گنجور

شمارهٔ ۱۰

می وصل دادم از کف غم دردسر گرفتم
تب هجر زد شبیخون ره چشم تر گرفتم
به دل شراره افشان قدر شرر گرفتم
همه تن ز آتش دل چو چنار در گرفتم
ز دلم خبری نداری ز دلت خبر گرفتم
به جهان نمانده هرگز قدری ز مهربانی
سر خود کشیدم آخر به دیار بی نشانی
به هوای شاهبازی ز کمال ناتوانی
پر و بال می نمودم چو تذرو بوستانی
تو به عشوه رخ نمودی کمی بال و پر گرفتم
سر خویش پیر کنعان به میان پیرهن زد
ز دو دیده اشک حسرت به چراغ انجمن زد
به هوای مصر یوسف کف پای بر وطن زد
دم واپسین زلیخا به همین ترانه تن زد
که به جذبه محبت پسر از پدر گرفتم
همه عمر طفل اشکم به دو دیده بود حاضر
دل خسته ام غم خود به کسی نکرد ظاهر
ز غم قد تو بودم به نهال سرو شاکر
ز دراز آرزویی من و دست کوته آخر
نه تو را به برکشیدم نه دل از تو برگرفتم
دل غیر کرده روشن به کرشمه تجلی
رخ سیدا ز غیرت شده آشنا به سیلی
منشین دگر چو مجنون به خیال وصل لیلی
به تلاش گوش منجر نشوی بدین تسلی
که ز فرقدان جوزا کله و کمر گرفتم

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می وصل دادم از کف غم دردسر گرفتم
تب هجر زد شبیخون ره چشم تر گرفتم
هوش مصنوعی: من به عشق وصال، درد و غم را کنار گذاشتم، اما در عوض، دچار تب جدایی شدم و اشک‌های چشمانم به من حمله کردند.
به دل شراره افشان قدر شرر گرفتم
همه تن ز آتش دل چو چنار در گرفتم
هوش مصنوعی: در دل من شعله‌ای روشن است و از آن شعله به اندازه‌ای حرارت و گرما احساس می‌کنم که تمام وجودم مانند درخت چناری که آتش گرفته، در آتش سوزان است.
ز دلم خبری نداری ز دلت خبر گرفتم
هوش مصنوعی: من از حال دل تو با خبر شدم، اما تو هیچ اطلاعی از حال من نداری.
به جهان نمانده هرگز قدری ز مهربانی
سر خود کشیدم آخر به دیار بی نشانی
هوش مصنوعی: هرگز در زندگی تجربه‌ای از محبت و مهربانی به دست نیاوردم و در نهایت به مکانی رفتم که هیچ نشانی از آنچه که می‌شناختم ندارد.
به هوای شاهبازی ز کمال ناتوانی
پر و بال می نمودم چو تذرو بوستانی
هوش مصنوعی: در آرزوی دستیابی به مهارت‌های عالی و شاهکاری، به رغم ناتوانی‌ام تلاش می‌کردم و مانند پرنده‌ای در حال پرواز بودم که در یک باغ زیبا، گل‌ها و طبیعت را به نمایش می‌گذارد.
تو به عشوه رخ نمودی کمی بال و پر گرفتم
هوش مصنوعی: تو با زیبایی خود مرا فریفته کردی و من شوقی در دل پیدا کردم.
سر خویش پیر کنعان به میان پیرهن زد
ز دو دیده اشک حسرت به چراغ انجمن زد
هوش مصنوعی: سرش را به درد و غم، مانند کنعان درون لباسش پنهان کرد و از چشمانش اشک حسرت را به جمع و محفل جاری ساخت.
به هوای مصر یوسف کف پای بر وطن زد
دم واپسین زلیخا به همین ترانه تن زد
هوش مصنوعی: زلیخا در آخرین لحظات زندگی‌اش به یاد عشق یوسف و سرزمین مصر، احساساتش را با آهنگی زیبا بیان کرد. او به یاد لحظات عاشقانه‌اش با یوسف، به وطنش ابراز عشق و longing می‌کند.
که به جذبه محبت پسر از پدر گرفتم
هوش مصنوعی: من عشق و محبت پدر را در وجود فرزندم احساس می‌کنم.
همه عمر طفل اشکم به دو دیده بود حاضر
دل خسته ام غم خود به کسی نکرد ظاهر
هوش مصنوعی: در تمام عمر، اشک‌هایم همیشه در چشمانم آماده بوده‌اند، اما دل خسته‌ام هیچ‌گاه غم خود را به کسی نشان نداده است.
ز غم قد تو بودم به نهال سرو شاکر
ز دراز آرزویی من و دست کوته آخر
هوش مصنوعی: به خاطر غم دوری تو، همچون درخت سروی قد کشیدم و از اینکه افکارم به شجر آرزوهایم نمی‌رسد، ناامید و بی‌دست و پا باقی مانده‌ام.
نه تو را به برکشیدم نه دل از تو برگرفتم
هوش مصنوعی: نه تو را از خود دور کرده‌ام و نه محبتت را از دل برچیده‌ام.
دل غیر کرده روشن به کرشمه تجلی
رخ سیدا ز غیرت شده آشنا به سیلی
هوش مصنوعی: دل از عشق و زیبایی رخ سیدا پرنور و روشن شده، و این جلوه‌های دل‌نواز او به خاطر غیرت، باعث آشنایی با دنیای جدیدی می‌شود که به مانند سیلی، همه چیز را در برگرفته است.
منشین دگر چو مجنون به خیال وصل لیلی
به تلاش گوش منجر نشوی بدین تسلی
هوش مصنوعی: دیگر مانند مجنون در خیال وصال لیلی نمان و با شنیدن این سخن خود را به تسکین نرسان.
که ز فرقدان جوزا کله و کمر گرفتم
هوش مصنوعی: از ستاره‌های خاصی الهام گرفته‌ام و با انرژی آن‌ها به سمت هدف‌هایم رفته‌ام.