شمارهٔ ۱۴ - در مدح جلالالدین هوشنگ
گل از نشاط به صد برگ مجلسی آراست
که از ترنم بلبل در او هزار نواست
تعلقی که میان گل است با بلبل
صبابه است کز او اشتقاق باد صباست
مگر که مهر گیا دادهاند بلبل را
که در چمن همه گلبانگ او ز مهر گیاست
به غیر آب و هوا نیست غنچه را در دل
که تشنگان چمن را به سوی آب هواست
ز باد بر دل غنچه غبار بود و نشست
میان سرو و صنوبر خلافها بر خاست
خوش است نرگس بیمار را قدح در سر
که رنج او ز خمار است و جام باده دواست
چو گل نجات ز غم خواه و می به قانون نوش
شنو رموز اشارات او که عین شفاست
در آب صورت نشو و نما نماید روی
که همچو آینه از لطف آب روی نماست
ز غنچه خواه دل شادمان که دلدارست
ز سرو جوی ثبات قدم که پا برجاست
ز بس صفا که در آب است میتوان دیدن
هر آن لطیفه که از عین لطف در دل ماست
شمال بر سر گل از شکوفه ریخت درم
نسیم بر لب جوی از بنفشه غالیهساست
اگر چه غنچه نهفتهست خردهها در دل
به زیر لب ز شکر خنده راز او پیداست
مگر که لاله نعمان ز خون فرهاد است
که جای او کمر کوه و دامن صحراست
چو سرو راست برآورد سر به آزادی
قبای راستی آمد به قامت او راست
چنین که سوسن آزاد شد زبان آور
به مدح سلطان گویا زبان او گویاست
جلال دولت و دین، بانی قواعد ملک
که همچو سد سکندر بنای او داراست
خدایگان زمان، داور زمین هوشنگ
که عدل او به ضمان شد زمانه را آراست
سپهر منزلتِ کوه حلمِ صاعقه خشم
ستاره کوکبهٔ باد عزم ابر عطاست
میان خاتم دولت به تیر حلقه نشان
ز زلف شاهد نصرت به نیزه حلقه رباست
یگانهای که چو خورشید در قصبهٔ ملک
وجود او را هر ذره از وجود او گواست
خدای را ز وجودش عنایتی است به خلق
که ذات کامل او مظهر صفات خداست
به شکل شیر علم شیر چرخ میلرزد
ز بیم رایت منصور او که اژدرهاست
تبارک الله در زیر زین او خنگی است
که شه به هیأت خورشید و او به شکل سماست
بلند کرهٔ میدان نورد چوگانی
که همچو گویش سرهای دشمنان در پاست
چو عقدهٔ ذنب او ز جوزهر زدهاند
ستام او ز مجره است و تنگش از جوزاست
گران رکاب به هنگام حمله چون کوه است
سبک عنان به گه پویه همچو باد هواست
به جای نعل مه نو فتاده در پایش
چهار میخ مه نعل او چهار سهاست
به گاه سرعت عنقای آتشین بال است
ولی به وقت سکون اژدهای آهن خاست
همین قدر که شهش در وغا برانگیزد
رسیده بر سر بدخواه ملک همچو قضاست
زهی رسیده بدان پایه دست اقبال است
که دستبرد تو بر عقل کل روا و رواست
چه سخت روی که در جنب جود تو کان است
چه تلخ عیش که دست لطف تو دریاست
نه لعل و گوهر کان است کان شود ظاهر
ز بیم جود تو خونش فسرده در اعضاست
سحاب تیره دل بی ثبات تر دامن
بمانده غرق عرق پیش دست تو ز حیاست
به روی و رأی تو آن آفتاب یکتائی
که پشت گردون از بار منت تو دوتاست
وشاق غاشیهدار تو ترک بهرام است
غلام حلقه به گوش تو لؤلؤ لالاست
شها ز جرأت ابرام خویش معذورم
به حال بنده ز عین عنایتی که تراست
گدائیای ز برای وظیفه خواهم کرد
ز بهر آنکه گدائی وظیفهٔ شعر است
چه احتیاج گدائی ز پادشاهی تو
گدا به قاف قبولت مرداف عنقاست
مرا مذلت حرمان دوستان سهل است
بر این ضعیف قویترین شماتت اعداست
چو خامه نامهٔ مدحت نهادهام بر سر
که در زبان من این حرف و در سر این سوداست
ز عرض حال مرا عرض خویش مطلوب است
وزین میان غرض معتبر قبول شماست
قصیده را به دعا ختم میکند ناصر
طریق داعی مخلص در این مقام دعاست
همیشه تا چمن آسمان به شام و سحر
ز سرخ و سبز بمانند گلشن خضراست
چو خضر برخور از آب حیات در گلشن
که آسمان جلال تو آسمان آساست
شمارهٔ ۱۳ - در مدح تاجالدین قاضی شیخ علی گوید: زهی بنا که جناب تو قبلهٔ فضلاستشمارهٔ ۱۵ - در موعظه و پند: درویش را که ملک قناعت مسلم است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گل از نشاط به صد برگ مجلسی آراست
که از ترنم بلبل در او هزار نواست
هوش مصنوعی: گل به لطف و شوقی که دارد، با صد برگ زیبا خودش را تزیین کرده است، زیرا آوازهای دلنشین بلبل در آن، هزاران نغمه و آهنگ را به وجود آورده است.
