شمارهٔ ۱۲ - در مدح شیخ شهابالدین گوید
ای زلف و عارض تو با هم چو روز در شب
خورشید را ز رویت گاهی عرق، گهی تب
با روی تو اگر مه دعوی کند به خوبی
از اوج آسمانش در کش به چاه نخشب
چشمت به طاق ابرو پیوسته تیر در قوس
رخ در شکنج زلفت بگرفته مه به عقرب
سرو بلند قدت دارد بهِ زنخدان
شمشاد قامت تو آرد تُرنج غبغب
گفتم بیازمایم در وعدهٔ وصالش
لعلش به خنده گفتا من جَرَّبَ المُجَرّب
یک نقطه خال مشکین بر صفحهٔ عذارت
گویی که منخسف شد بر آفتاب کوکب
چون شمع از زبانم آتش زند زبانه
هرگه که بر زبانم آید سخن از آن لب
خط تو همچو طوطی دارد شکر به منقار
زلف تو همچو طاووس گیرد سمن به مخلب
خطی به خون جانم آوردهای به شوخی
یارب خط غبارت هرگز مباد معرب
خونم مریز کز تو روزی دیت ستاند
شاهنشه ولایت سلطان دین و مذهب
شیخالشیوخ ملت آن خواجهٔ معظم
کز اهل دین و دانش او احسب است و انسب
والا شهاب ملت کز بهر رجم دیوان
اصلاح مملکت را، آمد بر این ملقب
در حضرت الاهی، در بارگاه شاهی
همچون فلک معلا، همچون ملک مقرب
ای از نسیم خلقت جیب صبا معطر
وی از ریاض لطفت جرم هوا مطیب
صوفی مهر اگر چه عیار صبح خیز است
از نور خاطر او صافی شد و مهذب
هر چند پیر گردون رقاص و خرقه پوش است
از وی گرفت رؤیت لوحی چو طفل مکتب
چون آفتاب گردون بر خنگ چرخ بنشین
تا هر مه از هلالت سازند نعل مرکب
گر رهگذر صبا را بر موکب تو باشد
عنبر کشد به دامان از گرد نعل اشهب
گشت از سخای ذاتی دایم یتیم پرور
دریای خشک لب را تا دست توست مشرب
خصمت که گشت منکر قرب مراقبان را
در بعد بعد افتاد از سرّ نَحنُ اقرَب
صدر تو همچو جنت بگشاد باب رحمت
تا در فن مکارم شد نسخهٔ مبوبّ
معذور دار صدرا از لطف گر نباشد
نظم رهی منظم، سلک سخن مرتب
هر کس که همچو خامه سر بر خط تو بنهد
باشد به درد خذلان اجزای او مرکب
کز شوق پای بوست شد مدتی که ناصر
هست از سفر مبتّر، هست از محن معذب
چون بر شعار مدحت طبعم شعور یابد
غالب شود ز شعری ابیات شعرم اغلب
ابرام از آن نمودم در حضرتت که نبود
خوشتر از این خطابی، بهتر ز تو مخاطب
تا طاق لاجوردی هر بامداد گردد
از عکس مهر تابان چون قبهٔ مذهب
طاق سرای عمرت پیوسته باد عالی
چون قبهٔ مسند از لطف و بخشش رب
شمارهٔ ۱۱ - در مدح شیخ صفیالدین اردبیلی گوید: میرود قافلهٔ عمر رفیقان به شتابشمارهٔ ۱۳ - در مدح تاجالدین قاضی شیخ علی گوید: زهی بنا که جناب تو قبلهٔ فضلاست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای زلف و عارض تو با هم چو روز در شب
خورشید را ز رویت گاهی عرق، گهی تب
هوش مصنوعی: زلف و چهرهات مانند روز و شب به هم پیوند خوردهاند؛ همچنان که خورشید گاه از چهرهات میتابد و گاه در عرق و گرما و تب است.
با روی تو اگر مه دعوی کند به خوبی
از اوج آسمانش در کش به چاه نخشب
هوش مصنوعی: اگر ماه بخواهد با زیبایی تو رقابت کند، به راحتی میتوانی او را به عمق چاه نخشب بکشی.
