گنجور

شمارهٔ ۲۲

عقل و هوش زلفت را دسترس نمی داند
کاروان این منزل پیش و پس نمی داند
صحبت تو را اغیار ملتمس نمی داند
قدر دولت وصلت بوالهوس نمی داند
فیض صحبت گل را خار و خس نمی داند
ای دل اسیران را برده یی به عیاری
سنبل تو پیچیده در کمند طراری
نکته تو را گویم گوش اگر به من داری
لذت گرفتاری معنی جگرخواری
غیر ما وفاداران هیچ کس نمی داند
در صف کمانداران ابروی تو ممتاز است
کاکلت کمندافگن غمزه ناوک انداز است
خال گوشه چشمت چشمه را سرافراز است
چشم خان و مان سوزت مست باده ناز است
سوی کس نمی بیند حال کس نمی داند
هر که دید زلفت را مشک چین نمی خواهد
پیش سبزه خطت یاسمین نمی خواهد
طالب تماشایت عقل و دین نمی خواهد
همدم تمنایت همنشین نمی خواهد
همنشین سودایت همنفس نمی داند
پای کوته ما را چاک دامن ارزانی
کام تنگدستان را خاک مسکن ارزانی
سیدا من و دل را گنج گلخن ارزانی
طایران بستان را سبز گلشن ارزانی
بینوا دل مؤمن جز قفس نمی داند

اطلاعات

وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عقل و هوش زلفت را دسترس نمی داند
کاروان این منزل پیش و پس نمی داند
هوش مصنوعی: عقل و فهم نمی‌توانند به زیبایی‌های زلف تو دست یابند، و کاروان زندگی نمی‌داند که در این مسیر چه گذشته و چه خواهد آمد.
صحبت تو را اغیار ملتمس نمی داند
قدر دولت وصلت بوالهوس نمی داند
هوش مصنوعی: کلام تو برای دیگران از ارزش و اهمیت برخوردار نیست و هیچ‌کس قدر و منزلت خوشبختی و وصالت را درک نمی‌کند.
فیض صحبت گل را خار و خس نمی داند
هوش مصنوعی: حضور و همصحبتی با گل، برای خار و خس بی‌معناست و نمی‌تواند ارزش آن را درک کند.
ای دل اسیران را برده یی به عیاری
سنبل تو پیچیده در کمند طراری
هوش مصنوعی: ای دل، تو همانند کسی هستی که دل‌های اسیران را گرفته‌ای و زیبایی تو مانند سنبل در دام و تله‌ای پیچیده شده است.
نکته تو را گویم گوش اگر به من داری
لذت گرفتاری معنی جگرخواری
هوش مصنوعی: اگر به من گوش فرا دهی، نکته‌ای برایت می‌گویم که در آن لذتی نهفته است. این لذت، مانند کشش و درد در دل، معنایی عمیق و خاص دارد.
غیر ما وفاداران هیچ کس نمی داند
هوش مصنوعی: جز ما وفاداران، کسی دیگر نمی‌داند.
در صف کمانداران ابروی تو ممتاز است
کاکلت کمندافگن غمزه ناوک انداز است
هوش مصنوعی: در بین کمانداران، ابروی تو بی‌نظیر است. موهای تو به‌سان کمند، تیر غمزه تو را مانند نیزه‌ای می‌زند.
خال گوشه چشمت چشمه را سرافراز است
چشم خان و مان سوزت مست باده ناز است
هوش مصنوعی: برجستگی و زیبایی خال در گوشه چشمت، مانند چشمه‌ای است که باعث فخر و افتخار می‌شود. نگاه پرشور و شوق تو، مانند باده‌ای مست‌کننده است که دل‌ها را به اشتیاق می‌آورد.
سوی کس نمی بیند حال کس نمی داند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به حال دیگری توجهی ندارد و هیچ‌کس از حال دیگران خبر ندارد.
هر که دید زلفت را مشک چین نمی خواهد
پیش سبزه خطت یاسمین نمی خواهد
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی زلف‌های تو را ببیند، دیگر هیچ چیزی از زیبایی‌های طبیعی مثل عطر مشک یا خط سبز یاسمن را نمی‌خواهد.
طالب تماشایت عقل و دین نمی خواهد
همدم تمنایت همنشین نمی خواهد
هوش مصنوعی: کسی که به دیدن تو مشتاق است، نیازی به عقل و دین ندارد؛ و کسی که در آرزوی توست، نیازی به هم‌نشینی و همراهی ندارد.
همنشین سودایت همنفس نمی داند
هوش مصنوعی: رفیق و هم نشین کسی که به عشق و آرزوهایش دچار است، نمی‌تواند احساسات او را درک کند.
پای کوته ما را چاک دامن ارزانی
کام تنگدستان را خاک مسکن ارزانی
هوش مصنوعی: ما به خاطر کوتاهی قدم‌هایمان، دامن‌مان پاره می‌شود و این دامن پر از درد و رنج، برای کسانی که در فقر به سر می‌برند، به خانه‌ای تبدیل می‌شود.
سیدا من و دل را گنج گلخن ارزانی
طایران بستان را سبز گلشن ارزانی
هوش مصنوعی: من به عنوان یک سید، دل و جانم را به وجوهی از زیبایی و نعمت بخشیدم، در حالی که پرندگان باغ و بستان به سرسبزی و شکوفایی دل‌انگیز خود می‌بالند.
بینوا دل مؤمن جز قفس نمی داند
هوش مصنوعی: دل مؤمن مانند قفسی است که در آن گرفتار شده و هیچ چیز جز این قفس را نمی شناسد.