شمارهٔ ۶۳
سویم آن بت بدخو دوش با درنگ آمد
با لب چو گل خندان بهر صلح و جنگ آمد
سرخوش و غزلخوانان با رباب و چنگ آمد
شب که مست و در بزمم یار شوخ و شنگ آمد
صبر شد گریبان چاک شیشه ام به سنگ آمد
جلوه را سرافرازی داد قد رعنایش
کرد فتنه را بیدار خواب چشم شهلایش
دیده محو رخسارش هوش مست سودایش
بس که سینه لبریز است از می تماشایش
بر طپیدن دل جای همچو غنچه تنگ آمد
زلف همچو زنارش شیخ را ز مأوا برد
دست بسته زاهد را جانب کلیسا برد
خط ز رخ برون آورد عقل و هوش از ما برد
نوبهار ناز آمد دین و دل به یغما برد
شوخ جلوه بدمستم گویی از فرنگ آمد
آمد و قدح بر دست بر سر من مفلس
چهره چون گل رعنا چشم چون گل نرگس
انجمن پریشان شد شمع شد به غم مونس
یاد زلف عنبرسا شب برون شد از مجلس
بر عذار گلفامش رفته رفته رنگ آمد
هر که در جهان آمد خویش را به دریا زد
سر به کنج گمنامی عاقبت چو عنقا زد
پشت پای در عالم سیدا چو عیسی زد
همچو عارف بی خود دست او به دنیا زد
هر که از عدم اینجا بهر نام و ننگ آمد
اطلاعات
وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سویم آن بت بدخو دوش با درنگ آمد
با لب چو گل خندان بهر صلح و جنگ آمد
هوش مصنوعی: دیشب آن معشوقهی بدخلق با کمی تأخیر آمد و لبانش مانند گل بویا میزد و برای صلح و آشتی و نیز برای درگیری و جنگ آمده بود.
سرخوش و غزلخوانان با رباب و چنگ آمد
شب که مست و در بزمم یار شوخ و شنگ آمد
هوش مصنوعی: شب به همراهی سرخوشان و نوازندگان با سازهایی چون رباب و چنگ فرارسیده است. در این جمع، یار شاد و خوشروی من نیز به میکده آمده و فضا را پر از شادی و شور کرده است.
صبر شد گریبان چاک شیشه ام به سنگ آمد
هوش مصنوعی: صبر من به پایان رسید و در اثر فشارهایی که تحمل کردم، مانند شیشهای که با سنگ میشکند، دلم شکسته شد.
جلوه را سرافرازی داد قد رعنایش
کرد فتنه را بیدار خواب چشم شهلایش
هوش مصنوعی: چهره زیبایش باعث افتخار و سر بلندی او شد و قامت دلربایش به آن شور و هیجان بخشید که خواب چشمان سیاهش را بیدار کرد.
دیده محو رخسارش هوش مست سودایش
بس که سینه لبریز است از می تماشایش
هوش مصنوعی: چشمانم به زیبایی او خیره شده و از عشق و دلباختگی آرامش را از دست دادهام، چون دل و جانم پر از شادی ناشی از دیدن اوست.
بر طپیدن دل جای همچو غنچه تنگ آمد
هوش مصنوعی: دل به شدت تنگ و ناراحت است، مانند غنچهای که برای باز شدن فشرده شده و نمیتواند آزادانه باز شود.
زلف همچو زنارش شیخ را ز مأوا برد
دست بسته زاهد را جانب کلیسا برد
هوش مصنوعی: موهای زیبا و جذاب به مانند زلف، شیخ را از آرامش و مأوای خود دور کرده و زاهدی که دست بسته است را به سمت کلیسا میکشاند.
خط ز رخ برون آورد عقل و هوش از ما برد
نوبهار ناز آمد دین و دل به یغما برد
هوش مصنوعی: خطی که بر چهره او بود، عقل و هوش ما را از ما گرفت؛ بهار ناز آمد و دین و دل ما را به یغما برد.
شوخ جلوه بدمستم گویی از فرنگ آمد
هوش مصنوعی: من به صورت بازیگوش و شاداب جلوه میکنم، گویی از سرزمینهای دور و فرنگ آمدهام.
آمد و قدح بر دست بر سر من مفلس
چهره چون گل رعنا چشم چون گل نرگس
هوش مصنوعی: او آمد و لیوانی در دست داشت، بر سر من که بیپول هستم، چهرهاش مانند گل زیبا و چشمانش چون گل نرگس بود.
انجمن پریشان شد شمع شد به غم مونس
یاد زلف عنبرسا شب برون شد از مجلس
هوش مصنوعی: در مجلس شمعی که به خاطر غم دوست روشن شده، به نظر میرسد که انجمن پر از آشفتگی و ناراحتی است. در شب، یاد زلفهای خوشبو و دلربا، سایهاش را از جمع خارج کرده و باعث شده که فضا در هم برهم شود.
بر عذار گلفامش رفته رفته رنگ آمد
هوش مصنوعی: رنگ چهره زیبای او به آرامی تغییر کرده است.
هر که در جهان آمد خویش را به دریا زد
سر به کنج گمنامی عاقبت چو عنقا زد
هوش مصنوعی: هر کس که به این دنیا آمد، تلاش کرد خود را به عمق زندگی و ناشناختهها برساند. اما در نهایت، هنگامی که مانند پرندهای افسانهای به اوج رسید، به گمنامی و ناشناختگی برگشت.
پشت پای در عالم سیدا چو عیسی زد
همچو عارف بی خود دست او به دنیا زد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که وقتی عیسی (ع) بر زمین قدم گذاشت، به گونهای عمل کرد که انگار از دنیا فارغ و بینیاز است. او به سادگی دست به دنیا زد و خود را از قید و بندهای آن رها کرد. این بیانگر اندیشهای عارفانه است که در آن، شخص به دنیای مادی مقدار کمی توجه دارد و بیشتر به معنویات و حقیقتهای بالاتر میپردازد.
هر که از عدم اینجا بهر نام و ننگ آمد
هوش مصنوعی: هر کسی که برای کسب شهرت و افتخار از عدم به این جهان آمده است، در واقع تنها به دنبال نام و مقام است.