گنجور

شمارهٔ ۲۶

اشک حسرت تا کی ای گل در کنارم می کنی
از خدای خود نمی ترسی و زارم می کنی
گوش بر قول رقیب بدشعارم می کنی
از برای خاطر اغیار خوارم می کنی
من چه کردم کین چنین بی اعتبارم می کنی
بس که دارد آتش شوق تو جانم بی قرار
شمع سان دارم دل سوزان و چشم اشکبار
می خورم خون جگر چون گل ز دست روزگار
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
ای که منع از گریه بی اختیارم می کنی
خان و مان بر باد دادم بر سر سودای تو
توتیا کردم به چشم خویش خاک پای تو
گوش نه یک یک بیان سازم من از غمهای تو
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریه ها بر روزگارم می کنی
شب که در پیمانه می می ریختم از بهر زیست
بی لب لعلت صراحی وار چشمم خون گریست
باعث نارفتن کویت نمی پرسی که چیست
گر نمی آیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش مردم شرمسارم می کنی
سیدا خون می خورم عمریست از بزم وصال
ناتوان گردیده است اعضای من همچون هلال
مدتی بگذشت معلومم نشد ای نونهال
گفته یی تدبیر کارت می کنم وحشی منال
رفت کار از دست و کی تدبیر کارم می کنی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اشک حسرت تا کی ای گل در کنارم می کنی
از خدای خود نمی ترسی و زارم می کنی
هوش مصنوعی: ای گل، تا کی باید از روی حسرت اشک بریزم؟ تو که در کنار من هستی، چرا از خدا نمی‌ترسی و من را این‌قدر نزار و غمگین می‌کنی؟
گوش بر قول رقیب بدشعارم می کنی
از برای خاطر اغیار خوارم می کنی
هوش مصنوعی: تو به صحبت‌های رقیب بدگمان گوش می‌کنی و برای خاطر دیگران، من را تحقیر می‌کنی.
من چه کردم کین چنین بی اعتبارم می کنی
هوش مصنوعی: چرا به خاطر کارهایم اینقدر مرا بی‌ارزش می‌کنی؟
بس که دارد آتش شوق تو جانم بی قرار
شمع سان دارم دل سوزان و چشم اشکبار
هوش مصنوعی: شوق تو آن‌چنان در دل من شعله‌ور است که انگار مانند شمعی در حال ذوب شدنم. قلبم از عشق به تو می‌سوزد و چشمانم پر از اشک است.
می خورم خون جگر چون گل ز دست روزگار
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
هوش مصنوعی: من در درد و رنج زندگی مانند گلی هستم که بر اثر ظلمت روزگار خون جگر می‌خورم. اگر تو از وضعیت من باخبر باشی، بی‌اختيار برای حال من گریه خواهی کرد.
ای که منع از گریه بی اختیارم می کنی
هوش مصنوعی: ای کسی که باعث می‌شوید نتوانم به طور ناخواسته گریه کنم،
خان و مان بر باد دادم بر سر سودای تو
توتیا کردم به چشم خویش خاک پای تو
هوش مصنوعی: من خانه و زندگی‌ام را به خاطر عشق تو از دست دادم و به چشمانم زحمت زیادی دادم تا گرد خاک پاهای تو را ببینم.
گوش نه یک یک بیان سازم من از غمهای تو
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
هوش مصنوعی: من به خاطر غم‌هایت برای تو سخن می‌گویم و از روزگاری که با من گذشت، می‌گویم که همه آن مصائب و دردها نتیجه بی‌اعتنایی تو به من بود.
گر بگویم گریه ها بر روزگارم می کنی
هوش مصنوعی: اگر بگویم که اشک‌هایم بر سر روزگارم است، تو چه کار می‌کنی؟
شب که در پیمانه می می ریختم از بهر زیست
بی لب لعلت صراحی وار چشمم خون گریست
هوش مصنوعی: در شب‌هایی که در فنجان شراب می‌ریختم تا به یاد تو زندگی کنم، چشمانم مثل صراحی (ظرف شرابی) از اشک پر شده و خون گریست.
باعث نارفتن کویت نمی پرسی که چیست
گر نمی آیم به سوی بزمت از شرمندگیست
هوش مصنوعی: تو از من نمی‌پرسی چرا به کوی تو نمی‌روم، اما دلیلش این است که اگر نیامده‌ام، به خاطر شرمندگی‌ام است که در برابر تو احساس می‌کنم.
زانکه هر دم پیش مردم شرمسارم می کنی
هوش مصنوعی: هر لحظه با افرادی که اطرافم هستند، باعث شرمساری من می‌شوی.
سیدا خون می خورم عمریست از بزم وصال
ناتوان گردیده است اعضای من همچون هلال
هوش مصنوعی: من سال‌هاست که از طعم وصال و محبت ناکام مانده‌ام و حالا مثل هلال ماه، جسم و جانم تحلیل رفته و ضعیف شده است.
مدتی بگذشت معلومم نشد ای نونهال
گفته یی تدبیر کارت می کنم وحشی منال
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و هنوز معلوم نشد که چه باید کرد. ای جوان، گفته‌ای که برایت تدبیر می‌کنم، اما خود را نازک‌دل نکن.
رفت کار از دست و کی تدبیر کارم می کنی
هوش مصنوعی: کار از کنترل من خارج شده و تو کی به فکر سامان دادن به اوضاع من خواهی بود؟