گنجور

شمارهٔ ۴۰

مه من علم به عالم شده ای به دلربایی
همه دم چو سرمه دارم ز تو چشم آشنایی
به فسون غیر گردی ز من ای پسر جدایی
پس ازین بهر سر ره من و عرض بینوایی
بکنم دعای جانت به بهانه گدایی
تو که همچو شمع داری رخ انجمن فروزی
ز غم تو عمرها شد به دلم فتاده سوزی
بنشین دمی که ظاهر بکنم به تو رموزی
همه شب در این خیالم که رسم به وصل روزی
همه روز بر امیدی که شبی به خوابم آیی
به جهان ز خوبرویان غم بی عدد کشیدم
ز می جفای هر یک پی امتحان چشیدم
همه جا چو مهر گردون من خسته دل رسیدم
ز وفا به غیر نامی نشنیدم و ندیدم
ز بتان من آنچه دیدم همه عمر بی وفایی
به لبم ز بزم وصلش نرسیده است جامی
دل تلخ مشرب من نرسیده زو به کامی
نه ازو به من حدیثی نه به او مرا سلامی
نه در آن حریم دارم به مراد دل مقامی
نه در این دیار با او ره و رسم آشنایی
به زمانه سیدا را نبود هوای ساغر
سر خود به جیب برده به هوای وصل دلبر
به زبان خامه هر دم رسد این سخن مکرر
به کمند زلف خوبان نه چنان فتاد حیدر
که به عمر خویش یابد ز کمندشان رهایی

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مه من علم به عالم شده ای به دلربایی
همه دم چو سرمه دارم ز تو چشم آشنایی
هوش مصنوعی: ماه من، تو به زیبایی‌ات در دل همه شناخته شده‌ای و من همیشه به تو می‌اندیشم و چشمانم به خاطر تو آشنا و دلپذیر است.
به فسون غیر گردی ز من ای پسر جدایی
پس ازین بهر سر ره من و عرض بینوایی
هوش مصنوعی: ای پسر، از جادو و فریب‌های دیگران دور شو. پس از این، جدایی از من را به خاطر داشته باش و به مشکلات و فقر خود توجه کن.
بکنم دعای جانت به بهانه گدایی
هوش مصنوعی: برای جان تو دعا می‌کنم، به این بهانه که نیازمند تو هستم.
تو که همچو شمع داری رخ انجمن فروزی
ز غم تو عمرها شد به دلم فتاده سوزی
هوش مصنوعی: تو که مانند شمع گرمی و روشنی بخش محفل هستی، غم تو باعث شده که سال‌ها در دل من شعله‌ای بسوزد.
بنشین دمی که ظاهر بکنم به تو رموزی
همه شب در این خیالم که رسم به وصل روزی
هوش مصنوعی: لحظاتی بنشین تا رازهایی را که در ذهن من دارم برایت فاش کنم. تمام شب در این فکر هستم که یک روز به وصال تو برسم.
همه روز بر امیدی که شبی به خوابم آیی
هوش مصنوعی: هر روز با امید این که شبی به خوابم بیایی، زندگی می‌کنم.
به جهان ز خوبرویان غم بی عدد کشیدم
ز می جفای هر یک پی امتحان چشیدم
هوش مصنوعی: من در این دنیا به خاطر زیبایانی که وجود دارند، غم و اندوهی بی‌پایان را تجربه کرده‌ام و به خاطر آزمایش هر یک از آن‌ها، طعم تلخ شراب را چشیده‌ام.
همه جا چو مهر گردون من خسته دل رسیدم
ز وفا به غیر نامی نشنیدم و ندیدم
هوش مصنوعی: در هر جایی که نگاه کردم، تنها به نامی از وفا برنخوردم و به شدت دلم شکسته است.
ز بتان من آنچه دیدم همه عمر بی وفایی
هوش مصنوعی: تمامی چیزهایی که از معشوقان دیدم، در طول زندگی‌ام فقط بی‌وفایی بوده است.
به لبم ز بزم وصلش نرسیده است جامی
دل تلخ مشرب من نرسیده زو به کامی
هوش مصنوعی: من هنوز از می عشق او نصیبی نیافته‌ام و دل‌گیر و اندوهگین هستم، زیرا از آن نوشیدنی که به من شادی و خوشحالی می‌بخشد، دور مانده‌ام.
نه ازو به من حدیثی نه به او مرا سلامی
نه در آن حریم دارم به مراد دل مقامی
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر احساس تنهایی و دلتنگی را بیان می‌کند. او می‌گوید که نه از طرف آن شخص خبری دارد و نه توانسته از او سلامی بگیرد. همچنین در فضایی که دلش می‌خواهد، هیچ جایی ندارد و به خواسته‌هایش دست نیافته است.
نه در این دیار با او ره و رسم آشنایی
هوش مصنوعی: در این سرزمین، هیچ ارتباط و آشنایی با او وجود ندارد.
به زمانه سیدا را نبود هوای ساغر
سر خود به جیب برده به هوای وصل دلبر
هوش مصنوعی: در این دنیا، کسی به فکر نوشیدن شراب نیست و هر کس که به دنبال وصال محبوبش می‌گردد، همه چیز را از خودش دور می‌کند.
به زبان خامه هر دم رسد این سخن مکرر
به کمند زلف خوبان نه چنان فتاد حیدر
هوش مصنوعی: هر لحظه این سخن به زبان نوشته می‌شود، اما عشق و زیبایی‌های خوبان آن‌قدر قوی است که حیدر هم در آن گرفتار نشد.
که به عمر خویش یابد ز کمندشان رهایی
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی‌اش از چنگال آنها رهایی یابد، به آزادی و آسایش می‌رسد.