شمارهٔ ۱۳
رفت آن شوخ از نظر بر روی افگنده نقاب
مانده خالش در دلم چون لاله داغ انتخاب
چون نسازد آتش من زهره پروانه آب
همچو شمعم هست شبها بر رخ آن آفتاب
سینه بریان دیده گریان تن گدازان دل کباب
هر کجا رفتم به یاد زلف او خوردم شکست
در تمنای رخ او رفت کار من ز دست
کی شود بر من میسر صحبت آن شوخ مست
بسته اند از چار حد بر من در وصلش که هست
دل غمین خاطر حزین تن در بلا جان در عذاب
آنکه رخسارش منور چون مه نخشب که بود
قصه مهر و وفا می خواند در مکتب که بود
ساغر عیشم به او تا صبح لب بر لب که بود
مدعی از رشک بر در چون نمرد امشب که بود
بزم دلکش باده بی غش یار سرخوش من خراب
زاهدان را برده از جا زلف چون قلاب او
گشته عالم زیر دست تیغ چون محراب او
نیست تنها گل خجل از چهره سیراب او
بر زمین و آسمان دارند آب و تاب او
آب شرم آئینه رو مهتاب خورشید اضطراب
دوش دیدم آن پری رو در پی گفت و شنود
همچو گل می رفت خندان سوی اغیار حسود
جستم از بی طاقتی همچون سپند از جای زود
چون گرفتم دامنش مردم ز ناکامی که بود
دست لرزان دل طپان من منفعل او در حجاب
سینه ام چون لاله داغ از سیر گلشن می شود
گل اگر بر سر زنم گلمیخ آهن می شود
سنبل از نظاره من دود گلخن می شود
تیره بختم کانچنان از طالع من می شود
نور ظلمت روز شب گوهر صدف دریا سراب
سیدا داغ دلمرا آرزوی نیش اوست
شوخ چشمی را که دایم لاله و گل ریش اوست
همچو مژگان خنجر عاشق کشی در پیش اوست
محتشم دارد بت بی رحم کاندر کیش اوست
رحم ظلم احسان سیاست مهر کین گرمی عتاب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رفت آن شوخ از نظر بر روی افگنده نقاب
مانده خالش در دلم چون لاله داغ انتخاب
هوش مصنوعی: آن آدم شوخ و شیرین که از دیدم رفت، حالا فقط تصویرش در ذهنم مانده و اثرش مثل داغی است که بر دلم گذاشته است.
چون نسازد آتش من زهره پروانه آب
همچو شمعم هست شبها بر رخ آن آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که آتش من به اندازهای قوی نباشد که پروانه را بسوزاند، من مانند شمعی هستم که شبها بر چهرهی آن آفتاب میدرخشد.
سینه بریان دیده گریان تن گدازان دل کباب
هوش مصنوعی: سینهای در آتش است و چشمانی پر از اشک، بدنی رنجیده و دلی در حال سوختن.
هر کجا رفتم به یاد زلف او خوردم شکست
در تمنای رخ او رفت کار من ز دست
هوش مصنوعی: هر جا که میرفتم، همیشه به یاد زلف او بودم و در آرزوی چهرهاش شکست عشقی خوردم. دیگر کاری از من ساخته نبود و همه چیز از دستم رفت.
کی شود بر من میسر صحبت آن شوخ مست
بسته اند از چار حد بر من در وصلش که هست
هوش مصنوعی: آیا روزی فرا میرسد که صحبت آن معشوق خوشخُلق برایم ممکن شود؟ آنها از چهار سو راه رسیدن به او را بر من بستهاند، در حالی که او در وصالش موجود است.
دل غمین خاطر حزین تن در بلا جان در عذاب
هوش مصنوعی: دل غمگین و دلتنگ است، بدن در آزار و عذاب و جان در رنج و مصیبت به سر میبرد.
آنکه رخسارش منور چون مه نخشب که بود
قصه مهر و وفا می خواند در مکتب که بود
هوش مصنوعی: آن کس که چهرهاش همچون ماه روشنی دارد، در داستان مهر و وفا چه کسی را میشناسد که در مکتب عشق درس میخواند؟
ساغر عیشم به او تا صبح لب بر لب که بود
مدعی از رشک بر در چون نمرد امشب که بود
هوش مصنوعی: من تا صبح به شادی مشغولم و در کنارم کسی است که لبانش به لبانم نزدیک است، اما یک رقیب حسود هم هست که از این دیدن ما به شدت ناراحت و دلخور شده و همچنان در دروازه منتظر است. امشب که این حال را دارم، او هم هنوز زنده است و نمیمیرد.
