گنجور

شمارهٔ ۱۰ - در مدح خواجه حسن قاضی دمشق

گر باده نیست می‌خورم از خون دل شراب
ور نقل نیست ساخته‌ام از جگر کباب
گر شاهدی نباشد غم نیست زانکه هست
محبوب من کتابت و منظور من کتاب
گر مال و ملک نیست زبان چون تیغ هست
بر سروران دهر شده مالک الرقاب
گر از نعیم و ناز جهان نیستم نصیب
هستم به چندگونه هنر مالک نصاب
بردوخت چشم پیر فلک نوک خامه‌ام
گویی که هست خامهٔ من نیزهٔ شهاب
از سهم طعن نیزهٔ خطی کلک من
هر شام آفتاب نهد تیغ در قراب
شاید اگر بلای من آید خواص من
آری همیشه آفت سر شد پر عقاب
بازار فضل دیده و بیزار گشته‌ام
زان ساعتی که من به هنر کردم انتساب
چون فضل شد فضول و هنر عیب و جرم
قدری نماند فضل و هنر را به هیچ باب
من شرق تا به غرب جهان آزموده‌ام
از فضل نیست هیچ هنرمند کامیاب
فایض شود ز آتش من آب معرفت
تا گل نسوخت از گل پیدا نشد گلاب
دینار شد حجاب ره ما اگر نه یار
دیدار می‌نماید هر لحظه بی حجاب
کوتاه باد دست من از دامنش چو عود
گر زانکه نیست کیسهٔ من کاسهٔ رباب
دلبر خرابهٔ دل ما اختیار کرد
زانرو که جای گنج نباشد به جز خراب
امروز نیست در همه عالم دلی که نیست
از بخت در شکایت و با چرخ در عتاب
گویی که داد مادر گیتی به بخت من
بر جای شیر شربت خشخاش بهر آب
در طالعم سعادت کلی اثر کند
از صدر مشتری نظر آسمان جناب
فخر امام خواجه حسن آنکه چون حسین
راه خطا نرفت ز اندیشهٔ صواب
پشت و پناه شرع کزو مسند قضا
دید آن سعادتی که نبیند فلک به خواب
چون روز روشن است که رأیش به راستی
بیرون برد ز زلف شب تیره پیچ و تاب
آن عالمی که سایل اگر می‌کند سؤال
احسان فی البدیههٔ او می‌دهد جواب
گیرد چو باد ابلق ایام را عنان را
چون آورد عزیمت او پای در رکاب
گر لطف او به عین عنایت نظر کند
آب حیات خیزد از لمعهٔ سراب
ور قهر او به تیغ سیاست زبان دهد
عصفور قطع نسل کند باز چون سداب
ای خواجه‌ای که صاحب دیوان آسمان
از مهر با تو صاحب اعظم کند خطاب
چون سرمهٔ خاک پای تو از روی خاصیت
بخشید نور باصرهٔ چشم آفتاب
می‌آورند بهر نثار قدوم تو
چشم سحاب و گوش صدف لؤلؤی خوشاب
از سرزنش حسود تو چون میخ خیمه بود
انداخت دست حادثه در گردنش طناب
بحر عجایب است کف در فشان تو
کز مد و جزر اوست روان زر به جای آب
افسرده خون ز بیم تو اندر عروق کان
در پیش دست تو ز حیا آب شد حباب
اندیشهٔ سفر نکند هرگز از دمشق
الا کسی که دارد سلامش بود مآب
واحسرتا عراق که از مشهد نجف
دارد تراب تربت او بوی بو تراب
قدر تو هم عراق شناسد که قدر در
داند مبصری که کند علم اکتساب
دینار اگر چه هست غلام سفید روی
چون صفر پیش همت تو نیست در حساب
در خشک سال قحط کرم اهل فضل
غیر جناب‌عالی تو نیست فتح باب
شد وقت آنکه رهزن باد خزان به تیغ
بیرون کند قوافل اشجار را ثیاب
در گوشه‌های باغ شود منزوی هزار
بر منبر چمن چو خطیبان رود غراب
پوشد سپهر را فلک از ابر پوستین
بندد زمانه شاهد خورشید را نقاب
بر رود خشک سیل زند نغمه‌های تر
مغز زمانه تر شود از نالهٔ رباب
شیر زیان به شکل سمندر ز بیم جان
آید به سوی آتش و غایب شود ز غاب
حاجت به بحث ناصر و حسن سؤال نیست
پیش از سؤال لطف تو خود می‌دهد جواب
تا دهر مستقیم بود دور برگذر
تا خاک بر گذار بود چرخ در شتاب
ذات تو مستقیم و جهان بر قرار باد
در حق تو دعای دعاگوی مستجاب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر باده نیست می‌خورم از خون دل شراب
ور نقل نیست ساخته‌ام از جگر کباب
هوش مصنوعی: اگر شرابی در دسترس نیست، از دل‌تنگی‌ام می‌نوشم. و اگر نقل (شیرینی) هم نیست، از جگر درد و رنج‌ام کبابی درست کرده‌ام.
