شمارهٔ ۳۳
فگندی بر جگر آتش چو من بی خان و مانی را
زدی در شعله از نامهربانی مهربانی را
بگو ای شمع با پروانه خود داستانی را
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
به قدر قسمت هر کس در آن روزی که جان دادند
به خوبان قد سرو و چهره یی چون ارغوان دادند
از آن روزی که حسن و عشق را با هم نشان دادند
به عاشق اشک سرخ و رنگ زرد از بهر آن دادند
کز استغنا فرود آرند مستغنی جوانی را
فغان زاهدان در خانقه چون شمع از خامیست
ز بزم دلبران پرهیز کردن عین بدنامیست
به قول عشقبازان این روایت شاهد حامیست
کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عامیست
نخواند تا ز جزو آشنایی داستانی را
دلم را چند بی لعلت نظر بر جام زهر افتد
نگاهت جانب من تا بکی از روی قهر افتد
مرا در گفتگو آور که آشوبی به دهر افتد
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرد گویا بی زبانی را
شبی افتاده می رفتم به طوف کعبه آن کو
به گوش هوشم آواز پیاپی آمد از یکسو
اگر پرسد مرا ای سیدا آن تندخو بر گو
نمی دانم نظیری کیست چون می آمدم زان رو
به حال مرگ دیدم بر سر ره ناتوانی را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فگندی بر جگر آتش چو من بی خان و مانی را
زدی در شعله از نامهربانی مهربانی را
هوش مصنوعی: تو مانند من که آواره و بیخانمانم، بر دل من آتش زدی و به خاطر بیمهریات، محبت را هم در شعلههای این آتش سوزاندی.
بگو ای شمع با پروانه خود داستانی را
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
هوش مصنوعی: به شمع بگو که با پروانهاش چه داستانی را تجربه کرده که امشب باعث سوختن یک جان آزرده شده است.
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
هوش مصنوعی: تو هر زمانی را به اندازهی روز قیامت طولانیتر کردهای.
به قدر قسمت هر کس در آن روزی که جان دادند
به خوبان قد سرو و چهره یی چون ارغوان دادند
هوش مصنوعی: هر کس به اندازهای که مقدر شده است، در روزی که جان میدهد، به زیبایی و شکوهی مانند سرو و رنگی شبیه به گل ارغوان، نصیب میشود.
از آن روزی که حسن و عشق را با هم نشان دادند
به عاشق اشک سرخ و رنگ زرد از بهر آن دادند
هوش مصنوعی: از زمانی که حسن و عشق را در کنار هم قرار دادند، به عاشق اشکهای سرخ و رنگ زرد به خاطر این پیوند عطا کردند.
کز استغنا فرود آرند مستغنی جوانی را
هوش مصنوعی: از روی خودکفایی و بینیازی، جوانی که خود را بینیاز میداند، به زمین میافتد.
فغان زاهدان در خانقه چون شمع از خامیست
ز بزم دلبران پرهیز کردن عین بدنامیست
هوش مصنوعی: زاهدان در خانقاه، مانند شمعی هستند که از خامی میسوزند و ناله میکنند. پرهیز کردن از خوشیهای دلبران و لذتهای زندگی، در واقع نشانهی بدمشهری و بدنامی است.
به قول عشقبازان این روایت شاهد حامیست
کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عامیست
هوش مصنوعی: به گفته عاشقان، این داستان درباره شواهد و نشانههایی است که از عشق حمایت میکنند. اگر کسی این کتاب را بخواند، حتی اگر آدم معمولی باشد، به عمق معانی آن دست پیدا میکند.
نخواند تا ز جزو آشنایی داستانی را
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی داستانی از آشنایی با جزئیات را نخوانده باشد، نمیتواند به درستی از آن خبر داشته باشد.
دلم را چند بی لعلت نظر بر جام زهر افتد
نگاهت جانب من تا بکی از روی قهر افتد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نبودن تو، به نگاه سمیات به من میافتد و نمیدانم تا کی باید از روی قهر و غضب خودت را دور نگهداری.
مرا در گفتگو آور که آشوبی به دهر افتد
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
هوش مصنوعی: مرا به صحبت بکش تا آشفتگی بزرگی در دنیا بوجود بیاید. سوالی از من بپرس تا هیاهو در شهر به پا شود.
که اعجاز فلانی کرد گویا بی زبانی را
هوش مصنوعی: به نظر میرسد فردی با قدرت خاصی توانسته است پیام یا احساسات عمیق را به گونهای بیان کند که حتی کسانی که زبان نمیدانند نیز متوجه شوند.
شبی افتاده می رفتم به طوف کعبه آن کو
به گوش هوشم آواز پیاپی آمد از یکسو
هوش مصنوعی: یک شب در حال عبور از کعبه بودم که ناگهان صدای آواز دلنوازی از یک سمت به گوشم رسید.
اگر پرسد مرا ای سیدا آن تندخو بر گو
نمی دانم نظیری کیست چون می آمدم زان رو
هوش مصنوعی: اگر آن شخص تندخو از من بپرسد، ای آقا، که نظیر کیست، من پاسخ نمیدانم؛ زیرا وقتی که میآمدم، او را نمیشناختم.
به حال مرگ دیدم بر سر ره ناتوانی را
هوش مصنوعی: در حالتی سخت و ناخوشایند، انسانی ناتوان را دیدم که در مسیر زندگی با مشکلات زیادی روبهرو شده است.