بزم دلکش باده بی غش یار سرخوش من خراب
هوش مصنوعی: مجلس شاد و دلنشینی با نوشیدنی خالص و دوست عزیزم دارم که خودم را غرق در شادی کردهام.
زاهدان را برده از جا زلف چون قلاب او
گشته عالم زیر دست تیغ چون محراب او
هوش مصنوعی: زاهدان در اثر زلفهای زیبا و فریبنده او دچار حیرت و شگفتی شدهاند، به طوری که تمام جهان مانند سجدهای در زیر تیغ تیز او قرار گرفته است.
نیست تنها گل خجل از چهره سیراب او
بر زمین و آسمان دارند آب و تاب او
هوش مصنوعی: تنها گل نیست که از زیبایی او خجالتزده است؛ بلکه همهی زمین و آسمان تحت تأثیر شکوه و جلال او هستند.
آب شرم آئینه رو مهتاب خورشید اضطراب
هوش مصنوعی: آب، با آن صفا و زیباییاش، حیا و خجالت آئینه را نشان میدهد، مانند نوری که مهتاب و خورشید به وجود میآورند و در دل انسان احساس نگرانی و اضطراب ایجاد میکنند.
دوش دیدم آن پری رو در پی گفت و شنود
همچو گل می رفت خندان سوی اغیار حسود
هوش مصنوعی: شب گذشته آن دختر زیبا را دیدم که با حالتی خندان و شاداب مانند گل، به سمت دیگران میرفت. او در حال صحبت و تبادل نظر بود و حسودان نیز به او نگاه میکردند.
جستم از بی طاقتی همچون سپند از جای زود
چون گرفتم دامنش مردم ز ناکامی که بود
هوش مصنوعی: از روی بیتابی و ناراحتی مانند جرقهای از خاک بلند شدم. اما وقتی که به او دست یافتم، متوجه شدم که دیگران از عدم تحقق آرزویشان رنج میبرند.
دست لرزان دل طپان من منفعل او در حجاب
هوش مصنوعی: دست لرزان من که دل تپندهای دارم، در برابر او تحت تأثیر قرار گرفته و در حجاب است.
سینه ام چون لاله داغ از سیر گلشن می شود
گل اگر بر سر زنم گلمیخ آهن می شود
هوش مصنوعی: دل من مانند گل لاله، از داغ و شدت عشق و غم پر شده است. اگر گلی را بر سر بگذارم، آن گِل با آهن میگردد و سخت و سنگین میشود.
سنبل از نظاره من دود گلخن می شود
تیره بختم کانچنان از طالع من می شود
هوش مصنوعی: سنبل که زیبایی و لطافت خودش را از وجود من میگیرد، به خاطر بدیهای سرنوشتم، رنگ و بویی تیره به خود میگیرد. این نشان میدهد که ستاره شانس من چه تأثیر منفی بر زندگیام دارد.
نور ظلمت روز شب گوهر صدف دریا سراب
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان تناقضها و تضادهای موجود در طبیعت پرداخته میشود. نور و تاریکی، روز و شب، و همچنین چیزهایی که در زندگی ظاهر میشوند و در واقعیت وجود ندارند، به تصویر کشیده شدهاند. گوهر و صدف نماد زیبایی و ارزشها هستند، در حالی که سراب به واقعیتهای غیرقابل دسترس و فریبنده اشاره دارد. به طور کلی، این بیان از پیچیدگیها و تضادهای زندگی انسان حکایت میکند.
سیدا داغ دلمرا آرزوی نیش اوست
شوخ چشمی را که دایم لاله و گل ریش اوست
هوش مصنوعی: من به شدت دلم برای آرزوهایم تنگ است، آرزوی آن عشق بازیگوشی را دارم که همیشه در دلش زیبایی و طراوت وجود دارد.
همچو مژگان خنجر عاشق کشی در پیش اوست
محتشم دارد بت بی رحم کاندر کیش اوست
هوش مصنوعی: همانطور که مژگان زیبا و کشندهاند، عشق نیز در برابر او و دلبر بیرحمش مانند تیغی خطرناک است که در دین و مذهب او قرار دارد.
رحم ظلم احسان سیاست مهر کین گرمی عتاب
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به چند مفهوم اشاره میکند. اولاً، عطوفت و رحمت در برابر ظلم و ستم را مطرح میکند. همچنین به سیاست و رفتار دوستانه و مهربانانه نیز اشاره دارد. از طرفی، به وجود کینه و سردی در روابط نیز میپردازد. در نهایت، شاعر به تعادل میان احساسات مثبت و منفی در روابط انسانی میپردازد.