمیخواهم که به من توجه نکنید، زیرا مثل اقبال نیکو، من نیز بیگناه هستم.
از آن دروغ که چون باد مدعی پیمود
غبار بر دل پاک تو ظلم و عدوان است
هوش مصنوعی: دروغی که به سرعت باد در دل مدعیان میوزد، بر دل پاک تو ظلم و بیعدالتی به شمار میآید.
هزار همچو من و او بدو نمیارزیم
که خاطرت سر موئی ز ما پریشان است
هوش مصنوعی: هزار نفر مثل من و او هم به دو نمیارزند، چون خاطرت به اندازهی یک مو از ما آشفته و نگران است.
من این شکست نیاوردهام به خود اما
چو هست عادت گردون مرا چه تاوان است
هوش مصنوعی: من این شکست را به خاطر خودم نیاوردهام، اما با توجه به اینکه این شکایت از گردون (سرنوشت) به من عادت کرده، چیزی نیست که بخواهم به خاطر آن هزینه بپردازم.
چه حاجت این همه سوگند بر جریمهٔ من
گناه بنده گرفتم هزار چندان است
هوش مصنوعی: این همه سوگند به چه دلیل است؟ گناه من، باری سنگین و چندین برابر بزرگتر از اینهاست.
مرا گناه ز نقصان اگر کمال گرفت
کمال عفو تو باری بری ز نقصان است
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر نقصهایم گناهکار شوم، این به خاطر کمال و بزرگی توست که با عفوت مرا از نقصها آزاد میکنی.
گشای عقده ز ابرو، به چشم لطف نگر
که بر تو عقده گشائی عظیم آسان است
هوش مصنوعی: با نگاه محبتآمیزت به من، گره از دل من باز کن؛ زیرا برای تو آسان است که مشکل بزرگ من را حل کنی.
وجود ذات شریف تو آنقدر بادا
ز جود واجب مطلق که حد امکان است
هوش مصنوعی: وجود با ارزش و والاى تو به اندازهاى است که رحمت و بخشش بیپایان و الهى در آن متجلی شده است، به گونهاى که بسیار فراتر از محدودیتها و قابلیتهای معمول است.