گنجور

شمارهٔ ۴۳

نقاب از رخ برافگندی نمودی روی زیبا را
ز غیرت داغ کردی در چمن گل‌های رعنا را
به دل دارم من شوریده‌خاطر این تمنا را
به چشم لطف اگر بینی گرفتاران شیدا را
به ما هم گوشه چشمی که رسوا کرده‌ای ما را
به جانِ خستهٔ محزونِ من هردم رسد صد نیش
چه سازم اینچنین دردی که باشد با من دلریش
نشینم بر سر راه تو من افگنده سر در پیش
به هرجا پا نهی آنجا نهم صد بار چشم خویش
چه باشد آه اگر یک بار بر چشمم نهی پا را
کجا با عیش و عشرت یک سر مویی نظر دارد
چو من هر کس که داغ دلربایی بر جگر دارد
چه سازم ای مسلمانان دلم شوری به سر دارد
عجب دردی که فردا ماه من عزم سفر دارد
بمیرم کاش امروز نبینم روی فردا را
چو جوهر چند بندم آشیان را بر دم خنجر
به حال زار من یک ره به چشم مرحمت بنگر
قدم از کوی تو بیرون نمانم جانب دیگر
مرا گر از تمنای تو آید صد جفا در سر
ز سر بیرون نخواهم کرد هرگز این تمنا را
مه من مرهم داغ دلم از پیش دانستی
به جان سیدا اندوه و غم را بیش دانستی
مرا نادیده از روز ازل دلریش دانستی
هلالی را به یک دیدن غلام خویش دانستی
عجب بینایی داری بنازم چشم بینا را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نقاب از رخ برافگندی نمودی روی زیبا را
ز غیرت داغ کردی در چمن گل‌های رعنا را
هوش مصنوعی: وقتی که نقاب را از چهره‌ات کنار زدی، زیبایی‌ات را آشکار کردی. به خاطر غیرت تو، گل‌های زیبا در باغ‌ها را هم دچار حرارت و گرما کردی.
به دل دارم من شوریده‌خاطر این تمنا را
به چشم لطف اگر بینی گرفتاران شیدا را
هوش مصنوعی: در دل من احساس عجیبی وجود دارد؛ این آرزو را دارم که اگر با نگاهی مهربان به آن‌ها بنگری، افرادی را که شیدا و گرفتار عشق هستند، ببینی.
به ما هم گوشه چشمی که رسوا کرده‌ای ما را
هوش مصنوعی: به ما هم با یک نگاه توجهی کن که به خاطر تو در دنیا آبرویمان رفته است.
به جانِ خستهٔ محزونِ من هردم رسد صد نیش
چه سازم اینچنین دردی که باشد با من دلریش
هوش مصنوعی: به جان خسته و غم‌زده‌ام هر لحظه صد درد و زخم می‌رسد. نمی‌دانم با این درد عمیق چه کنم که همیشه با من است و به قلبم زخم می‌زند.
نشینم بر سر راه تو من افگنده سر در پیش
به هرجا پا نهی آنجا نهم صد بار چشم خویش
هوش مصنوعی: من در راه تو نشسته‌ام و سرم را به زیر انداخته‌ام. هر جا که قدم بگذاری، صدبار چشمانم را به آنجا می‌دوزم.
چه باشد آه اگر یک بار بر چشمم نهی پا را
هوش مصنوعی: اگر یک بار پا بر چشمانم بگذاری، چه می‌شود که حسرت و آهی در دلم نماند؟
کجا با عیش و عشرت یک سر مویی نظر دارد
چو من هر کس که داغ دلربایی بر جگر دارد
هوش مصنوعی: کجا کسی می‌تواند به زیبایی و لذت زندگی مانند من توجه کند؟ هر کسی که درد عشق را در دل دارد، نمی‌تواند مانند من به این مسائل فکر کند.
چه سازم ای مسلمانان دلم شوری به سر دارد
عجب دردی که فردا ماه من عزم سفر دارد
هوش مصنوعی: چه بگویم ای مسلمانان، دل من پر از هیجان و شور است. چه درد عجیبی! چرا که فردا، ماه من، به سفر می‌رود.
بمیرم کاش امروز نبینم روی فردا را
هوش مصنوعی: کاش امروز بمیرم تا فردا را نبینم.
چو جوهر چند بندم آشیان را بر دم خنجر
به حال زار من یک ره به چشم مرحمت بنگر
هوش مصنوعی: من به خاطر شرایط سخت خود، هرچند که مانند جواهری در قفس هستم، از تو می‌خواهم یک بار با نگاه مهربانت به حال و روز نزار من نگاهی بیندازی.
قدم از کوی تو بیرون نمانم جانب دیگر
مرا گر از تمنای تو آید صد جفا در سر
هوش مصنوعی: هرگز از کوی تو قدم بیرون نمی‌گذارم، حتی اگر برای من از عشق تو هزار درد و زحمت بیفتد.
ز سر بیرون نخواهم کرد هرگز این تمنا را
هوش مصنوعی: هرگز از دل این خواسته خارج نخواهم شد.
مه من مرهم داغ دلم از پیش دانستی
به جان سیدا اندوه و غم را بیش دانستی
هوش مصنوعی: عزیزم، می‌دانستی که دل من چقدر درد دارد و چقدر اندوه و غم در جانم سنگینی می‌کند.
مرا نادیده از روز ازل دلریش دانستی
هلالی را به یک دیدن غلام خویش دانستی
هوش مصنوعی: از روزگار ازل، تو مرا نادیده گرفتی و به طور مختصر، هلالی را به یک نگاه، مانند بنده‌ای از خودت شناختی.
عجب بینایی داری بنازم چشم بینا را
هوش مصنوعی: شگفت‌انگیز است که چقدر می‌توانی ببینی و درک کنی. واقعاً باید به چشمان تیزبینت فخر کرد.

حاشیه ها

1402/01/16 14:04
کژدم

به این نشانی بشنوید