گنجور

شمارهٔ ۸

تا مرا گوشه نشین کرد غم تنهایی
قصر افلاک شد از گریه من دریایی
چند گویم من ماتمزده یی سودایی
ای مرا دل ز غمت واله جان شیدایی
من بدین حال و تو در غایت بی پروایی
تا زده دست من آن غمزه بی باک به سر
گردد از بی خودیم گردش افلاک به سر
بنشین یک نفسی ای بت چالاک به سر
دامن از ناز مکش تا نکنم خاک به سر
زلف بر باده مده تا نشوم شیدایی
شوخ من بند نقاب از رخ گلبرگ کشای
جلوه یی سر کن و از خانه خورشید برای
حرف پروانه خود گوش کن از بهر خدای
یک شب ای شمع بتان سوی من غمزده آی
که درین کلبه غم سوختم از تنهایی
بس که آورد به کوی تو مرا دیده تر
بعد ازین از سر کوی تو نبردارم سر
آستان تو بود سجدگهم تا به سحر
تو به خواب خوش و من همچو غلامان بر در
همه شب منتظرم تا تو چه می فرمایی
سیدا همچو خط سبز به تمکین گفتی
در بناگوش وی افسانه رنگین گفتی
کوه کن تیشه زدی بر سر و تحسین گفتی
جامیا بس که سخن زآن لب شیرین گفتی
طوطی طبع تو شد شهره به شکرخوایی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا مرا گوشه نشین کرد غم تنهایی
قصر افلاک شد از گریه من دریایی
هوش مصنوعی: وقتی که غم تنهایی من را به گوشه نشینی کشاند، آسمان‌ها به خاطر گریه‌ام مانند دریا شدند.
چند گویم من ماتمزده یی سودایی
ای مرا دل ز غمت واله جان شیدایی
هوش مصنوعی: بسیار گفته‌ام که من فردی غمگین و عاشق‌پیشه هستم. ای دل من که به خاطر غم تو دچار سرگردانی و شیدایی شده‌ام.
من بدین حال و تو در غایت بی پروایی
هوش مصنوعی: من در این وضعیت قرار دارم و تو در اوج بی‌خیالی.
تا زده دست من آن غمزه بی باک به سر
گردد از بی خودیم گردش افلاک به سر
هوش مصنوعی: من در اثر آن ناز چشم بی‌پروا دلم به شدت غمگین شده است، و در نتیجه ندانم کاری‌هایم باعث شده که گردش آسمان‌ها نیز به نظر من بی‌معنا بیاید.
بنشین یک نفسی ای بت چالاک به سر
دامن از ناز مکش تا نکنم خاک به سر
هوش مصنوعی: لطفاً لحظه‌ای استراحت کن ای معشوقه زیبا. از ناز و دلبریت چشم بر ندار تا اینکه به خاک مذلت نیفتم.
زلف بر باده مده تا نشوم شیدایی
هوش مصنوعی: موهای خود را به باده نسپاری، تا من دچار عشق و مستی نشوم.
شوخ من بند نقاب از رخ گلبرگ کشای
جلوه یی سر کن و از خانه خورشید برای
هوش مصنوعی: ای محبوبم، با خنده و بازی، نقاب را از روی چهره‌ات کنار بزن و زیبایی‌ات را نمایان کن. چه زیباست که نور خورشید از خانه‌ات به دنیای من بتابد.
حرف پروانه خود گوش کن از بهر خدای
یک شب ای شمع بتان سوی من غمزده آی
هوش مصنوعی: ای شمع روشن، لطفاً یک شب به خاطر خدا به سوی من، که غمگین و دلشکسته‌ام، بیا و به صدای پروانه گوش بده.
که درین کلبه غم سوختم از تنهایی
هوش مصنوعی: در این کلبه، به خاطر تنهایی‌ام دلم پر از غم و اندوه شده است.
بس که آورد به کوی تو مرا دیده تر
بعد ازین از سر کوی تو نبردارم سر
هوش مصنوعی: چنان به یاد تو گریسته‌ام که دیگر از مسیرت سر نمی‌زنم.
آستان تو بود سجدگهم تا به سحر
تو به خواب خوش و من همچو غلامان بر در
هوش مصنوعی: آستانه‌ی تو برای من مثل سجده‌گاهی بود تا صبح، در حالی که خواب خوش می‌بینم و من نیز مانند غلامان در درگاه تو نشسته‌ام.
همه شب منتظرم تا تو چه می فرمایی
هوش مصنوعی: هر شب در انتظارم که ببینم تو چه حرفی خواهی زد.
سیدا همچو خط سبز به تمکین گفتی
در بناگوش وی افسانه رنگین گفتی
هوش مصنوعی: ای سید، همچون خط سبزی که با ناز و زیبا به گوش او حکایت می‌کنی، داستانی پر از رنگ و زیبایی را روایت کردی.
کوه کن تیشه زدی بر سر و تحسین گفتی
جامیا بس که سخن زآن لب شیرین گفتی
هوش مصنوعی: تو مانند کوه هستی که با تیشه‌ای بر سر خود کار می‌کنی، و در عین حال زبانی شیرین داری که همه به خاطر آن ستایش‌ات می‌کنند.
طوطی طبع تو شد شهره به شکرخوایی
هوش مصنوعی: طوطی از طبع و صفای تو معروف به شیرینی و لطف است.