شمارهٔ ۳۰
ای گل امروز تو همبزم حریفان شدهای
شعله جان من بیسر و سامان شدهای
دست بر دست سبو کرده خرامان شدهای
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شدهای
چشم بد دور که سرفتنه دوران شدهای
ای که در کلبهام از دور چو مه میتابی
گاه در خرمن من آتش و گاهی آبی
با وجودی که چو نرگس همه دم در خوابی
هرچه در خاطر هرکس گذرد مییابی
خوش ادایاب ادافهم و سخندان شدهای
رخ خود را مه تابنده نمیدانستی
به خود این مرتبه زیبنده نمیدانستی
همچو گل حرف پراکنده نمیدانستی
تا پریروز شکرخنده نمیدانستی
این زمان صاحب چندین شکرستان شدهای
غنچه باغ زلیخای ملامتزده است
بوی پیراهن گل گرگ فلاکتزده است
مصر در پیش رخت گلشن آفتزده است
یوسف از قافله حسن تو غارتزده است
به دعای که چنین صاحب سامان شدهای
هیچ حرفی ز کتابی نشنیدی هرگز
ناز تعلیم معلم نکشیدی هرگز
گلی از عکس رخ خویش نچیدی هرگز
تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز
به اشارت که این طور شفاخوان شدهای
داشتی پیشتر ای شوخ به من قهر و ستیز
نرگست عربدهجو بود و دو لب شورانگیز
این زمان با من دلخسته شدی شکرریز
از ادای سخن و از نگه عذرآمیز
میتوان یافت که از کرده پشیمان شدهای
سیدا کرده تماشای بتان را صایب
آرزو برده چو تو موی میان را صایب
عمرها در طلبت گشته جهان را صایب
چون فدای تو نسازد دل و جان را صایب
که همان نوع که میخواست همان سان شدهای
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای گل امروز تو همبزم حریفان شدهای
شعله جان من بیسر و سامان شدهای
هوش مصنوعی: ای گل، امروز تو در جمع دوستان و همنشینان قرار گرفتهای و این در حالی است که آتش عشق و جان من حساب و کتابی ندارد و بیچاره و بیسر و سامان شده است.
دست بر دست سبو کرده خرامان شدهای
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شدهای
هوش مصنوعی: دستت را روی سبو گذاشتهای و با ناز و شادی قدم میزنی. حالا شاداب و خوشگذران شدهای، شبگردی میکنی و اشعاری میخوانی.
چشم بد دور که سرفتنه دوران شدهای
هوش مصنوعی: چشم بد دور، تو در پاسخی به چالشهای زمان خود، به شکل ویژهای متمایز و برجسته شدهای.
ای که در کلبهام از دور چو مه میتابی
گاه در خرمن من آتش و گاهی آبی
هوش مصنوعی: ای که از دور به کلبهام میآیی و مانند ماه نور میافشانی، گاهی در میان خوشیهایم حس آتش را احساس میکنم و گاهی هم آرامش و شادابی را.
با وجودی که چو نرگس همه دم در خوابی
هرچه در خاطر هرکس گذرد مییابی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو مانند نرگس همیشه در خواب و خوابآلودی، اما هر چیزی که در دل و ذهن دیگران بگذرد، تو آن را میفهمی و درک میکنی.
خوش ادایاب ادافهم و سخندان شدهای
هوش مصنوعی: تو به گونهای صحبت میکنی و رفتار میکنی که نشاندهندهی فهم و استعداد بالای توست.
رخ خود را مه تابنده نمیدانستی
به خود این مرتبه زیبنده نمیدانستی
هوش مصنوعی: تو چهرهی خود را چون مه تابان نمیدانستی و این زیبایی را شایستهی خود نمیانگاشتی.
همچو گل حرف پراکنده نمیدانستی
تا پریروز شکرخنده نمیدانستی
هوش مصنوعی: دوست من، تا پریروز نمیدانستی که چگونه در سخن گفتن مانند گل، زیبا و دلنشین باشد.
این زمان صاحب چندین شکرستان شدهای
هوش مصنوعی: الان تو صاحب نعمتهای زیادی هستی و به نوعی خوشبختیهای زیادی را تجربه میکنی.
غنچه باغ زلیخای ملامتزده است
بوی پیراهن گل گرگ فلاکتزده است
هوش مصنوعی: غنچهای که در باغ قرار دارد، به نوعی شبیه زلیخا است که مورد سرزنش و ملامت قرار گرفته. بوی پیراهن گل، حسرت و ناخوشی را به یاد میآورد، مثل گرگی که در فلاکت و بدبختی به سر میبرد.
مصر در پیش رخت گلشن آفتزده است
یوسف از قافله حسن تو غارتزده است
هوش مصنوعی: مصر در مقابل زیبایی تو پژمرده و بیحال به نظر میرسد؛ مانند یوسف که از زیبایی و حسن تو دزدیده شده و حالش خراب است.
به دعای که چنین صاحب سامان شدهای
هوش مصنوعی: به خاطر دعای کسی که در زندگیاش نظم و ترتیب پیدا کردهای.
هیچ حرفی ز کتابی نشنیدی هرگز
ناز تعلیم معلم نکشیدی هرگز
هوش مصنوعی: هرگز از کتابها چیزی نشنیدی و هرگز هم از آموزههای معلم بهرهمند نشدی.
گلی از عکس رخ خویش نچیدی هرگز
تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز
هوش مصنوعی: تو هرگز گلی از زیبایی خودت نچیدی، چون به خاطر شرم هرگز در آینه به خودت نگاه نکردی.
به اشارت که این طور شفاخوان شدهای
هوش مصنوعی: تو با یک علامت و اشاره، به این حالتی رسیدهای که مثل یک پزشک میخواهی شفای دلها را بدهی.
داشتی پیشتر ای شوخ به من قهر و ستیز
نرگست عربدهجو بود و دو لب شورانگیز
هوش مصنوعی: تو قبلاً با ناز و نرمی با من قهر کردی و حالا چشمان زیبایت مثل نرگس به طعنه و چالش آمدهاند، و لبهایت هم جذاب و دلانگیز هستند.
این زمان با من دلخسته شدی شکرریز
از ادای سخن و از نگه عذرآمیز
هوش مصنوعی: این زمان با من، دلخسته شدهای و از گفتار زیبا و نگاه معذرتخواهانهات سپاسگزارم.
میتوان یافت که از کرده پشیمان شدهای
هوش مصنوعی: میتوان فهمید که از عمل خود پشیمان هستی.
سیدا کرده تماشای بتان را صایب
آرزو برده چو تو موی میان را صایب
هوش مصنوعی: سیدا، با تماشای معشوقان دلش را گرفته و آرزویشان را به دست آورده، مانند تو که با داشتن موهای پریشان روحی آرام را تجربه میکنی.
عمرها در طلبت گشته جهان را صایب
چون فدای تو نسازد دل و جان را صایب
هوش مصنوعی: جوانیها و سالها در جستجوی تو سپری شده است. ای کاش کسی بتواند دل و جانش را برای تو فدای کند.
که همان نوع که میخواست همان سان شدهای
هوش مصنوعی: تو به همان صورتی که میخواهی، تبدیل شدهای.