تعلقی که میان گل است با بلبل
صبابه است کز او اشتقاق باد صباست
هوش مصنوعی: ارتباطی که بین گل و بلبل وجود دارد، ناشی از لطافت و زیبایی است که بلبل از گل میگیرد و این زیبایی به مانند نسیمی است که از طرف باد صبا میآید.
مگر که مهر گیا دادهاند بلبل را
که در چمن همه گلبانگ او ز مهر گیاست
هوش مصنوعی: بلبل را به خاطر عشق به گلها و زیباییهای چمن، پر از سر و صدا و آواز کردهاند؛ به طوری که تمام نداهای او نشان از محبت به گلها دارد.
به غیر آب و هوا نیست غنچه را در دل
که تشنگان چمن را به سوی آب هواست
هوش مصنوعی: غنچه برای رشد و شکفتن به چیزی جز آب و هوای مناسب نیاز ندارد و افرادی که به دنبال زیبایی و سرسبزی هستند، همواره به سمت مکانهای خوب و خوش آب و هوا میروند.
ز باد بر دل غنچه غبار بود و نشست
میان سرو و صنوبر خلافها بر خاست
هوش مصنوعی: باد بر دل گلغنچه غباری نشسته و او در میان درختان سرو و صنوبر، نگاهی به ناملایمات و مشکلاتی که به وجود آمده میاندازد.
خوش است نرگس بیمار را قدح در سر
که رنج او ز خمار است و جام باده دواست
هوش مصنوعی: شادی برای نرگس بیمار در این است که در سرش قدحی باشد، زیرا درد و رنج او ناشی از خماری است و نوشیدن جام باده میتواند درمانی برای او باشد.
چو گل نجات ز غم خواه و می به قانون نوش
شنو رموز اشارات او که عین شفاست
هوش مصنوعی: همچون گلی که از درد رهایی مییابد و نوشیدن شراب را به عنوان قانونی شفابخش بشناس، به نشانهها و رمزهای او گوش بسپار که حقیقتی واضح و روشن دارد.
در آب صورت نشو و نما نماید روی
که همچو آینه از لطف آب روی نماست
هوش مصنوعی: در آب، چهرهای زیبا و دلانگیز نمایان میشود که مانند آینه از زیبایی آب بهرهمند است.
ز غنچه خواه دل شادمان که دلدارست
ز سرو جوی ثبات قدم که پا برجاست
هوش مصنوعی: از گل تازه خبر خوش بگیر زیرا محبوبی وجود دارد، و از درخت سرو ثبات و استواری را بیاموز که نشان از ایستادگی و استقامت دارد.
ز بس صفا که در آب است میتوان دیدن
هر آن لطیفه که از عین لطف در دل ماست
هوش مصنوعی: به خاطر روشنی و زلالی آب، میتوان هر زیبایی و نیکی که در دل ما وجود دارد را مشاهده کرد.
شمال بر سر گل از شکوفه ریخت درم
نسیم بر لب جوی از بنفشه غالیهساست
هوش مصنوعی: نسیم ملایمی بر لب جوی میوزد و بوی خوش بنفشهها را به همراه دارد، در حالی که شکوفهها بر روی گل درختان شمالی میریزد.
اگر چه غنچه نهفتهست خردهها در دل
به زیر لب ز شکر خنده راز او پیداست
هوش مصنوعی: اگرچه غنچه در دل خود چیزهایی پنهان دارد، اما با لبخندی که ناشی از شیرینی است، راز آن را میتوان فهمید.
مگر که لاله نعمان ز خون فرهاد است
که جای او کمر کوه و دامن صحراست
هوش مصنوعی: آیا ممکن است لالهای که در نعمان رشد کرده، به خاطر خون فرهاد باشد؟ چون مکان او در دامنهی کوه و زمینهای بیابانی است.
چو سرو راست برآورد سر به آزادی
قبای راستی آمد به قامت او راست
هوش مصنوعی: زمانی که سرو بلند و راست میایستد و سرش را بالا میبرد، نشاندهنده آزادی و حجاب راستگویی است که به قامت او زیبایی میبخشد.
