شمارهٔ ۷ - در مذمت دزدی که خانه سیدا را غارت کرد
شبی از مقتضای آسمانی
دلم کرد آرزوی کامرانی
مرا بود آشنای عیش پرور
مهیا داشت دایم شیر و شکر
چه یار از پای تا سر مهربانی
جبینش بوسه گاه شادمانی
محبت در نهاد او سرشته
دلش پاکیزه چون طبع فرشته
به نقاشی علم چون کلک مانی
روان دستش چو آب زندگانی
ز تصویر گل او لاله مضطر
شفق از رنگ شنگرفش به خون تر
دوات غنچه او جوشه گل
قلمدانش بود منقار بلبل
چو روی برگ گل پرداز سازد
چو بلبل کلک مو پرواز سازد
به گل گر صورت آدم نگارد
به صورت خانه او جان درآرد
برای امتحان گردد چو سرکش
کشد بر صورت تصویر برگش
ز قوت خامه مانی بماند
کمانش را کشیدن کی تواند
به تحریرش سیاهی داغ لاله
نهاده پیش او رنگین پیاله
گل تصویر او پیوسته خندد
بدین صورت کسی صورت نبندد
به هر صورت کشد او چشم و ابرو
توان عاشق شدن بر صورت او
گره از پیچک او ناف آهو
گلش چون غنچه گل می دهد بو
کشد گر صورت آهوی مشکین
به بویش کاروان آیند از چین
به مهمان کرده بود او خانه بنیاد
به طرح او قلم انگشت بهزاد
فرنگی بر زمینش ریخته رنگ
به گردش چیده از لعل بتان سنگ
چه خانه صورت او نقش شیرین
خرابش خانه صورتگر چین
بود آراسته چون بیت معمور
چراغش را فتیله شمع کافور
خورد آب از زمینش سبزه باغ
ز دیوارش گلستان ارم داغ
چراغ او کند در هر نفس گل
کشد دود چراغش نقش سنبل
درش دایم برای میهمانان
کشاده چون کف دست کریمان
قماش بستر او مخمل و گل
به بالینش پر قو بال بلبل
ز مأوای خود آن شب پافشاندم
در آن منزل شب خود بگذراندم
چو شب صبحدم او عید اقبال
مبارک روز او چون اول سال
چو صبح از جامه خواب ناز برخاست
جهان را باز زو زیور بیاراست
وداعش کردم و رفتم به خانه
توجه زد قدم بر آستانه
ز جا برخاست آن فرخنده اختر
چون گل جیب مرا پر کرده از زر
گلاب خرمی زد از دلم جوش
کشیدم شادمانی در آغوش
قدم سوی مکان خود کشیدم
به چندین عیش و خوشوقتی رسیدم
دری دیدم به ناکامی کشاده
به راهم دیده واء ایستاده
درون خانه آن دم پانهادم
ز حیرت پشت بر دیوار دادم
نظر را چون به یکجا جمع کردم
منور دیده را چون شمع کردم
نیامد پیش چشمم هیچ اسباب
شدم از بی قراری همچو سیماب
به خود گفتم که بالین سرم کو
به پهلو از پر قو بسترم کو
نمد از زیر پای من که برده
متاع خانه ام چشم که خورده
به روی خانه خود دوختم چشم
نمانده در بساط خانه ام پشم
فغان ناگه ز قفل در برآمد
که امشب طرفه دزدی بر سر آمد
قوی چنگال گرگی تیز خشمی
به بازو فیل زور و تنگ چشمی
پریده از جبینش نور اسلام
ز کار او شده ابلیس بدنام
ز بندی خانه ایام جسته
در ناموس را صفها شکسته
حسد می زد درون سینه اش جوش
لبش همچون لب دیوار خاموش
ز بیلش ناخن و از تیشه دندان
فگنده رخنه ها در چاه زندان
شده از گردنش زنجیر دلگیر
به پای او نکرده کنده تأثیر
کشند از دست او زندانیان بنگ
بود پیوسته زندانیان ازو تنگ
عسس کردست او را بارها بند
نمک را بارها خوردست چون قند
به پیش شبروان کردند نالان
ز دستش ریسمان شانه گردان
سر او را ز دار اندیشه ای نی
به غیر از دزدی او را پیشه ای نی
قدی دارد برابر با لب بام
نهان در سایه او سایه شام
گرسنه چشم چون چشم گدایان
لبش افتاده از یاد لب نان
به هر قفلی که انگشتش رسیدی
شدی آن قفل را پیدا کلیدی
به دزدی هر کجا او پا نهاده
ز بیم او شده آن در کشاده
ولی با این همه اوصاف خس دزد
برد از زیر سر مزدور را مزد
من آنجا تا سحر در خواب راحت
کشاده دزد اینجا دست غارت
من آنجا در سخن سرگرم چون شمع
نشسته دزد اینجا با دل جمع
درون خانه ام جز بوریا نی
به زیر پای غیر از نقش پا نی
بود پیه سوز من از پیه خالی
فتاده بر سرش یاد کلالی
چراغم گشته سرگردان چو گرداب
دهد جان از برای روغن آب
به روی سینه منقل می زند خشت