گر شاهدی نباشد غم نیست زانکه هست
محبوب من کتابت و منظور من کتاب
هوش مصنوعی: اگر زیبایی نباشد، غم نداشته و ناراحت نیستم؛ زیرا محبوب من نامه توست و مراد من از زندگی، نوشتار توست.
گر مال و ملک نیست زبان چون تیغ هست
بر سروران دهر شده مالک الرقاب
هوش مصنوعی: اگر ثروت و دارایی نباشد، زبان مانند شمشیری است که بر سر افراد بزرگ زمان حکمرانی می‌کند و آنها را تحت کنترل خود در می‌آورد.
گر از نعیم و ناز جهان نیستم نصیب
هستم به چندگونه هنر مالک نصاب
هوش مصنوعی: اگرچه از خوشی‌ها و نعمت‌های دنیا بهره‌ای ندارم، اما به اندازه‌های مختلفی از هنر و talent بهره‌مند هستم.
بردوخت چشم پیر فلک نوک خامه‌ام
گویی که هست خامهٔ من نیزهٔ شهاب
هوش مصنوعی: چشم کهنه آسمان را با چشمانم می‌نگرم، انگار که قلم من همان تیر شهابی است که در آسمان می‌درخشد.
از سهم طعن نیزهٔ خطی کلک من
هر شام آفتاب نهد تیغ در قراب
هوش مصنوعی: هر شب، آفتاب مانند نیزه‌ای بر دوات من می‌تابد و تندیس خطی که روی آن حک شده، را مورد تحقیر قرار می‌دهد.
شاید اگر بلای من آید خواص من
آری همیشه آفت سر شد پر عقاب
هوش مصنوعی: اگر بلایی بر من نازل شود، نشانه‌ای از ویژگی‌های من است، زیرا همیشه برای سرنوشت کسانی که بر آن‌ها مصیبت می‌آید، نشانه‌ای وجود دارد.
بازار فضل دیده و بیزار گشته‌ام
زان ساعتی که من به هنر کردم انتساب
هوش مصنوعی: از وقتی که به فن و هنر وابسته شدم، از دنیای ریا و نیرنگ دور شده‌ام و دیگر از آن فضا خوشم نمی‌آید.
چون فضل شد فضول و هنر عیب و جرم
قدری نماند فضل و هنر را به هیچ باب
هوش مصنوعی: زمانی که فضیلت به افراط و زیاده‌روی تبدیل شود و هنر به عیب و نقص بدل گردد، دیگر چیزی از فضیلت و هنر باقی نمی‌ماند و در هیچ موردی ارزشی ندارند.
من شرق تا به غرب جهان آزموده‌ام
از فضل نیست هیچ هنرمند کامیاب
هوش مصنوعی: من از شرق تا غرب جهان را تجربه کرده‌ام و می‌گویم که هیچ هنرمندی به دلیل فضل و نعمت به موفقیت نرسیده است.
فایض شود ز آتش من آب معرفت
تا گل نسوخت از گل پیدا نشد گلاب
هوش مصنوعی: آتش وجود من باید به آب آگاهی تبدیل شود تا گل معرفت نسوزد و از آن، عطر و بوی خوب به وجود آید.
دینار شد حجاب ره ما اگر نه یار
دیدار می‌نماید هر لحظه بی حجاب
هوش مصنوعی: اگرچه دینار و ثروت مانع ارتباط ما شده است، اما عشق واقعی هر لحظه بدون پرده و حجاب خود را نشان می‌دهد.
کوتاه باد دست من از دامنش چو عود
گر زانکه نیست کیسهٔ من کاسهٔ رباب
هوش مصنوعی: دست من از او دور باشد مانند چوبی که در آتش می‌سوزد، زیرا من هیچ چیزی برای دادن ندارم و مانند ظرفی برای ساز نوازنده نیستم.
دلبر خرابهٔ دل ما اختیار کرد
زانرو که جای گنج نباشد به جز خراب
هوش مصنوعی: دلبر ما که قلب ما را ویران کرده، این کار را انتخاب کرده است زیرا جایی برای گنجینه‌ای که در دل ماست، جز در ویرانه وجود ندارد.