چنین که سوسن آزاد شد زبان آور
به مدح سلطان گویا زبان او گویاست
هوش مصنوعی: وقتی سوسن آزاد شد، به راحتی و با شجاعت زبان به ستایش سلطان گشود و به نظر میرسد که زبان او نیز توانمند و گویا شده است.
جلال دولت و دین، بانی قواعد ملک
که همچو سد سکندر بنای او داراست
هوش مصنوعی: عظمت حکومت و دین، به واسطه کسی است که قوانین کشور را پایهگذاری کرده و مانند سدی محکم و استوار است که به مثابه بنا و سازهای قوی عمل میکند.
خدایگان زمان، داور زمین هوشنگ
که عدل او به ضمان شد زمانه را آراست
هوش مصنوعی: خدای زمان و حاکم زمین، هوشنگ، با عدل و انصاف خود، جهان را زیبا و منظم ساخت.
سپهر منزلتِ کوه حلمِ صاعقه خشم
ستاره کوکبهٔ باد عزم ابر عطاست
هوش مصنوعی: در آسمان، جایگاه تو مانند کوه است که با صبر و آرامش، در برابر خشم و طغیان صاعقه قرار دارد. ستارهها بیانگر عزم و ارادهای هستند که به مانند باد، به حرکت درمیآیند و ابرها نماد رحمت و نعمت را به ارمغان میآورند.
میان خاتم دولت به تیر حلقه نشان
ز زلف شاهد نصرت به نیزه حلقه رباست
هوش مصنوعی: در زمان اوج و قدرت، نشانی از زیبایی و جذابیت وجود دارد که همچون حلقهای از زلف معشوقه، با قدرت و شجاعت همراه است.
یگانهای که چو خورشید در قصبهٔ ملک
وجود او را هر ذره از وجود او گواست
هوش مصنوعی: او یگانهای است که مانند خورشید در دنیای وجود میتابد و هر ذره از هستیاش گواه بر وجود اوست.
خدای را ز وجودش عنایتی است به خلق
که ذات کامل او مظهر صفات خداست
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر وجود خود به مخلوقاتش لطف و رحمت میکند، زیرا ذات کامل او تجلیگاه صفات الهی است.
به شکل شیر علم شیر چرخ میلرزد
ز بیم رایت منصور او که اژدرهاست
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از قدرت و عظمت علم و حضور یک شخص بزرگ است که وحشتی را در دل دیگران ایجاد کرده است. این شخص، مانند شیر، قوی و باشکوه است و به خاطر شکوه و رایت او، دشمنان و حریفان به لرزه درمیآیند. در واقع، این بیانگر تأثیر بسیار زیاد یک فرد بر محیط و اطرافیانش است.
تبارک الله در زیر زین او خنگی است
که شه به هیأت خورشید و او به شکل سماست
هوش مصنوعی: خداوند را شگفت آور میدانم، زیرا در زیر زین او موجودی قرار دارد که مانند خورشید درخشان و زیباست، اما خود در شکلی شبیه به آسمان است.
بلند کرهٔ میدان نورد چوگانی
که همچو گویش سرهای دشمنان در پاست
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، وزش باد پرچم را به اهتزاز درآورده است، مانند گویهایی که سرهای دشمنان را نشان میدهد.
چو عقدهٔ ذنب او ز جوزهر زدهاند
ستام او ز مجره است و تنگش از جوزاست
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که مشکلات و وابستگیهای افراد میتواند ناشی از افکار یا احساسات منفی باشد. اگر کسی در دام این وابستگیها و مشکلات گرفتار شود، ممکن است احساس کند که در یک فضایی تنگ و محدود قرار دارد و نمیتواند از آن رهایی یابد.
گران رکاب به هنگام حمله چون کوه است
سبک عنان به گه پویه همچو باد هواست
هوش مصنوعی: در زمان حمله، سنگینی اسب مانند کوه است و در زمان حرکت و پیشروی، سبکی آن مانند باد میشود.
به جای نعل مه نو فتاده در پایش
چهار میخ مه نعل او چهار سهاست
هوش مصنوعی: ماه نو که باید با نعلش به زمین بیفتد، به جای آن چهار میخ و نشانههای قدرتمند در پایش وجود دارد که او را به خوبی نگه داشتهاند.
به گاه سرعت عنقای آتشین بال است
ولی به وقت سکون اژدهای آهن خاست
هوش مصنوعی: در زمانهای پرشتاب، سرعت و انرژی بسیار بالایی دارد، اما در زمانهای آرام و سکون، به صورت موجودی سنگین و خاموش ظاهر میشود.
همین قدر که شهش در وغا برانگیزد
رسیده بر سر بدخواه ملک همچو قضاست
هوش مصنوعی: هرچقدر که حاکم بر اثر شورشها و درگیریها بر افروخته شود، این وضعیت به بدخواهان کشور ضربه میزند، مانند تقدیر و سرنوشت.
