گنجور

شمارهٔ ۴۱

مصفا سینه را چون مهر انور می توان کردن
به همت مشت خاک خویش را زر می توان کردن
جفاهای تو را طغرای دفتر می توان کردن
ز بیداد تو با دل شکوه یی سر می توان کردن
شکایت گونه یی زان دست و خنجر می توان کردن
محبت با تو حاجتمند کرده سینه ریشان را
نمی پرسی تو از نامهربانی درد کیشان را
به گوشت زلف می گوید سراسر حال ایشان را
فراهم کن یکی اوراق دلهای پریشان را
اگر طلعت نخواهد باز ابتر می توان کردن
بلای جان بود عشاق را رخساره رنگین
ز مجنون رفت عقل و وز زلیخا دور شد تمکین
به خسرو کوهکن می گفت ای شاه کرم آئین
مگو تلخ است خون اهل دل شاید بود شیرین
دم تیغی به رسم امتحان تر می توان کردن
شبی از سوز دل آتش زدم چون گل به پیراهن
به سیر باغ بیرون آمدم از گوشه گلخن
به مرغان گلستان ساختم آن نکته را روشن
به شرع دوستی گلبرگ نتوان چید در دامن
ولی چندان که خواهی خاک بر سر می توان کردن
مه من چند باشند از غمت یاران به تاب و تب
شده در انتظارت مردمان را چشم چون کوکب
شنو این نکته را از سیدا ای شوخ شکر لب
اگر یک قطره خون از دیده طالب چکد امشب
به خون صد شهید غم برابر می توان کردن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مصفا سینه را چون مهر انور می توان کردن
به همت مشت خاک خویش را زر می توان کردن
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده انسان می‌توان دل را پاک و روشن کرد، همان‌طور که می‌شود از خاک خویش طلا ساخت.
جفاهای تو را طغرای دفتر می توان کردن
ز بیداد تو با دل شکوه یی سر می توان کردن
هوش مصنوعی: می‌توان شکایت و گلایه از ظلم و ستم‌های تو را به عنوان یک نشانه در کتب ثبت کرد، اما دل شکسته‌ام نمی‌تواند این درد را نادیده بگیرد و فقط با سخن می‌توان درباره‌اش حرف زد.
شکایت گونه یی زان دست و خنجر می توان کردن
هوش مصنوعی: می‌توان از دست و خنجری که در ناز و نیاز وجود دارد، شکایتی از نوع خاصی را بیان کرد.
محبت با تو حاجتمند کرده سینه ریشان را
نمی پرسی تو از نامهربانی درد کیشان را
هوش مصنوعی: عشق و محبت به تو باعث شده که دل‌های مجروح و رنجیده نتوانند به راحتی درخواست کنند. تو اما از بی‌محبتی و درد آن‌ها هیچ سوالی نمی‌کنی.
به گوشت زلف می گوید سراسر حال ایشان را
فراهم کن یکی اوراق دلهای پریشان را
هوش مصنوعی: زلفت به من می‌گوید که باید همه چیز را برای حال و هوای آن‌ها آماده کنم، تا صفحات دل‌های بی‌قراری را بنویسم.
اگر طلعت نخواهد باز ابتر می توان کردن
هوش مصنوعی: اگر چهره ی زیبایی نخواهد، می‌توان به سادگی او را نادیده گرفت.
بلای جان بود عشاق را رخساره رنگین
ز مجنون رفت عقل و وز زلیخا دور شد تمکین
هوش مصنوعی: چهره زیبا و رنگین محبوب، برای عشق‌ورزان مانند بلای جان است. عشق مجنون را از عقل دور کرده و زلیخا نیز، با زیبایی‌اش، از توانایی و اختیار دور ساخته است.
به خسرو کوهکن می گفت ای شاه کرم آئین
مگو تلخ است خون اهل دل شاید بود شیرین
هوش مصنوعی: به خسرو کوهکن می‌گفت: ای شاه بزرگوار، از گفتن سخنان تلخ پرهیز کن، زیرا ممکن است درد دل‌ها و غم‌های مردم را با عشق و محبت شیرین کنی.
دم تیغی به رسم امتحان تر می توان کردن
هوش مصنوعی: به راحتی می‌توان با برش یا آزمایش، نازکی و ظرافت را نشان داد.
شبی از سوز دل آتش زدم چون گل به پیراهن
به سیر باغ بیرون آمدم از گوشه گلخن
هوش مصنوعی: یک شب از شدت ناراحتی و دلمشغولی مانند گلی که در آتش می‌سوزد، پیراهنم را به آتش کشیدم و از گوشه اتاقم خارج شدم تا به باغ بروم.
به مرغان گلستان ساختم آن نکته را روشن
به شرع دوستی گلبرگ نتوان چید در دامن
هوش مصنوعی: من به پرندگان باغ گل آن نکته را فهماندم که بر اساس اصول محبت، نمی‌توان گلبرگ‌ها را از دامن گل‌ها چید.
ولی چندان که خواهی خاک بر سر می توان کردن
هوش مصنوعی: اما هرچقدر که بخواهی می‌توانی خود را ناامید کرده و به دیگران آسیب برسانی.
مه من چند باشند از غمت یاران به تاب و تب
شده در انتظارت مردمان را چشم چون کوکب
هوش مصنوعی: چند نفر از دوستانم به خاطر غمت در حال تب و تاب هستند و مردم در انتظار تو مانند ستاره‌ها چشم به راه‌اند.
شنو این نکته را از سیدا ای شوخ شکر لب
اگر یک قطره خون از دیده طالب چکد امشب
هوش مصنوعی: ای شوخ خوش‌لب، به این نکته توجه کن که اگر امشب حتی یک قطره اشک از چشمان عاشق بریزد، چه تاثیری خواهد داشت.
به خون صد شهید غم برابر می توان کردن
هوش مصنوعی: با خون هزاران شهید می‌توان برابر شد و تسلی جست.