گنجور

شمارهٔ ۴۴

چون تاب به کلبه ام ای سیمتن درای
داغم شکفته است به سیر چمن درای
ای شمع بزم سوختگان در سخن درای
یک بار بی طلب به شبستان من درای
چون بوی گل نهفته در این انجمن درای
امروز هوش از من بیمار رفته است
رنگ از رخم پریده به یکبار رفته است
جان خرابم از تن افگار رفته است
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشاده در آغوش من درای
در کنج خانه جا چو اسیران گرفته ایم
خو را به گوشه یی ز حریفان گرفته ایم
چون شانه جا به زلف پریشان گرفته ایم
از دوریی تو شام غریبان گرفته ایم
از در گشاده روی چو صبح وطن درای
پروانه ها ز شمع جفای تو سوختند
در باغ بلبلان به هوای تو سوختند
گلها و لاله ها ز برای تو سوختند
خونین دلان ز شوق بقای تو سوختند
خندان تر از سهیل به خاک یمن درای
چون سیدا به کوی تو دیگر اسیر نیست
چشم تو را نظر به سوی این فقیر نیست
پرهیز کردن تو ازو دلپذیر نیست
آئینه را ز صحبت طوطی گریز نیست
ای سنگدل به صایب شیرین سخن درای

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون تاب به کلبه ام ای سیمتن درای
داغم شکفته است به سیر چمن درای
هوش مصنوعی: زمانی که تابش آفتاب به کلبه‌ام می‌افتد، گرمای عشق و شور در دلم مانند گلی شکوفا می‌شود، گویی در باغی سرسبز و زیبا به تماشا نشسته‌ام.
ای شمع بزم سوختگان در سخن درای
یک بار بی طلب به شبستان من درای
هوش مصنوعی: ای شمعی که در مجالس عاشقان می‌درخشی، یک بار بدون هیچ خواسته‌ای به خانه من بیا و روشنی ببخش.
چون بوی گل نهفته در این انجمن درای
هوش مصنوعی: گویی رایحه‌ای لطیف از گل در این جمع وجود دارد.
امروز هوش از من بیمار رفته است
رنگ از رخم پریده به یکبار رفته است
هوش مصنوعی: امروز حال من خیلی خراب است و انگار قوای ذهنی‌ام را از دست داده‌ام. چهره‌ام هم رنگ پریده و بی‌روح شده است.
جان خرابم از تن افگار رفته است
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
هوش مصنوعی: جان من دیگر طاقت ندارد و از جسمم جدا شده است. وقتی تو را می‌بینم، توان و اراده‌ام از دست رفته است.
بند قبا گشاده در آغوش من درای
هوش مصنوعی: لباس من به سبکی است که در آغوش من به راحتی افتاده است.
در کنج خانه جا چو اسیران گرفته ایم
خو را به گوشه یی ز حریفان گرفته ایم
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از خانه همچون زندانیان زندگی می‌کنیم و به گوشه‌ای پناه برده‌ایم که از هم‌نشینی با دوستان دور افتاده‌ایم.
چون شانه جا به زلف پریشان گرفته ایم
از دوریی تو شام غریبان گرفته ایم
هوش مصنوعی: در پی دوری تو، ما به تماشای شب‌های غم‌انگیز نشسته‌ایم و از آنچه در چنگال غم و اندوه است، رنج می‌بریم. ما شانه به زلف پریشان تو داده‌ایم و در این حال، غم و اندوه بر دل ما حاکم شده است.
از در گشاده روی چو صبح وطن درای
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از زیبایی و روشنی چهره محبوبش به مانند صبحگاهان سخن می‌گوید. او تصور می‌کند که ورود محبوب به زندگی‌اش همچون صبحی نورانی و دل‌انگیز است، که با روشنایی‌اش مکان را سرشار از زندگی و شادابی می‌کند. در واقع، حضور محبوب باعث می‌شود که فضای زندگی‌اش روشن و زیبا شود.
پروانه ها ز شمع جفای تو سوختند
در باغ بلبلان به هوای تو سوختند
هوش مصنوعی: پروانه‌ها به خاطر زحمات تو در کنار شمع سوختند و بلبلان به خاطر عشق تو در باغ جان دادند.
گلها و لاله ها ز برای تو سوختند
خونین دلان ز شوق بقای تو سوختند
هوش مصنوعی: گل‌ها و لاله‌ها به خاطر تو پژمرده شدند و عاشقان، به شوق دیدن تو، دچار درد و اندوه شدند.
خندان تر از سهیل به خاک یمن درای
هوش مصنوعی: مهر و شادی تو از ستاره سهیل درخشان‌تر است و در سرزمین یمن منتشر شده است.
چون سیدا به کوی تو دیگر اسیر نیست
چشم تو را نظر به سوی این فقیر نیست
هوش مصنوعی: اینکه وقتی تو در کوی من هستی، هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند بر من تسلط یابد و چشمانت دیگر نگاهی به این فقیر ندارند.
پرهیز کردن تو ازو دلپذیر نیست
آئینه را ز صحبت طوطی گریز نیست
هوش مصنوعی: دوری تو از آن چیز برای دل خوشایند نیست، مانند این است که نمی‌توان از صحبت طوطی پا پس کشید.
ای سنگدل به صایب شیرین سخن درای
هوش مصنوعی: ای دل سنگی، با سخن شیرین صایب را بیفزای!