زهی رسیده بدان پایه دست اقبال است
که دستبرد تو بر عقل کل روا و رواست
هوش مصنوعی: چه افتخاری که به آن درجه از موفقیت رسیدهای که میتوانی بر عقل و دانش کل تسلط پیدا کنی و هر آنچه بخواهی را به دست آوری.
چه سخت روی که در جنب جود تو کان است
چه تلخ عیش که دست لطف تو دریاست
هوش مصنوعی: چه دشوار است زندگی در کنار بخشندگی تو، و چه ناگوار است وقتی که دست مهرت مانند دریا دور است.
نه لعل و گوهر کان است کان شود ظاهر
ز بیم جود تو خونش فسرده در اعضاست
هوش مصنوعی: نه جواهر و گوهر ارزشمندی که در دل زمین است، بلکه چیزی که در آن پنهان است، به دلیل محبت و بخشش تو، از وجودش را در وجودم حس میکنم.
سحاب تیره دل بی ثبات تر دامن
بمانده غرق عرق پیش دست تو ز حیاست
هوش مصنوعی: ابرهای تیره و بیثبات، در زیر دامن طبیعت، در حالی که به شدت عرق کردهاند، به خاطر حیا و احترام در مقابل تو باقی ماندهاند.
به روی و رأی تو آن آفتاب یکتائی
که پشت گردون از بار منت تو دوتاست
هوش مصنوعی: تنهای تو در نظر من همچون آفتابی هستی که در آسمان، برتری و زیباییات را نشان میدهد و همه چیز تحت تاثیر وجود توست.
وشاق غاشیهدار تو ترک بهرام است
غلام حلقه به گوش تو لؤلؤ لالاست
هوش مصنوعی: تو به رنگ زیبای تویی، همچون غلامی که همیشه در خدمت بهرام است و وسعت کمالات تو مانند مرواریدهایی است که در سکوت و خاموشی میدرخشند.
شها ز جرأت ابرام خویش معذورم
به حال بنده ز عین عنایتی که تراست
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، به خاطر جرأت و شجاعت خود مرا ببخش، زیرا حال من به خاطر محبت و توجهی است که تو به من داری.
گدائیای ز برای وظیفه خواهم کرد
ز بهر آنکه گدائی وظیفهٔ شعر است
هوش مصنوعی: من از روی وظیفه، به گدایی خواهم پرداخت، زیرا برای من گدایی کردن بخشی از وظیفه شعر است.
چه احتیاج گدائی ز پادشاهی تو
گدا به قاف قبولت مرداف عنقاست
هوش مصنوعی: گدا برای به دست آوردن احترام و پذیرش از پادشاه نیازی ندارد، زیرا این درخواست او همچون درخواست غیر معقولی است که هیچ دستاوردی برایش نخواهد داشت.
مرا مذلت حرمان دوستان سهل است
بر این ضعیف قویترین شماتت اعداست
هوش مصنوعی: من از این که دوستانم را از دست دادهام، احساس خوارى و ذلت میکنم. اما برای من، ناامیدی و ملامت دشمنان به مراتب سختتر و دردناکتر است.
چو خامه نامهٔ مدحت نهادهام بر سر
که در زبان من این حرف و در سر این سوداست
هوش مصنوعی: وقتی که قلم را به دست گرفتم و نامهای برای ستایش نوشتم، در ذهن من این سخن و در دل من این خوشی وجود دارد.
ز عرض حال مرا عرض خویش مطلوب است
وزین میان غرض معتبر قبول شماست
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احوال خود میپردازد و میگوید که او بیشتر از هر چیز دیگری، خواستههای خود را به دیگران میگوید. در این میان، نظر و تایید شما برای او مهم و قابل قبول است.
قصیده را به دعا ختم میکند ناصر
طریق داعی مخلص در این مقام دعاست
هوش مصنوعی: ناصر، در انتها قصیده را به دعایی زیبا و پرمعنا ختم میکند، زیرا او در اینجا به عنوان یک دعوتکننده خالص، اهمیت دعا را میداند.
همیشه تا چمن آسمان به شام و سحر
ز سرخ و سبز بمانند گلشن خضراست
هوش مصنوعی: در هر زمان تا آسمان رنگین باشد و صبح و شب با رنگ قرمز و سبز جلوه کند، gardens همیشه سرسبز و زیبا خواهند بود.
چو خضر برخور از آب حیات در گلشن
که آسمان جلال تو آسمان آساست
هوش مصنوعی: مثل خضر که از آب حیات مینوشد، در باغی پر از زیبایی و شگفتی باش، زیرا آسمان تو به اندازه عظمت و جلالت، آسمانی دیگر است.