شمارهٔ ۳
با حریفان می روی در باغ مسکن می کنی
داغ رمن می نهی و سیر گلشن می کنی
باده می نوشی و بزم غیر روشن می کنی
من به حال مرگ تو درمان و . . . می کنی
این ستم ها چیست ای بی رحم بر من می کنی
مدتی کردم سر کوی تو را بر خود مکان
در تمنای رخت آتش زدم در مغز جان
توتیا جستم به چشمم ریختی ریگ روان
بد نکردم چون تویی را برگزیدم در جهان
خاک عالم را چرا بر دیده من می کنی
ای خجل از پرتو رویت چراغ صبحدم
حسن روز افزون تو نبود ز ماه و مهر کم
یک زمان فارغ نمی گردی ز بیداد و ستم
نیستی گردون ولی بر عادت گردون تو هم
می کشی آخر چراغی راکه روشن می کنی
می شماری خویش را ای گل حبیب دیگران
کرده بزم وصال خود نصیب دیگران
بر سرم می آیی و هستی طبیب دیگران
گرم می پرسی مرا بهر فریب دیگران
در لباس دوستداری کار دشمن می کنی
نیست چون سیماب آرامی طلب گار تو را
نقد جان بر کف بود دایم خریدار تو را
کرده ایم از شیشه دل گرم بازار تو را
نیست از سنگین دلی با ما سر و کار تو را
خنده بر سرگشتگی های فلاخن می کنی
آن پسر تا چند جور و ظلم بی اندازه داشت
دوستان را چند در اشکنجه شیرازه داشت
تا به کی خود را به بی رحمی بلند آوازه داشت
می توان خود را به اندک التفاتی تازه داشت
آتش ما را چرا محتاج دامن می کنی
در غمت چون سیدا عمریست دارم پیچتاب
گشته از بی لطفیت رگهای جانم موج آب
می خورد سیلی سپند من ز دست اضطراب
می نمایی دانه خال خود از زیر نقاب
صایب بیچاره را آتش به خرمن می کنی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با حریفان می روی در باغ مسکن می کنی
داغ رمن می نهی و سیر گلشن می کنی
هوش مصنوعی: با رقبایت به باغ میروی و در آنجا زندگی میکنی، درد و رنج خود را کنار میگذاری و از زیباییهای گلستان بهرهمند میشوی.
باده می نوشی و بزم غیر روشن می کنی
من به حال مرگ تو درمان و . . . می کنی
هوش مصنوعی: تو در حال نوشیدن شراب و خوش گذرانی هستی و حالا میخواهی با رفتارهایت دیگران را تحت تأثیر قرار دهی، در حالی که من در حال نزدیک شدن به مرگ برای تو هستم و تو هنوز به فکر خودت هستی.
این ستم ها چیست ای بی رحم بر من می کنی
هوش مصنوعی: ای بیرحم، چرا اینقدر به من سخت میگیری و ظلم میکنی؟
مدتی کردم سر کوی تو را بر خود مکان
در تمنای رخت آتش زدم در مغز جان
هوش مصنوعی: مدتی در جایی نشستم و در آرزوی تو به خودم سختی دادم و آتش عشق تو را در وجودم شعلهور کردم.
توتیا جستم به چشمم ریختی ریگ روان
بد نکردم چون تویی را برگزیدم در جهان
هوش مصنوعی: من در جستجوی توتیا (یک نوع پودر) بودم که به چشمم ریختی، و با اینکه آب روان (ریگهای روان) برایم بدی نکرد، اما چون تو را در این دنیا انتخاب کردم، همه چیز را نادیده گرفتم.
خاک عالم را چرا بر دیده من می کنی
هوش مصنوعی: چرا تو غبار دنیا را بر چشمان من میپاشی؟
ای خجل از پرتو رویت چراغ صبحدم
حسن روز افزون تو نبود ز ماه و مهر کم
هوش مصنوعی: ای نازنین، من از جلوهی زیبایی تو خجالت میکشم، چرا که روشنایی سحرگاه به هیچوجه نمیتواند با زیبایی روزافزون تو، که از ماه و خورشید هم فراتر است، رقابت کند.
