گنجور

شمارهٔ ۲۷

یوسف من پیرهن چاک از زلیخای کیئی
همچو خورشید فلک سرگرم سودای کیئی
بی خود از رخسار ماه عالم آرای کیئی
ای جهانی محور رویت محو سیمای کیئی
ای تماشاگاه عالم در تماشای کیئی
در گلستان سرو و قمری در تمنای تواند
نرگس و بادام محو چشم شهلای تواند
روز و شب خورشید و مه هنگامه آرای تواند
شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی آخر تو شیدای کیئی
سنبل از آشفتگان حلقه گیسوی تست
لاله از خونین دلان چهره نیکوی تست
هرکه را بینم مقید با سجود در کوی تست
عالمی را روی دل بر قبله ابروی تست
تو چنین حیران ابروی دلارای کیئی
بسته ای از گفتگو تا آن دو لعل آبدار
می روم از جای با اندک نسیمی چون شرار
چیست این بی تابیت امروز ای آتش عذار
چون دل عاشق نداری یک نفس جایی قرار
سر به صحرا ده پی زلف چلیپای کیئی
در میان خلق تا افتاده غوغای بهشت
بر سر هر کس چو کاکل هست سودای بهشت
از چه رو نبود تو را در دل تمنای بهشت
چشم می پوشی ز گلگشت تماشای بهشت
کمین جلوه سرو دلارای کیئی
کرده یی فرش خزان رخت بهار خویش را
داده یی از کف عنان اختیار خویش را
گر به جنت افگنی در حشر کار خویش را
نشکنی از چشمه کوثر غمار خویش را
از خمار آلودگان جام صهبای کیئی
رفته یی چون سیدا از فکر گیسویی ز هوش
سنبل آسا می کشی بار پریشانی به دوش
حلقه کاکل تو را پیوسته می گوید به گوش
نیست غمازی طریق عاشقان پرده پوش
ورنه صایب خوب می داند که شیدای کیئی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یوسف من پیرهن چاک از زلیخای کیئی
همچو خورشید فلک سرگرم سودای کیئی
هوش مصنوعی: داستان یوسف و زلیخا به ما نشان می‌دهد که یوسف با وجود تمام مشکلات و چالش‌هایی که دارد، مانند خورشید درخشان و دل‌انگیز است. او در دام عشق زلیخا گرفتار شده و بر اثر این عشق، در میانهٔ مشکلات خود همچنان روشن و زیبا باقی می‌ماند.
بی خود از رخسار ماه عالم آرای کیئی
ای جهانی محور رویت محو سیمای کیئی
هوش مصنوعی: دست از زیبایی چهره‌ات بردار، ای کسی که جهانیان را به خود جذب می‌کنی. تو همچون ماهی که همه چیز را روشن می‌کند، در مرکز توجه هستی و زیبایی‌ات همگان را مجذوب کرده است.
ای تماشاگاه عالم در تماشای کیئی
هوش مصنوعی: ای محل تماشای جهان، تو در حال مشاهدهٔ چه چیزی هستی؟
در گلستان سرو و قمری در تمنای تواند
نرگس و بادام محو چشم شهلای تواند
هوش مصنوعی: در باغ، سرو و قمری در آرزوی تو و نرگس و بادام در تماشای چشمان سیاه تو غرق شده‌اند.
روز و شب خورشید و مه هنگامه آرای تواند
شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
هوش مصنوعی: در روز و شب، نور خورشید و ماه به زیبایی بخشیدن به زندگی تو کمک می‌کند. شمع و گل هم مانند بلبل و پروانه، شگفت‌زده و شیفته‌ی تو هستند.
ای بهار زندگی آخر تو شیدای کیئی
هوش مصنوعی: ای بهار زندگی، تو آخر عاشق کی هستی؟
سنبل از آشفتگان حلقه گیسوی تست
لاله از خونین دلان چهره نیکوی تست
هوش مصنوعی: سنبل و گل لاله به زیبایی و شادابی تو اشاره دارند. گل سنبل نشان‌دهنده افرادی است که به خاطر تو در حال آشفتگی و دلتنگی هستند. لاله نیز تصویری از افرادی دارد که به خاطر عشق و علاقه به تو، دل‌هایشان مجروح و خونین شده است. در واقع، این زیبایی توست که تمام این احساسات و شور و شوق را در دل می‌پروراند.