امروز نیست در همه عالم دلی که نیست
از بخت در شکایت و با چرخ در عتاب
هوش مصنوعی: امروز در سراسر جهان هیچ دلی پیدا نمی‌شود که از بخت بدش شکایت نکند و با تقدیر در دلخوری نباشد.
گویی که داد مادر گیتی به بخت من
بر جای شیر شربت خشخاش بهر آب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که مادر زمین، از روی لطف و محبت، آرزوی خوشبختی مرا برآورده کرده است، گویی برایم از عسل و شیرین‌ترین نوشیدنی‌ها، شربت خاصی تهیه کرده که مانند آب برایم مهیا شده است.
در طالعم سعادت کلی اثر کند
از صدر مشتری نظر آسمان جناب
هوش مصنوعی: در سرنوشت من، خوشبختی تأثیر زیادی دارد و از جایگاه مشتری، نگاه آسمان بر من می‌تابد.
فخر امام خواجه حسن آنکه چون حسین
راه خطا نرفت ز اندیشهٔ صواب
هوش مصنوعی: امام خواجه حسن به خاطر این که مانند حسین، هرگز از راه درست منحرف نشد، به خود می بالد و به این افتخار می‌کند.
پشت و پناه شرع کزو مسند قضا
دید آن سعادتی که نبیند فلک به خواب
هوش مصنوعی: در این دنیا فقط پیروی از قوانین شرع می‌تواند ما را به سعادت و خوشبختی برساند، سعادتی که حتی افلاک (ستاره‌ها و سیارات) نیز آرزو دارند به آن دست یابند.
چون روز روشن است که رأیش به راستی
بیرون برد ز زلف شب تیره پیچ و تاب
هوش مصنوعی: در روز روشن، مشخص است که نظر او حقیقت را آشکار کرده و از تاریکی و پیچیدگی‌های آن بیرون آورده است.
آن عالمی که سایل اگر می‌کند سؤال
احسان فی البدیههٔ او می‌دهد جواب
هوش مصنوعی: اگر پرسنده‌ای از آن عالم سؤال کند، در همان ابتدا با نیکی و محبت به او پاسخ می‌دهد.
گیرد چو باد ابلق ایام را عنان را
چون آورد عزیمت او پای در رکاب
هوش مصنوعی: زمان مانند باد تند و بی‌رحم می‌گذرد و تو باید در چنین شرایطی آماده باشی و حرکت کنی، همان‌طور که در میدان جنگ سوارکار باید برای پیشرفت و پیروزی آماده باشد.
گر لطف او به عین عنایت نظر کند
آب حیات خیزد از لمعهٔ سراب
هوش مصنوعی: اگر توجه و محبت او به طور واقعی بر ما بیفتد، زندگی دوباره‌ای به ما می‌بخشد که همچون آب حیات از درخشش سراب به وجود می‌آید.
ور قهر او به تیغ سیاست زبان دهد
عصفور قطع نسل کند باز چون سداب
هوش مصنوعی: اگر خشم او به زبان سیاست برآید، همچون پرنده‌ای خواهد بود که نسلش را قطع می‌کند، مانند سدی که مسیر آب را مسدود می‌سازد.
ای خواجه‌ای که صاحب دیوان آسمان
از مهر با تو صاحب اعظم کند خطاب
هوش مصنوعی: ای آقا، تو که از مهربانی آسمان و بزرگی برخورداری، باید در دل تو عشق و محبت باشد.
چون سرمهٔ خاک پای تو از روی خاصیت
بخشید نور باصرهٔ چشم آفتاب
هوش مصنوعی: چون سرمه‌ی خاک پای تو، به دلیل خاصیتش، نور بینایی خورشید را به چشم می‌دهد.
می‌آورند بهر نثار قدوم تو
چشم سحاب و گوش صدف لؤلؤی خوشاب
هوش مصنوعی: برای استقبال از تو، چشمان ابرها و گوش‌های صدف‌ها، پر از مرواریدهای زیبا و شیرین آماده شده‌اند.
از سرزنش حسود تو چون میخ خیمه بود
انداخت دست حادثه در گردنش طناب
هوش مصنوعی: حسود تو مانند میخی در خیمه است که مدام سرزنش می‌کند؛ به همین خاطر، حوادث و مشکلات به او حمله کرده و او را در موقعیت سختی قرار می‌دهند.
بحر عجایب است کف در فشان تو
کز مد و جزر اوست روان زر به جای آب
هوش مصنوعی: دریایی پر از شگفتی‌هاست که کف آن به خاطر تو به جوش و خروش آمده، زیرا جزر و مد آن به جای آب، طلا در حال جریان است.