نشسته سر گران از فکر انگشت
اگر آتش کنم در غمخانه روشن
ز دودش کور گردد چشم روزن
ز بی اسبابیم در سینه چاک است
متاع خانه من آب و خاک است
چه گویم من به روی خانه خود
شوم شرمنده از کاشانه خود
شدش تاراج او کنجی فراموش
ز دست دزد گشتم خانه بر دوش
تو را باد ای فلک دوران مسلم
به یک شادی کنی آماده صد غم
چو این غوغای من یاران شنیدند
به دل پرسی مرا یک یک رسیدند
یکی گفتا چو زینجا پافشردی
چرا این خانه را همره نبردی
یکی گفتا چو دل در رفتنت بود
در این خانه می کردی گل اندود
یکی گفتا اگر می داشتی پاس
چرا بر در نکردی قفل وسواس
یکی می گفت ای فرخنده همدم
چرا بر در نگفتی باش محکم
همان به دست از این و آن بشویم
سخن از سرگذشت خود نگویم
خدایا داد من زین دزد بستان
تن او را اسیر بند گردان
مده دیگر ازین بندش خلاصی
که تا جانش برآید در معاصی
بیا ای سیدا از جور گردون
دل خود را مکن چون غنچه پر خون
به کنج خانه خود چار زانو
نشین از جاده ساز خود عوض جو
شمارهٔ ۶ - در تهنیت تخت حضرت فردوس مکانی: بهار معدلت سبحانقلی خانشمارهٔ ۸ - مثنوی درباره قحطی در سمرقند و بخارا از برای قیمتی نظم کرده: دم صبح دهقان زرینه طشت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی از مقتضای آسمانی
دلم کرد آرزوی کامرانی
هوش مصنوعی: یک شب، به خاطر شرایط آسمانی، دلم به آرزوی رسیدن به خوشبختی و موفقیت کشیده شد.
مرا بود آشنای عیش پرور
مهیا داشت دایم شیر و شکر
هوش مصنوعی: من کسی را دارم که همیشه برای لذت و خوشی من آماده است و دائماً مایههای خوشی مانند شیر و شکر را در اختیارم میگذارد.
چه یار از پای تا سر مهربانی
جبینش بوسه گاه شادمانی
هوش مصنوعی: یارم از سر تا پا پر از مهربانی است و پیشانیاش مانند جایی است که میتوان شادی را در آن یافت.
محبت در نهاد او سرشته
دلش پاکیزه چون طبع فرشته
هوش مصنوعی: او در درونش عشق را به خوبی پرورش داده و دلش به نجابت و پاکی مانند طبیعت یک فرشته است.
به نقاشی علم چون کلک مانی
روان دستش چو آب زندگانی
هوش مصنوعی: نقاشی مانند علمی است که دستی ماهر و روان دارد، و این دست مانند آب زندگیبخش است.
ز تصویر گل او لاله مضطر
شفق از رنگ شنگرفش به خون تر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جلوهی گل آن معشوق، لاله در آتش ناراحتی و اضطراب خود میسوزد و رنگ قرمزش چون سرخکاری به خون آغشته است.
دوات غنچه او جوشه گل
قلمدانش بود منقار بلبل
هوش مصنوعی: او همچون دواتی است که غنچه را در خود دارد و قلمدانش به زیبایی گل است. منقار بلبل نیز به لطافت و زیبایی او اشاره دارد.
چو روی برگ گل پرداز سازد
چو بلبل کلک مو پرواز سازد
هوش مصنوعی: وقتی که تو بر روی گلبرگها خواهی نشست، مانند بلبل قلمی برای نوشتن عشق خود به پرواز در میآوری.
به گل گر صورت آدم نگارد
به صورت خانه او جان درآرد
هوش مصنوعی: اگر گل به چهره آدم نگاه کند، همانند این است که جان به خانه او وارد میشود.
برای امتحان گردد چو سرکش
کشد بر صورت تصویر برگش
هوش مصنوعی: وقتی که برای امتحان آماده میشود، اگر سرکشی کند، تصویر چهرهاش در آینه به نمایش درمیآید.
ز قوت خامه مانی بماند
کمانش را کشیدن کی تواند
هوش مصنوعی: با توانایی قلم، آیا کسی میتواند کمان را بکشید؟
به تحریرش سیاهی داغ لاله
نهاده پیش او رنگین پیاله
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیدن یک صحنه شاعرانه اشاره شده است. شخصی که مشغول نوشتن یا خلق چیزی است، بر روی کاغذی سیاه، تصویری از یک گل لاله را به نمایش گذاشته و در کنار آن، جامی رنگین قرار دارد. این تصویر نماد زیبایی و هنری بودن خلق و خوی انسان است و میتواند نشاندهنده شادی و تازگی باشد.
