گنجور

شمارهٔ ۴۸

به میدان آمدی و گوی و چوگان باختی رفتی
کشیدی تیغ و خونم ریختی و تاختی رفتی
پس از کشتن مرا بر سر علم افراختی رفتی
گذشتی بر مزارم شورشی انداختی رفتی
کف خاک مرا صحرای محشر ساختی رفتی
به هوش از بزرگان افزون تری در سال اگر خوردی
به صورت بیژنی با زور بازو رستم گردی
به اوج آستانت چون هلالم رخت گستردی
مرا اول به معراج قبول بندگی بردی
در آخر همچو نقش پا به خاک انداختی رفتی
به جستجوی تو شبنم صفت از دیده پا کردم
به کویت آمدم از خان و مان خود را جدا کردم
ز من دل خواستی در خدمتت جان را فدا کردم
تمام عمر خود را صرفت ای ناآشنا کردم
شدی بیگانه و حق وفا نشناختی رفتی
مرا افتاده از عشق تو بر جان آتش سودا
نکردی هیچ چون پروانه بر احوال من پروا
به شاخ شعله مانند سمندر کرده ام مأوا
چو شمع از بی کسی سوختم ایستاده بر یکجا
ز تاب آتش غم پیکرم بگداختی رفتی
نمی کردی تو هرگز ناله عشاق را سامع
بود پیوسته از دست نگاهت خنجر قاطع
بگفت سیدا هرگز نگشتی از ستم مانع
جفا کردی جفا کردی نکردی رحم بر جامع
فگندی بر زمین و نیم بسمل ساختی رفتی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به میدان آمدی و گوی و چوگان باختی رفتی
کشیدی تیغ و خونم ریختی و تاختی رفتی
هوش مصنوعی: تو به میدان آمدی و در بازی باختی، سپس شمشیری کشیدی و خون مرا ریختی و با شتاب رفتی.
پس از کشتن مرا بر سر علم افراختی رفتی
گذشتی بر مزارم شورشی انداختی رفتی
هوش مصنوعی: بعد از اینکه مرا کشتی، پرچمی بر فراز محل دفن من به اهتزاز درآوردی و با بی‌توجهی از کنار آن گذشتی، در حالی که بر مزارم جوش و خروش به وجود آوردی و رفتی.
کف خاک مرا صحرای محشر ساختی رفتی
هوش مصنوعی: تو با رفتنت، زندگی‌ام را به شدت تحت تأثیر قرار دادی و حالا حتی زمین زیر پاهایم هم تغییر کرده است، گویی که به دنیای دیگری رفته‌ام.
به هوش از بزرگان افزون تری در سال اگر خوردی
به صورت بیژنی با زور بازو رستم گردی
هوش مصنوعی: اگر در سال‌های زندگی‌ات از بزرگ‌ترها درس بگیری و آگاهی بیشتری به دست آوری، می‌توانی با تلاش و قدرت، مانند رستم، شخصیت برجسته‌ای بشوی.
به اوج آستانت چون هلالم رخت گستردی
مرا اول به معراج قبول بندگی بردی
هوش مصنوعی: به آستان تو مانند هلال، سروری و عظمت خودت را به نمایش گذاشتی و با لطف خود مرا به معراج و مقام بندگی پذیرفتی.
در آخر همچو نقش پا به خاک انداختی رفتی
هوش مصنوعی: در نهایت مانند نقش پایی که بر روی خاک می ماند، ناپدید شدی و رفتی.
به جستجوی تو شبنم صفت از دیده پا کردم
به کویت آمدم از خان و مان خود را جدا کردم
هوش مصنوعی: من برای یافتن تو، مانند شبنم از چشمانم اشک ریختم و از خانه و کاشانه‌ام جدا شده به کوی تو آمده‌ام.
ز من دل خواستی در خدمتت جان را فدا کردم
تمام عمر خود را صرفت ای ناآشنا کردم
هوش مصنوعی: من در راه دلت، جانم را فدای تو کردم و تمام زندگی‌ام را صرف تو نمودم، ای کسی که هنوز به درستی نمی‌شناسمت.
شدی بیگانه و حق وفا نشناختی رفتی
هوش مصنوعی: تو از من فاصله گرفتی و به وعده‌هایی که داده بودی، وفا نکردی و رفتی.
مرا افتاده از عشق تو بر جان آتش سودا
نکردی هیچ چون پروانه بر احوال من پروا
هوش مصنوعی: عشق تو بر جان من آتش افکنده و تو هیچ توجهی به حال من نکردی، همان‌طور که پروانه‌ای به سرنوشت خود اهمیت نمی‌دهد.
به شاخ شعله مانند سمندر کرده ام مأوا
چو شمع از بی کسی سوختم ایستاده بر یکجا
هوش مصنوعی: در یک جا قرار گرفته‌ام مثل شعله‌ای که شبیه سمندر است و در این مکان نشسته‌ام. مثل شمعی که به خاطر تنهایی خود می‌سوزم.
ز تاب آتش غم پیکرم بگداختی رفتی
هوش مصنوعی: از شدت اندوهی که به جانم افتاده، وجودم دچار سوزش و عذاب شد و تو از کنارم رفتی.
نمی کردی تو هرگز ناله عشاق را سامع
بود پیوسته از دست نگاهت خنجر قاطع
هوش مصنوعی: تو هرگز به ناله‌های عاشقان گوش نمی‌کردی و همیشه از نگاهت مانند خنجری برنده به دل‌ها می‌زدی.
بگفت سیدا هرگز نگشتی از ستم مانع
جفا کردی جفا کردی نکردی رحم بر جامع
هوش مصنوعی: فرمود سید که هرگز به خاطر ظلم و ستم مانع نشدی، بلکه زیان و بی‌رحمی کردی و بر جمعی رحم نکردی.
فگندی بر زمین و نیم بسمل ساختی رفتی
هوش مصنوعی: تو با افتادن بر زمین و ناتوان کردن دیگران، به راحتی بدون اینکه مراقب باشی، از این دنیا رفتی.