افسرده خون ز بیم تو اندر عروق کان
در پیش دست تو ز حیا آب شد حباب
هوش مصنوعی: نگرانی و ترس از تو باعث شده که خونم در رگ‌هایم همچون حبابی بی‌جان و افسرده شود، زیرا من به خاطر حیا وشرم از تو، نتوانستم به تو نزدیک شوم و احساساتم را بروز دهم.
اندیشهٔ سفر نکند هرگز از دمشق
الا کسی که دارد سلامش بود مآب
هوش مصنوعی: کسی که به دمشق می‌رود، هرگز فکر سفر به جایی دیگر را نمی‌کند، مگر اینکه شخصی محترم و با عظمت در آن‌جا منتظر او باشد.
واحسرتا عراق که از مشهد نجف
دارد تراب تربت او بوی بو تراب
هوش مصنوعی: آه از عراق که از مشهد نجف خاکش بوی خوش تربت را می‌دهد.
قدر تو هم عراق شناسد که قدر در
داند مبصری که کند علم اکتساب
هوش مصنوعی: توانایی و ارزش تو را هم کسی می‌داند که ارزش در را می‌فهمد؛ مانند بینایی که می‌داند چگونه علم و دانش را به دست آورد.
دینار اگر چه هست غلام سفید روی
چون صفر پیش همت تو نیست در حساب
هوش مصنوعی: هرچند که دینار (پول) ارزشمند و زیباست، اما در برابر اراده و تلاش تو مانند صفر بی‌ارزش است. اگر همت تو بالا باشد، هیچ چیزی نمی‌تواند جایگاه تو را تغییر دهد.
در خشک سال قحط کرم اهل فضل
غیر جناب‌عالی تو نیست فتح باب
هوش مصنوعی: در زمان‌های سخت و کمبود نعمت، تنها کسانی که از علم و دانش بهره‌مند هستند می‌توانند به کمک بیایند و شما唯一 کسی هستید که این در را به روی دیگران باز می‌کنید.
شد وقت آنکه رهزن باد خزان به تیغ
بیرون کند قوافل اشجار را ثیاب
هوش مصنوعی: وقت آن فرا رسیده است که باد خزان با شدت و قاطعیت، درختان را از ریشه برون کند و قوافل آن‌ها را به زمین بریزد.
در گوشه‌های باغ شود منزوی هزار
بر منبر چمن چو خطیبان رود غراب
هوش مصنوعی: در گوشه‌های باغ، من منزوی و تنها هستم. مانند خطیبانی که در میان چمن‌ها به سخنرانی مشغولند، غازها و مرغ‌ها در حال پرواز و سر و صدا هستند.
پوشد سپهر را فلک از ابر پوستین
بندد زمانه شاهد خورشید را نقاب
هوش مصنوعی: آسمان به وسیله ابرها مانند یک پوشش از پوست می‌شود و زمانه، خورشید را با نقابی می‌پوشاند.
بر رود خشک سیل زند نغمه‌های تر
مغز زمانه تر شود از نالهٔ رباب
هوش مصنوعی: وقتی که سیل بر رود خشک بیفتد، ساز و نغمه‌هایی دل‌نواز به گوش می‌رسد و زمانه با ناله‌های یک ساز بوسه‌ای تازه و زندگی‌ بخشی به خود می‌گیرد.
شیر زیان به شکل سمندر ز بیم جان
آید به سوی آتش و غایب شود ز غاب
هوش مصنوعی: شیر خطرناک به خاطر ترس از جانش به طرف آتش می‌رود و خود را از دید پنهان می‌کند.
حاجت به بحث ناصر و حسن سؤال نیست
پیش از سؤال لطف تو خود می‌دهد جواب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نیازی به بحث و پرسش درباره ناصر و حسن نیست، زیرا قبل از اینکه سؤال کنیم، محبت و لطف تو خود به خود پاسخ را می‌دهد.
تا دهر مستقیم بود دور برگذر
تا خاک بر گذار بود چرخ در شتاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا به طور مستقیم و ثابت در حرکت باشد و هر چیز در حال گذر باشد، چرخ روزگار هم با سرعت در حال چرخش خواهد بود.
ذات تو مستقیم و جهان بر قرار باد
در حق تو دعای دعاگوی مستجاب
هوش مصنوعی: ای وجود تو همیشه درست و راست باشد و جهان به خاطر تو پایدار بماند. برای تو دعا می‌کنم که دعایم مستجاب شود.