شمارهٔ ۵۴
بهار آمد بکش در باغ رخت کامرانی را
ز عکس باده گلگون ساز رنگ زعفرانی را
اگر چون خضر می خواهی حیات جاودانی را
مده از دست در پیری شراب ارغوانی را
شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را
دلا در عشق خود را با غم و اندوه پروردی
سر پر درد خود را در چمن بیهوده آوردی
عبث بر گرد شمع خویش ای پروانه می گردی
به عاشق می دهی تعلیم جان دادن چه بی دردی
چراغ صبح می داند طریق جانفشانی را
فلک با من هلال خویش را تا چند بنماید
گره از رشته من ناخن تدبیر بگشاید
به هر کس هر چه می سازم هماندم پیش میاید
ندامت چون لب من در ته دندان بفرساید
چو گل در خنده کردم صرف ایام جوانی را
به سر شب تا سحر سودای آن روی چو مه دارم
به کنج ناامیدی شکوه از بخت سیه دارم
درون سینه همچون داغ ته بر ته دارم
چه خونها می خورم در پرده دل تا نگه دارم
ز چشم سوزن نامحرم این راز نهانی را
نقاب زلف از رخسار خود روزی که بگشایی
ز حسن خویش معجزها با هل شوق بنمایی
چه باشد گر به سوی ما قدم را رنجه فرمایی
به امیدی که چون باد بهار از در برون آیی
چو گل در دوست خود داریم نقد زندگانی را
مرا دوران اگر تا روز محشر می دهد محنت
به خود می نوشم و ماننده گل می کنم عشرت
در این گلزار نتوانم کشیدن از خسی منت
زبون کس نیم چون باد صبح از پرتو همت
وگرنه یاد می دادم به شمع آتش زبانی را
شبی در خانه من آمد آن گلگون قبا صایب
زجا چون سیدا برخاستم کردم دعا صایب
به تیغش وقت کشتن بس که کردم ماجرا صایب
عجب دارم که بر دارد دگر عذر تو را صایب
به جان آزرده ام از خویشتن آن یار جانی را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهار آمد بکش در باغ رخت کامرانی را
ز عکس باده گلگون ساز رنگ زعفرانی را
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده است، بیا در باغ شادی را حس کن و با زیبایی گلهای سرخ، رنگ زعفران را ایجاد کن.
اگر چون خضر می خواهی حیات جاودانی را
مده از دست در پیری شراب ارغوانی را
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مانند خضر، زندگی جاودان داشته باشی، پس در دوران پیری به دنبال شراب ارغوانی نباش.
شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را
هوش مصنوعی: شراب قدیمی خاطرات جوانی را از دل میزداید و به فراموشی میسپارد.
دلا در عشق خود را با غم و اندوه پروردی
سر پر درد خود را در چمن بیهوده آوردی
هوش مصنوعی: ای دل، تو در عشق خود، خود را با غم و اندوه تربیت کردی و سر درد خود را در باغی بیهوده به نمایش گذاشتی.
عبث بر گرد شمع خویش ای پروانه می گردی
به عاشق می دهی تعلیم جان دادن چه بی دردی
هوش مصنوعی: ای پروانه، چرا بیهوده دور شمع خود میچرخید؟ که به عاشق یاد میدهی چگونه جانش را فدای عشق کند، در حالی که خود هیچ رنجی متحمل نمیشوی.
چراغ صبح می داند طریق جانفشانی را
هوش مصنوعی: صبح به روشنی میفهمد چگونه باید جانفشانی کرد.
فلک با من هلال خویش را تا چند بنماید
گره از رشته من ناخن تدبیر بگشاید
هوش مصنوعی: آسمان تا چه زمانی باید نشانههای خوشبختیام را به من نشان دهد و دست من را در به دست آوردن تدبیر و چارهجویی باز کند؟
به هر کس هر چه می سازم هماندم پیش میاید
ندامت چون لب من در ته دندان بفرساید
هوش مصنوعی: من هر بار که برای کسی کاری انجام میدهم، در همان لحظه احساس پشیمانی به سراغم میآید، مثل اینکه کلمات در دهنم به چنگ دندانم بیفتند و آزردهام کنند.
