شمارهٔ ۶۴
جانب کلبهام ای دوستنواز آمدهای
شمع بالین مرا بهر گداز آمدهای
امشب ای قبله ارباب نیاز آمدهای
دلربا باز دگر بر سر ناز آمدهای
از دل من چه به جا مانده که بازآمدهای
ای به فتراک تو بر بسته سر شیر و پلنگ
آتش از تندخویی خوی تو نهان در دل سنگ
جلوه مستانه و بر دوش قبای گلرنگ
در بغل شیشه و بر دست قدح در بر چنگ
چشم بد دور که بسیار به ناز آمدهای
ای ز شرم رخ تو ساخته خورشید غروب
کرده سنبل به سر زلف رهت را جاروب
همه جای تو به جا و همه انداز تو خوب
می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب
در خرابات نه از بهر نماز آمدهای
چون قلم در قدمت بسته میان برخیزم
چون نی از جای به صد آه و فغان برخیزم
بهر تعظیم تو چون سرو روان برخیزم
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانهام ای بندهنواز آمدهای
مدتی شد که نیاورد کسی از تو پیام
روزگاریست به من ساخته ای ترک سلام
تا کی ای عربدهجو صبح مرا داری شام
بر دل سوختهام رحم کن ای ماه تمام
کی به این بوته مکرر به گداز آمدهای
نگه مست تو کار عجب آموخته است
خاک میخانه و مسجد به هم آمیخته است
شیخ سجاده به بیرون درآویخته است
دل محراب ز قندیل فرو ریخته است
تا تو ای دشمن ایمان به نماز آمدهای
سیدا میل دلم جانب خلوت دارد
جغد در منزل خود خواب فراغت دارد
خامه بی هنران روی به زینت دارد
سخن بیخبران رنگ حقیقت دارد
تا تو صایب به سر کوی مجاز آمدهای
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانب کلبهام ای دوستنواز آمدهای
شمع بالین مرا بهر گداز آمدهای
هوش مصنوعی: ای دوست، تو به سمت کلبهام آمدهای، گویی که به خاطر من و در کنار بستر من، مانند شمعی که روشنایی میبخشد، آمدهای.
امشب ای قبله ارباب نیاز آمدهای
دلربا باز دگر بر سر ناز آمدهای
هوش مصنوعی: امشب، ای منبع امید و درخواست، تو با جذبه و زیبایی به سرزمین دلها آمدهای و دوباره با ناز و کرشمهای تازه نفس بر دلها فرمانروایی میکنی.
از دل من چه به جا مانده که بازآمدهای
هوش مصنوعی: در دل من چیزی باقی نمانده که تو دوباره به آن بازگشتی.
ای به فتراک تو بر بسته سر شیر و پلنگ
آتش از تندخویی خوی تو نهان در دل سنگ
هوش مصنوعی: تو که مانند شیر و پلنگ در زنجیر هستی، درونت آتش خشم و تندخویی نهفته است که حتی قلب سنگی را نیز میسوزاند.
جلوه مستانه و بر دوش قبای گلرنگ
در بغل شیشه و بر دست قدح در بر چنگ
هوش مصنوعی: شخصی با ظاهری زیبا و جذاب، لباسی رنگارنگ بر دوش دارد و در یکی دستش شیشهای و در دست دیگرش جامی را نگهداشته است و مشغول نواختن چنگ است.
چشم بد دور که بسیار به ناز آمدهای
هوش مصنوعی: چشم زخم دور باشد، زیرا تو با زیبایی و ناز فراوان به اینجا آمدهای.
ای ز شرم رخ تو ساخته خورشید غروب
کرده سنبل به سر زلف رهت را جاروب
هوش مصنوعی: ای زیبایی تو باعث شده که خورشید در غروب، شرمنده و کمنور شود و سنبل، یعنی گل خوشبو، برای زیبایی موهای تو مانند جارو به زمین افتاده است.
همه جای تو به جا و همه انداز تو خوب
می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب
هوش مصنوعی: نفس تو در هر جا مناسب است و ظاهرت هم زیبا به نظر میرسد. از خوب بودن لذت ببر، با دقت عمل کن، دست به کار شو و با انرژی حرکت کن.
در خرابات نه از بهر نماز آمدهای
هوش مصنوعی: تو به میخانه آمدهای نه برای عبادت و نماز، بلکه برای لذت بردن از حال و هوا و تجربهای متفاوت.
چون قلم در قدمت بسته میان برخیزم
چون نی از جای به صد آه و فغان برخیزم
هوش مصنوعی: وقتی که قلم به خاطر تو در دستانم قرار گرفته، از جایت برمیخیزم، به مانند نی که از زمین بلند میشود، با صدای آه و ناله.
بهر تعظیم تو چون سرو روان برخیزم
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به تو، مانند درخت سرو بلند میشوم و آنقدر دراز بایستم که از عمق وجودم برخواهم خاست.
چون به غمخانهام ای بندهنواز آمدهای
هوش مصنوعی: وقتی که تو به خانهی غم و اندوهم آمدهای، احساس میکنم که با محبت و نوازش به من نزدیک شدهای.
مدتی شد که نیاورد کسی از تو پیام
روزگاریست به من ساخته ای ترک سلام
هوش مصنوعی: مدتی است که هیچکس از طرف تو خبری به من نیاورده، و حال آنکه روزگار را به من دشوار و سخت گذراندهای و حتی سلامی هم نمیکنی.
تا کی ای عربدهجو صبح مرا داری شام
بر دل سوختهام رحم کن ای ماه تمام
هوش مصنوعی: ای حریف پرشور، تا کی میخواهی صبح من را به ظلمت شب بدل کنی؟ به دل سوختهام رحم کن، ای ماهی که تمام زیباییها در تو جمع است.
کی به این بوته مکرر به گداز آمدهای
هوش مصنوعی: کی به این گیاه پریشان و چند بار سوخته، سر زدهای؟
نگه مست تو کار عجب آموخته است
خاک میخانه و مسجد به هم آمیخته است
هوش مصنوعی: بینظمی و دگرگونی در عالم وجود به چشم میخورد؛ به طوری که محیطی چون میخانه با مکان مقدس مانند مسجد، به گونهای در هم تنیده شدهاند و نگاه مست تو این واقعیت را فاش کرده است.
شیخ سجاده به بیرون درآویخته است
دل محراب ز قندیل فرو ریخته است
هوش مصنوعی: روحانی سجادهاش را به بیرون انداخته و دلش از نور قندیل در محراب پر شده است.
تا تو ای دشمن ایمان به نماز آمدهای
هوش مصنوعی: ای دشمن، تو در حالی به نماز آمدهای که ایمان را در دل خود نداری.
سیدا میل دلم جانب خلوت دارد
جغد در منزل خود خواب فراغت دارد
هوش مصنوعی: دل من به سمت تنهایی و خلوت میرود، مثل جغدی که در خانهاش به آرامش و استراحت پرداخته است.
خامه بی هنران روی به زینت دارد
سخن بیخبران رنگ حقیقت دارد
هوش مصنوعی: کسی که هنری ندارد، فقط به ظواهر میپردازد و سخن گفتن او تزیینی بیش نیست. اما صحبتهای کسانی که نادان هستند، حقیقتی عمیق در خود دارد.
تا تو صایب به سر کوی مجاز آمدهای
هوش مصنوعی: زمانی که تو با مهارت و درک به محلهای که غیرواقعی و مجازی است قدم گذاشتهای، ...