چشمت به طاق ابرو پیوسته تیر در قوس
رخ در شکنج زلفت بگرفته مه به عقرب
هوش مصنوعی: چشمهای زیبای تو مانند قوس کمان است و ابروهایت هم مانند تیر در آن جای گرفتهاند. چهرهات در پیچ و تاب موهایت به زیبایی میدرخشد، همانند ماهی که در دستان یک عقرب است.
سرو بلند قدت دارد بهِ زنخدان
شمشاد قامت تو آرد تُرنج غبغب
هوش مصنوعی: قد بلندی که تو داری، همچون سرو است و زیبایی چهرهات به قد و قامتی شبیه به شمشاد میماند. این قامت زیبا باعث میشود که هر میوهای، مانند ترنج، در کنار چهرهات جلوه خاصی پیدا کند.
گفتم بیازمایم در وعدهٔ وصالش
لعلش به خنده گفتا من جَرَّبَ المُجَرّب
هوش مصنوعی: گفتم که در وعدهٔ رویت امتحان کنم، او با لبخند پاسخ داد که چه نیازی به امتحان است، تجربه کردهام که نباید به چیزی که قبلاً امتحان شده اعتماد کرد.
یک نقطه خال مشکین بر صفحهٔ عذارت
گویی که منخسف شد بر آفتاب کوکب
هوش مصنوعی: یک لکه سیاه بر روی چهره زیبایت مانند این است که ستارهای به زیر تابش آفتاب رفته است.
چون شمع از زبانم آتش زند زبانه
هرگه که بر زبانم آید سخن از آن لب
هوش مصنوعی: هر بار که چیزی از زبانم میگذرد و سخنی به آن لبهایم میآید، مانند شمعی است که آتش میزند و شعلهور میشود.
خط تو همچو طوطی دارد شکر به منقار
زلف تو همچو طاووس گیرد سمن به مخلب
هوش مصنوعی: خط زیبای تو مانند پرندگان شکری است که در نوک خود دارند و زلفهای تو به مانند پرهای طاووس، خوشبو و دلانگیز است که در چنگالهایش میگیرد.
خطی به خون جانم آوردهای به شوخی
یارب خط غبارت هرگز مباد معرب
هوش مصنوعی: تو به شوخی و بهطور غیرجدی دلی را به درد آوردهای. کاش خطای تو هیچگاه تو را به زحمت نیندازد و زندگیات همیشه پاک و بیغبار باقی بماند.
خونم مریز کز تو روزی دیت ستاند
شاهنشه ولایت سلطان دین و مذهب
هوش مصنوعی: ای خونم را نریز، زیرا که روزی شاه بزرگی از تو حق خود را خواهد گرفت و این شاه، سلطان دین و مذهب است.
شیخالشیوخ ملت آن خواجهٔ معظم
کز اهل دین و دانش او احسب است و انسب
هوش مصنوعی: پیروان دین و دانش، به عنوان بزرگترین شخصیتهای این ملت، در شان و مقام آن خواجه محترماند که از خاندان شریف و عالمانه برخوردار است.
والا شهاب ملت کز بهر رجم دیوان
اصلاح مملکت را، آمد بر این ملقب
هوش مصنوعی: چهره درخشان آن ملت که برای راندن دیوان و اصلاح کشور آمده، به این نام مشهور است.
در حضرت الاهی، در بارگاه شاهی
همچون فلک معلا، همچون ملک مقرب
هوش مصنوعی: در نزد خداوند، در پیشگاه پادشاهی مانند آسمان بلند و مانند فرشتگان نزدیک به او هستم.
ای از نسیم خلقت جیب صبا معطر
وی از ریاض لطفت جرم هوا مطیب
هوش مصنوعی: ای خوبرویی که از نسیم بهاری عطرت پخش شده و از باغهای لطیفت هوا را معطر کردهای.
صوفی مهر اگر چه عیار صبح خیز است
از نور خاطر او صافی شد و مهذب
هوش مصنوعی: هرچند دلی که در دست صوفی است، نشان روشنایی صبح را دارد، اما به خاطر نور وجود او، پاک و تصفیه شده است.
