گنجور

شمارهٔ ۳۸

امروز به عالم نبود اهل وفا را غیر از تو پناهی
گیرند برای تو شب و روز دعا را از هر سر راهی
تا چند به زلف تو بگویم نگارا با ناله و آهی
ای ریخته سودای تو خون دل ما را بی هیچ گناهی
بنواز دمی کشته شمشیر جفا را باری به نگاهی
عمریست چو من فاخته سرو غلامت با آن قد دلجو
هر حلقه یی از زلف دلاویز تو دامیست بر گردن آهو
از بس که شب و روز تو را باغ مقامست گویند ز هر سو
در خرمن گل مار سیه خفته کدام است با روی تو گیسو
حیف است که همخوابه بود ترک خطا را هندوی سیاهی
شبنم به تمنای تو عمری به سر آورد با دیده بیدار
پیراهن آغشته به خون جگر آورد گل در نظر خار
بلبل به چمن ناله جانسوز برآورد از سینه افگار
باد سحر از روضه رضوان خبر آورد امروز به گلزار
ای سرو روان نیست مگر باد صبا را در کوی تو راهی
از خون جگر نیست تهی شیشه عاشق چون دیده یعقوب
پیوسته به درد است رگ و ریشه عاشق همچون تن ایوب
گویم به تو امروز اندیشه عاشق از طره محبوب
زاری و زرو زور بود پیشه عاشق یا رحم ز مطلوب
نی زور مرانی از رو نمی رحم شما را بس حال تباهی
عمریست تو را بر سرسید گذری نیست افتاده بزنجیر
با یاد تو از زندگی او اثری نیست چون کودک تصویر
آهوی تو را سوی ایران نظری نیست از ماست چه تقصیر
از حال پریشان کمالت خبری نیست هیهات چه تدبیر
کس نیست که تقریر کند حال گدا را در حضرت شاهی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امروز به عالم نبود اهل وفا را غیر از تو پناهی
گیرند برای تو شب و روز دعا را از هر سر راهی
هوش مصنوعی: امروز جز تو کسی در عالم نیست که اهل وفا باشد و به او پناه آورد. تنها تو هستی که برایت روز و شب دعا می‌کنیم و از هر مسیری برای کمک به تو اقدام می‌کنیم.
تا چند به زلف تو بگویم نگارا با ناله و آهی
ای ریخته سودای تو خون دل ما را بی هیچ گناهی
هوش مصنوعی: باز هم به زلفت می‌گویم ای معشوق، با ناله و آه. عشق تو خون دل ما را بی‌سبب ریخته است.
بنواز دمی کشته شمشیر جفا را باری به نگاهی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای به من لطف کن و با یک نگاه، درد و رنجی که به من داده‌ای را تسکین بده.
عمریست چو من فاخته سرو غلامت با آن قد دلجو
هر حلقه یی از زلف دلاویز تو دامیست بر گردن آهو
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که مثل فاخته‌ام و مثل سروِ سرزنده‌ی شما هستم. هر حلقه از موهای زیبایت، برای من همچون دام‌های نرمی است که دور گردن آهو می‌افتد.
از بس که شب و روز تو را باغ مقامست گویند ز هر سو
در خرمن گل مار سیه خفته کدام است با روی تو گیسو
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و مقام محبوبی اشاره دارد که در نظر شاعر به همه جا حس شادی و زیبایی می‌بخشد. شاعر به این مطلب اشاره می‌کند که چقدر محبوبش در زندگی‌اش تأثیرگذار است و به نوعی به زیبایی ظاهری او و حالت‌های مختلف زیبایی‌اش اشاره می‌کند. عشق و محبت در این ابیات همچون گلی در خرمنی از زیبایی‌ها می‌درخشد و شاعر به خاطر دلنشینی محبوبش در گلی که در خواب است، به طرز شاعرانه‌ای ابراز احساس می‌کند.
حیف است که همخوابه بود ترک خطا را هندوی سیاهی
هوش مصنوعی: حیف است که با هم بسر ببری، در حالی که زیبایی و دلربایی از یک زن سیاهپوش هندی بر تو سایه افکنده است.
شبنم به تمنای تو عمری به سر آورد با دیده بیدار
پیراهن آغشته به خون جگر آورد گل در نظر خار
هوش مصنوعی: شبنم به خاطر محبت و آرزوی تو عمری را سپری کرد. با چشمانی بیدار، پیراهنی را که به خون دل مبتلا شده بود، به نمایش گذاشت. در نگاه من، گل شبیه خار است.
بلبل به چمن ناله جانسوز برآورد از سینه افگار
باد سحر از روضه رضوان خبر آورد امروز به گلزار
هوش مصنوعی: بلبل در چمن با صدایی غم‌انگیز ناله می‌کند و از دل شکسته‌اش آواز می‌خواند. در باد صبحگاهی، خبری از باغ بهشت به گلزار می‌رسد.
ای سرو روان نیست مگر باد صبا را در کوی تو راهی
هوش مصنوعی: ای سرو زنده، حضور تو تنها با نسیم خوش صبحگاهی در کوی تو ممکن است.
از خون جگر نیست تهی شیشه عاشق چون دیده یعقوب
پیوسته به درد است رگ و ریشه عاشق همچون تن ایوب
هوش مصنوعی: شیشه عاشق به خاطر درد و رنجی که دارد، خالی از شور و محبت نیست. چشمان یعقوب همیشه پر از اشک و غم بوده و این دل‌سوزی نشان‌دهنده عمق درد عاشق است. رگ و ریشه عاشق نیز مانند بدن ایوب، تحمل سختی‌ها و بیماری‌ها را دارد و از این رو عشق او عمیق و ریشه‌دار است.
گویم به تو امروز اندیشه عاشق از طره محبوب
زاری و زرو زور بود پیشه عاشق یا رحم ز مطلوب
هوش مصنوعی: امروز به تو می‌گویم که فکر عاشق به عشق محبوبش ناشی از زیبایی‌های اوست و این عشق یا به خاطر قدرت خود عشق است یا به خاطر رحم و محبت معشوق.
نی زور مرانی از رو نمی رحم شما را بس حال تباهی
هوش مصنوعی: من هیچ فشاری به تو نمی‌آورم، اما حال وخیم تو را می‌بینم و برایت احساس افسردگی می‌کنم.
عمریست تو را بر سرسید گذری نیست افتاده بزنجیر
با یاد تو از زندگی او اثری نیست چون کودک تصویر
هوش مصنوعی: سال‌هاست که منتظر دیدار تو هستم، اما هیچ روز و لحظه‌ای نیست که به سراغم بیایی. من به یاد تو در بند و زنجیر هستم و زندگی‌ام اثری ندارد، مانند کودکانی که فقط تصویر تو را در ذهن دارند.
آهوی تو را سوی ایران نظری نیست از ماست چه تقصیر
از حال پریشان کمالت خبری نیست هیهات چه تدبیر
هوش مصنوعی: آهو یا محبوب تو که در ایران است، به ما نگاه نمی‌کند و ما در این وضعیت ناچار هستیم. از حال تو خبر زیادی نداریم و چه بدبختی است که تدبیری برای این وضعیت نداریم.
کس نیست که تقریر کند حال گدا را در حضرت شاهی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نیست که بتواند وضعیت و حال پریشان گدا را در محضر پادشاه به تصویر بکشد.