هرکه را بینم مقید با سجود در کوی تست
عالمی را روی دل بر قبله ابروی تست
هوش مصنوعی: هر کس را که می‌بینم در حال سجده در کوی تو، دل و جانم به سمت ابروی زیبایت متمایل می‌شود.
تو چنین حیران ابروی دلارای کیئی
هوش مصنوعی: تو با ابروی دل‌انگیزت، به خوبی همه را مسحور کرده‌ای.
بسته ای از گفتگو تا آن دو لعل آبدار
می روم از جای با اندک نسیمی چون شرار
هوش مصنوعی: با اندکی صحبت می‌روم تا به آن دو لعل زیبا برسم، به قدری که حتی یک نسیم کوچک مرا به حرکت درآورد، مثل شعله آتش.
چیست این بی تابیت امروز ای آتش عذار
چون دل عاشق نداری یک نفس جایی قرار
هوش مصنوعی: امروز چرا اینقدر بیتابی، ای آتش چهره؟ چرا مثل دل یک عاشق نمی‌توانی یک لحظه آرام بگینی؟
سر به صحرا ده پی زلف چلیپای کیئی
هوش مصنوعی: به دشت برو و به دنبال موهای تابدار و زیبا باش.
در میان خلق تا افتاده غوغای بهشت
بر سر هر کس چو کاکل هست سودای بهشت
هوش مصنوعی: در بین مردم، هر زمان که شور و شوقی برای بهشت ایجاد می‌شود، همه به نوعی از زیبایی و جذابیت آن متاثر می‌شوند، مانند اینکه هر کس در موهایش زیبایی خاصی دارد.
از چه رو نبود تو را در دل تمنای بهشت
چشم می پوشی ز گلگشت تماشای بهشت
هوش مصنوعی: چرا در دل من آرزویی برای بهشت نیست؟ آیا به خاطر این نیست که چشم‌پوشی می‌کنی از تماشای زیبایی‌های بهشت؟
کمین جلوه سرو دلارای کیئی
هوش مصنوعی: در کمین زیبایی و جلوه دلربای معشوقی هستی.
کرده یی فرش خزان رخت بهار خویش را
داده یی از کف عنان اختیار خویش را
هوش مصنوعی: بهار زندگی و زیبایی‌های خود را از دست داده‌ای و زمستان و خزان را به جای آن انتخاب کرده‌ای. در حقیقت، اختیار و کنترل زندگی‌ات را به دیگران سپرده‌ای.
گر به جنت افگنی در حشر کار خویش را
نشکنی از چشمه کوثر غمار خویش را
هوش مصنوعی: اگر در روز قیامت تو را به بهشت ببرند، کار خود را رها نخواهی کرد و از چشمه کوثر نیز بهره‌ای نخواهی برد.
از خمار آلودگان جام صهبای کیئی
هوش مصنوعی: از مستی و نشئگی کسانی که در غم و اندوه غوطه‌ورند، باده‌ نوشی کن.
رفته یی چون سیدا از فکر گیسویی ز هوش
سنبل آسا می کشی بار پریشانی به دوش
هوش مصنوعی: تو به سادگی و زیبایی مانند یک گیسوی لطیف از ذهن و دل من رفته‌ای و حالا بار سنگینی از غم و پریشانی بر دوش من قرار گرفته است.
حلقه کاکل تو را پیوسته می گوید به گوش
نیست غمازی طریق عاشقان پرده پوش
هوش مصنوعی: گیسوان تو همواره در گوشم می‌گوید که در این راه عاشقانه، رازها و محبت‌ها پنهان است و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را فاش کند.
ورنه صایب خوب می داند که شیدای کیئی
هوش مصنوعی: به هر حال، صایب به خوبی می‌داند که عاشق چه کسی هست.