چو گل در خنده کردم صرف ایام جوانی را
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، مانند گل که در حال خندیدن است، لحظات را سپری کردم.
به سر شب تا سحر سودای آن روی چو مه دارم
به کنج ناامیدی شکوه از بخت سیه دارم
هوش مصنوعی: در ابتدای شب تا سپیدهدم، آرزوی دیدن چهرهی زیبا و دلنشینی همچون ماه را دارم و در گوشهای از ناامیدی، از بخت بد خود شکایت میکنم.
درون سینه همچون داغ ته بر ته دارم
چه خونها می خورم در پرده دل تا نگه دارم
هوش مصنوعی: در دل خود عواطف و احساسات شدیدی دارم که مثل داغی سنگین بر سینهام نشسته است. به خاطر حفظ این عواطف و احساسات، دچار رنج و ناراحتی میشوم و بر دردهایم طاقت میآورم.
ز چشم سوزن نامحرم این راز نهانی را
هوش مصنوعی: از چشم سوزن نامحرم، این راز پنهان را نمیتوان بیرون کشید.
نقاب زلف از رخسار خود روزی که بگشایی
ز حسن خویش معجزها با هل شوق بنمایی
هوش مصنوعی: زمانی که موهای خود را از روی چهرهات کنار بزنی، زیباییات به حدی خواهد بود که معجزاتی را با شور و شوق به نمایش خواهی گذاشت.
چه باشد گر به سوی ما قدم را رنجه فرمایی
به امیدی که چون باد بهار از در برون آیی
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر به سمت ما بیایی و ما را در انتظار بگذاری، به امید اینکه مانند نسیم بهاری از در خارج شوی؟
چو گل در دوست خود داریم نقد زندگانی را
هوش مصنوعی: ما زندگیمان را همچون گلی در دل دوستمان نگه میداریم.
مرا دوران اگر تا روز محشر می دهد محنت
به خود می نوشم و ماننده گل می کنم عشرت
هوش مصنوعی: اگر تقدیر تا روز قیامت هم به من سختی بدهد، من آن را به خود میپذیرم و مانند گل زندگی میکنم و از خوشیها لذت میبرم.
در این گلزار نتوانم کشیدن از خسی منت
زبون کس نیم چون باد صبح از پرتو همت
هوش مصنوعی: در این گلزار نمیتوانم از زحمات و سختیها شکایت کنم، چرا که من مانند کسی نیستم که به راحتی میتواند از موفقیت دیگران استفاده کند. من همانند نسیم صبحی هستم که به خاطر تلاش خود به اینجا رسیدهام.
وگرنه یاد می دادم به شمع آتش زبانی را
هوش مصنوعی: اگر نبود که نمیخواهم آن را بگویم، به شمع یاد میدادم که چگونه با آتش صحبت کند.
شبی در خانه من آمد آن گلگون قبا صایب
زجا چون سیدا برخاستم کردم دعا صایب
هوش مصنوعی: یک شب، آن کسی که در لباسی زیبا و خوش رنگ آمده بود، به خانهام آمد. وقتی او را دیدم، مانند شخصی بزرگوار و ارجمند از جای خود برخاستم و برای او دعا کردم.
به تیغش وقت کشتن بس که کردم ماجرا صایب
عجب دارم که بر دارد دگر عذر تو را صایب
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بارها به دست او کشته شدم، باید از او بپرسم که چه عذری برای خود دارد و چطور میتواند از عذر خود، دوباره دفاع کند.
به جان آزرده ام از خویشتن آن یار جانی را
هوش مصنوعی: من از خودم به شدت ناراحت و آزردهام، همان یار گرامی را.