هر چند پیر گردون رقاص و خرقه پوش است
از وی گرفت رؤیت لوحی چو طفل مکتب
هوش مصنوعی: با اینکه زمان به عنوان یک گرداننده قدیمی و اهل رقص بر زندگی ما حاکم است و ظاهری به مانند یک عابد و زاهد دارد، ولی از او میتوان به مانند یک کودک در مکتب، درس و آگاهی گرفت.
چون آفتاب گردون بر خنگ چرخ بنشین
تا هر مه از هلالت سازند نعل مرکب
هوش مصنوعی: به مانند خورشید که در آسمان قرار میگیرد، تو نیز بر زین سوار شو تا هر ماهی از هلال تو، نشانهای بر مرکب زندگیات باشد.
گر رهگذر صبا را بر موکب تو باشد
عنبر کشد به دامان از گرد نعل اشهب
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی در مسیر تو باشد، عطر مشک به دامن تو خواهد آمد و از گرد نعل اسب مشکی خواهد گرفت.
گشت از سخای ذاتی دایم یتیم پرور
دریای خشک لب را تا دست توست مشرب
هوش مصنوعی: از بخشندگی و ویژگی ذاتی خود، دریای خشک لب را که همیشه یتیمان را پرورش میدهد، تا به تو رسید.
خصمت که گشت منکر قرب مراقبان را
در بعد بعد افتاد از سرّ نَحنُ اقرَب
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو نسبت به نزدیک بودن مراقبان انکار کند، این فاصله زمانی بسیار دور به علت اسرار ماست که میگوید ما بسیار نزدیکتر هستیم.
صدر تو همچو جنت بگشاد باب رحمت
تا در فن مکارم شد نسخهٔ مبوبّ
هوش مصنوعی: تو همچون بهشت، درخشان و دلگشا هستی و درهای رحمت را به روی انسانها گشودهای، بهطوری که در زمینه خوشرفتاری و نیکوکاری، روشها و آموزههای ارزشمندی ارائه کردهای.
معذور دار صدرا از لطف گر نباشد
نظم رهی منظم، سلک سخن مرتب
هوش مصنوعی: از صدرا خواهش کن که به خاطر لطفش معذور باشد، زیرا اگر نظم و ترتیب نباشد، سخن به طور مرتب و زیبا بیان نمیشود.
هر کس که همچو خامه سر بر خط تو بنهد
باشد به درد خذلان اجزای او مرکب
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند قلم خود را بر روی نوشتههای تو بگذارد، باید بداند که اجزای وجودش به درد و رنج دچار خواهد شد.
کز شوق پای بوست شد مدتی که ناصر
هست از سفر مبتّر، هست از محن معذب
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و محبت قدیمیام، مدتی است که در انتظار تو ماندهام، چون ناصر از سفر برگشته است و از مشکلات و سختیها رنج میکشد.
چون بر شعار مدحت طبعم شعور یابد
غالب شود ز شعری ابیات شعرم اغلب
هوش مصنوعی: زمانی که بر اساس الگوی ستایش، ذوق و احساساتم بیدار میشود، بیشتر از شعرهایم، حالات و ابیات شعرم تحت تاثیر قرار میگیرد.
ابرام از آن نمودم در حضرتت که نبود
خوشتر از این خطابی، بهتر ز تو مخاطب
هوش مصنوعی: من در حضورت تأکید کردم که هیچ سخنی زیباتر از این ندیدم و هیچکس به اندازه تو شایسته خطاب نیست.
تا طاق لاجوردی هر بامداد گردد
از عکس مهر تابان چون قبهٔ مذهب
هوش مصنوعی: هر صبح، آسمان به رنگ لاجوردی درمیآید و مانند گنبدی مذهبی، با نور خورشید درخشان میشود.
طاق سرای عمرت پیوسته باد عالی
چون قبهٔ مسند از لطف و بخشش رب
هوش مصنوعی: زبان عمرت همیشه بلند و با عظمت باشد، مانند گنبدی که از لطف و رحمت خداوند برپا است.