گنجور

شمارهٔ ۱۶

مرا در انتظارت خانه دل روشن است امشب
پی نظاره چشمم منتظر بر روزن است امشب
چو شمعم رشته های اشک دامن دامنست امشب
بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب
نفس در سینه ام چون خار در پیراهن است امشب
شدم چون مهر و مه عمری به گرد مرکز عالم
ندیدم جز گیاه صبر داغ عشق را مرهم
مرا گویند تا اهلان نخواهی زیستن زین غم
عجب دارم که پیوند حیاتم نگسلد از هم
که پیچ و تاب زلفش در رگ جان من است امشب
مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم
غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم
به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم
چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم
مرا یکدانه و برق بلا صد خرمن است امشب
به یادش همچو گل آغوش واکرده گریبانم
بسان حلقه گرداب شد از گریه دامانم
چو شمعم بس که افتادست آتش بر رگ جانم
ز جوش اشک می لرزد چو اهل حشر مژگانم
قیامت در مصیبت خانه چشم من است امشب
نگاری را که بود از عکس رویش خان مان روشن
نمی دادی به دست خار همچون برگ گل دامن
شنو ای سیدا امروز حال روزگار من
همان دستی که صایب داشت با او دوش در گردن
ز هجران با غم روی زمین در گردن است امشب

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا در انتظارت خانه دل روشن است امشب
پی نظاره چشمم منتظر بر روزن است امشب
هوش مصنوعی: امشب دل من برای تو روشن است و منتظر تو؛ چشمم به در ورودی دوخته شده تا نخستین نشانه‌های آمدنت را ببینم.
چو شمعم رشته های اشک دامن دامنست امشب
بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که اشک‌هایم دامنم را پر کرده است. امشب بیا که دوری‌ات باعث شده مژگانم مانند سوزن در چشمم حسایت کند.
نفس در سینه ام چون خار در پیراهن است امشب
هوش مصنوعی: امشب در درونم احساس ناخوشایندی دارم، مانند خاری که در پیراهن فرو رفته باشد.
شدم چون مهر و مه عمری به گرد مرکز عالم
ندیدم جز گیاه صبر داغ عشق را مرهم
هوش مصنوعی: در زندگی‌ام مانند خورشید و ماه، زمان زیادی را در اطراف مرکز وجود سپری کردم و جز گیاه صبر، چیزی برای آرامش داغی عشق نیافتم.
مرا گویند تا اهلان نخواهی زیستن زین غم
عجب دارم که پیوند حیاتم نگسلد از هم
هوش مصنوعی: به من می‌گویند اگر نمی‌خواهی زندگی کنی، نباید به این درد و غم اهمیت بدهی. اما من تعجب می‌کنم که چرا ارتباطم با زندگی این‌قدر محکم است و نمی‌توانم آن را قطع کنم.
که پیچ و تاب زلفش در رگ جان من است امشب
هوش مصنوعی: امشب، حالت و زیبایی زلف او در وجود من تأثیر عمیقی دارد.
مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم
غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم
هوش مصنوعی: بهتر است که جان خود را به خاطر او فدای کنم و در کوی او به خاک بیفتم، و به گونه‌ای بر او غبار آلود شوم که بتوانم از زلفش آویزان شوم.
به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم
چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم
هوش مصنوعی: هر لحظه به فکر آستانش از جا برخیزم، چه کنم اگر در خانه‌ی سلامت به تسلیم دچار شوم؟
مرا یکدانه و برق بلا صد خرمن است امشب
هوش مصنوعی: امشب، وجود من به تنهایی برایت ارزش زیادی دارد، مانند برق و شدت بلا که می‌تواند چندین خرمن را تحت تأثیر قرار دهد.
به یادش همچو گل آغوش واکرده گریبانم
بسان حلقه گرداب شد از گریه دامانم
هوش مصنوعی: به یاد او مانند گلی که آغوشش را باز کرده، دل من از غم و اندوه چنان درهم پیچیده که مانند حلقه گرداب شده است. گریه‌های من دامانم را پُر کرده و ای بسا دلتنگی‌ام را نشان می‌دهد.
چو شمعم بس که افتادست آتش بر رگ جانم
ز جوش اشک می لرزد چو اهل حشر مژگانم
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که آتش بر جانم افتاده و از شدت احساسات، اشک‌هایم مانند اهل محشر می‌لرزد.
قیامت در مصیبت خانه چشم من است امشب
هوش مصنوعی: امشب چشمان من به شدت غمگین و پر از اندوه است، به طوری که گویی روز قیامت در دل این مصیبت جاری است.
نگاری را که بود از عکس رویش خان مان روشن
نمی دادی به دست خار همچون برگ گل دامن
هوش مصنوعی: دختری را که زیبایی‌اش مانند تصویرش فراموش‌نشدنی است، به خاطر درخشش چهره‌اش نمی‌گذاشتی که رنجی به او برسد، همچنان که برگ‌های گل در برابر خارها محافظت می‌شوند.
شنو ای سیدا امروز حال روزگار من
همان دستی که صایب داشت با او دوش در گردن
هوش مصنوعی: ای آقاجان، امروز وضعیت من همانند حال آن کسی است که در گذشته با یک دست، بار سنگینی را بر دوش می‌کشید.
ز هجران با غم روی زمین در گردن است امشب
هوش مصنوعی: امشب، به خاطر جدایی و غم، بار سنگینی بر دوش دارم.