یک زمان فارغ نمی گردی ز بیداد و ستم
نیستی گردون ولی بر عادت گردون تو هم
هوش مصنوعی: زمانی نخواهد بود که از ستم و بیداد آزاد باشی، زیرا این وضعیت برای همه انسانها تکرار میشود و تو نیز از این قاعده مستثنی نخواهی بود.
می کشی آخر چراغی راکه روشن می کنی
هوش مصنوعی: اگر چراغی را که روشن میکنی، آخرش میکشی، یعنی این که کارهایی که انجام میدهی ممکن است به خودت آسیب بزند.
می شماری خویش را ای گل حبیب دیگران
کرده بزم وصال خود نصیب دیگران
هوش مصنوعی: ای گل، تو خود را به دیگران تقدیم کردهای و حالا بزم وصالت را در اختیار دیگران گذاشتهای.
بر سرم می آیی و هستی طبیب دیگران
گرم می پرسی مرا بهر فریب دیگران
هوش مصنوعی: تو نزد من میآیی و مانند یک پزشک به دیگران درباره من سؤال میکنی، در حالی که هدفات فریب دیگران است.
در لباس دوستداری کار دشمن می کنی
هوش مصنوعی: در حالی که خود را دوست میشماری، اعمالی انجام میدهی که به دشمن آسیب میزند.
نیست چون سیماب آرامی طلب گار تو را
نقد جان بر کف بود دایم خریدار تو را
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده است که آرامش و آرامش خاطر به راحتی قابل دسترسی نیست و مانند جیوه فرار است. در عوض، فرد باید با تمام وجود و جان خود برای رسیدن به چنین آرامشی تلاش کند و هر لحظه آماده باشد تا به خواسته خود برسد. بنابراین، این تلاش و جستوجو برای یافتن آرامش یک معامله دائمی و ارزشمند است.
کرده ایم از شیشه دل گرم بازار تو را
نیست از سنگین دلی با ما سر و کار تو را
هوش مصنوعی: ما دلمان را مانند شیشهای نرم و گرم برای تو ساختهایم، اما تو به خاطر سنگدلیات با ما هیچ رابطهای نداری.
خنده بر سرگشتگی های فلاخن می کنی
هوش مصنوعی: تو بر عدم ثبات و آشفتگیهای زندگی میخندی.
آن پسر تا چند جور و ظلم بی اندازه داشت
دوستان را چند در اشکنجه شیرازه داشت
هوش مصنوعی: آن پسر تا چه اندازه بدی و ستم انجام داده که دوستانش نیز از دست او به تنگ آمده و به جان هم افتادهاند.
تا به کی خود را به بی رحمی بلند آوازه داشت
می توان خود را به اندک التفاتی تازه داشت
هوش مصنوعی: تا کی باید به خود سخت بگیری و مانند شخصی بیرحم رفتار کنی؟ میتوانی با کمی توجه و محبت، دوباره شاداب و تازهای پیدا کنی.
آتش ما را چرا محتاج دامن می کنی
هوش مصنوعی: چرا باعث میشوی که عشق و اشتیاق ما به تو بیشتر شده و نیازمند تو باشیم؟
در غمت چون سیدا عمریست دارم پیچتاب
گشته از بی لطفیت رگهای جانم موج آب
هوش مصنوعی: در غم تو مثل آقا سالهاست که در عذابم و رگهای جانم به خاطر بیمحبتیات مانند موجی از آب به تلاطم در آمده است.
می خورد سیلی سپند من ز دست اضطراب
می نمایی دانه خال خود از زیر نقاب
هوش مصنوعی: من از دست اضطراب آسیب میبینم و تو با دقت، نشانههای خودت را از زیر پوشش پنهان میکنی.
صایب بیچاره را آتش به خرمن می کنی
هوش مصنوعی: تو با کارهای خود، به بیچاره صایب آسیب میزنی و او را در وضعیت سختی قرار میدهی.