شمارهٔ ۵
می نشینی روز و شب با مردم غافل چرا
زندگانی حرف می سازی بنا قابل چرا
خاطر خود را به دنیا می کنی مایل چرا
غیر حق را می دهی جا در حریم دل چرا
می کشی بر صفحه هستی خط باطل چرا
در بیابان ندامت سر به سر معموره نیست
چون نگه تا می روی پیش نظر معموره نیست
رخت هستی بسته یی در این سفر معموره نیست
از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست
زاد راهی بر نمی گیری از این منزل چرا
خانه ما را چراغ کشته پرمهتاب کرد
کلفت ایام ما را صاحب اسباب کرد
باغ را با این تجمل شبنمی شاداب کرد
می تواند کشت ما را قطره ای سیراب کرد
این قدر ایستادگی ای ابر دریا دل چرا
ای پسر یک ره نمی گیری ز احوالم خبر
گشته ام چون بلبل از دست غمت یک مشت پر
گوش نه امروز بر فریاد من ای سیمبر
شد ز وصل غنچه گل مشکبو باد سحر
درنیامیزی درین گلشن به اهل دل چرا
گرچه، همچون غنچه پنهان در ته صد پردهای
مرغ جان سیدا با درد و غم پروردهای
کشکشان خلوت نشینان را برون آوردهای
ای که روی عالمی را جانب خود کردهای
رو نمی آری به سوی صایب بی دل چرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
می نشینی روز و شب با مردم غافل چرا
زندگانی حرف می سازی بنا قابل چرا
هوش مصنوعی: چرا روز و شب با آدمهای بیخبر وقت خود را میگذرانی و زندگی را بیمحتوا میکنی؟ چرا به دلایل نادرست به این کار ادامه میدهی؟
خاطر خود را به دنیا می کنی مایل چرا
غیر حق را می دهی جا در حریم دل چرا
هوش مصنوعی: چرا دل خود را به دنیای فانی و غیر حقیقی مشغول میکنی؟ چرا اجازه میدهی که چیزهای بیارزش در فضای دل تو جای بگیرند؟
می کشی بر صفحه هستی خط باطل چرا
هوش مصنوعی: چرا بر صفحه زندگی خط نادرست میزنی؟
در بیابان ندامت سر به سر معموره نیست
چون نگه تا می روی پیش نظر معموره نیست
هوش مصنوعی: در بیابان پشیمانی هیچ جایی نیست، چون وقتی نگاه میکنی، هیچ چیز جذابی برای ادامه راه وجود ندارد.
رخت هستی بسته یی در این سفر معموره نیست
از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست
هوش مصنوعی: تو در این سفر، لباس هستیات را به تن داری، اما به یاد داشته باش که وقتی از این جسم فانی عبور کردی، دیگر دنیای مادی برایت وجود نخواهد داشت.
زاد راهی بر نمی گیری از این منزل چرا
هوش مصنوعی: چرا از این مکان، تو سفر را آغاز نمیکنی؟
خانه ما را چراغ کشته پرمهتاب کرد
کلفت ایام ما را صاحب اسباب کرد
هوش مصنوعی: نور مهتاب خانه ما را روشن کرده و این روشنایی، کلفت زمانه ما را به صاحبخانه تبدیل کرده است.
باغ را با این تجمل شبنمی شاداب کرد
می تواند کشت ما را قطره ای سیراب کرد
هوش مصنوعی: باغ با این زرق و برق و زیبایی شاداب شده، و یک قطره آب هم میتواند زراعت ما را سیراب کند.
این قدر ایستادگی ای ابر دریا دل چرا
هوش مصنوعی: چرا ای ابر بزرگ و با صلابت اینقدر استقامت داری؟
ای پسر یک ره نمی گیری ز احوالم خبر
گشته ام چون بلبل از دست غمت یک مشت پر
هوش مصنوعی: ای پسر، تو هیچ توجهی به اوضاع من نداری. من مانند بلبل هستم که از غم تو در رنج و عذابم و حالتی مانند یک مشت پر دارم.
گوش نه امروز بر فریاد من ای سیمبر
شد ز وصل غنچه گل مشکبو باد سحر
هوش مصنوعی: امروز گوش من به فریاد تو توجهی ندارد، ای سیمبر. زیرا از پیوند با عشق، غنچهای مثل گل خوشبو با بادی که در صبح میوزد، سرخوشم.
درنیامیزی درین گلشن به اهل دل چرا
هوش مصنوعی: چرا در این باغ و گلستان با کسانی که دل پاک و لطیف دارند، معاشرت نمیکنی؟
گرچه، همچون غنچه پنهان در ته صد پردهای
مرغ جان سیدا با درد و غم پروردهای
هوش مصنوعی: با اینکه مانند غنچهای در زیر صدها پرده پنهان هستم، اما روح و جان من با درد و غم پرورش یافته است.
کشکشان خلوت نشینان را برون آوردهای
ای که روی عالمی را جانب خود کردهای
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر خود، مردم را از جاهای آرام و خلوتشان خارج کردهای و به خود مشغول کردهای، روی تو بر جهانیان سایه افکنده است.
رو نمی آری به سوی صایب بی دل چرا
هوش مصنوعی: چرا به سوی من که دل باختهام نمینگری؟