گل تصویر او پیوسته خندد
بدین صورت کسی صورت نبندد
هوش مصنوعی: گل همیشه با زیبایی و شادی به تصویر او میخندد، زیرا هیچ کس نمیتواند مانند او ظاهر شود.
به هر صورت کشد او چشم و ابرو
توان عاشق شدن بر صورت او
هوش مصنوعی: به هر حال، وجود چهره و جذابیت او به قدری است که هر عاشقی را مجذوب خود میکند.
گره از پیچک او ناف آهو
گلش چون غنچه گل می دهد بو
هوش مصنوعی: پیچک زیبای او مانند ناف آهو بوده و بوی دلفریبی همچون بوی غنچه گل را به ارمغان میآورد.
کشد گر صورت آهوی مشکین
به بویش کاروان آیند از چین
هوش مصنوعی: اگر صورت زیبا و معطر آهو به سمت ما بیاید، کاروانها از دوردستها به سمت ما خواهند آمد.
به مهمان کرده بود او خانه بنیاد
به طرح او قلم انگشت بهزاد
هوش مصنوعی: او خانهای ساخته بود برای مهمان، بر اساس طرحی که به دست بهزاد طراحی شده بود.
فرنگی بر زمینش ریخته رنگ
به گردش چیده از لعل بتان سنگ
هوش مصنوعی: به زمین فرنگیها رنگی پاشیده و از سنگهای لعل بتها تزئین به عمل آمده است.
چه خانه صورت او نقش شیرین
خرابش خانه صورتگر چین
هوش مصنوعی: خانهای که او در آن زندگی میکند، به اندازهی صورت زیبا و شیرینش فرو رفته و خراب شده است، همانطور که چهرهی صورتگر، چین و چروک دارد.
بود آراسته چون بیت معمور
چراغش را فتیله شمع کافور
هوش مصنوعی: خانهای زیبا و آباد داشت که چراغ آن با فتیلهای ساخته شده از شمعی معطر مثل کافور روشن بود.
خورد آب از زمینش سبزه باغ
ز دیوارش گلستان ارم داغ
هوش مصنوعی: از زمینش آب مینوشد و سبزههایش رو به رشد است، دیوارهایش پر از گل و مانند باغهای بهشتی است.
چراغ او کند در هر نفس گل
کشد دود چراغش نقش سنبل
هوش مصنوعی: چراغش در هر لحظه گل را میرویاند و دودی که از آن برمیخیزد نقش گل سنبل را به تصویر میکشد.
درش دایم برای میهمانان
کشاده چون کف دست کریمان
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که در این مکان همیشه برای مهمانان باز است و مثل دستان بخشنده آماده پذیرایی است.
قماش بستر او مخمل و گل
به بالینش پر قو بال بلبل
هوش مصنوعی: جنس بستر او از مخمل است و بر بالینش گل و پَر قو و بال بلبل قرار دارد.
ز مأوای خود آن شب پافشاندم
در آن منزل شب خود بگذراندم
هوش مصنوعی: آن شب از جای خود بیرون آمدم و در آن مکان شب را گذراندم.
چو شب صبحدم او عید اقبال
مبارک روز او چون اول سال
هوش مصنوعی: همانطور که صبح زود با طلوع روز جدید، برای او عیدی خوشبختی و شادکامی به ارمغان میآورد، روزش همانند آغاز سال نو است.
چو صبح از جامه خواب ناز برخاست
جهان را باز زو زیور بیاراست
هوش مصنوعی: زمانی که صبح از خواب شیرین بیدار میشود، جهان دوباره زینت مییابد.
وداعش کردم و رفتم به خانه
توجه زد قدم بر آستانه
هوش مصنوعی: مأموریتی خود را ترک کرده و به خانه برگشتم و قدمی بر آستانه گذاشتم.
ز جا برخاست آن فرخنده اختر
چون گل جیب مرا پر کرده از زر
هوش مصنوعی: ستاره خوشبختی از جای خود برخاسته و مانند گلی، روحم را از ثروت و نعمت پر کرده است.
گلاب خرمی زد از دلم جوش
کشیدم شادمانی در آغوش
هوش مصنوعی: عطر گلابی از قلبم بیرون آمد و شادمانی را در آغوش گرفتم.
قدم سوی مکان خود کشیدم
به چندین عیش و خوشوقتی رسیدم
هوش مصنوعی: به سمت مکان خود حرکت کردم و در این راه به نوعی شادی و خوشبختی دست یافتم.
دری دیدم به ناکامی کشاده
به راهم دیده واء ایستاده
هوش مصنوعی: من در مسیرم دری را دیدم که به ناکامی باز شده بود و چشمانم به آن دوخته مانده بود.
درون خانه آن دم پانهادم
ز حیرت پشت بر دیوار دادم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به داخل خانه رفتم، از شگفتی به دیوار تکیه دادم.
نظر را چون به یکجا جمع کردم
منور دیده را چون شمع کردم
هوش مصنوعی: وقتی توجه و نگاه خود را در یک نقطه متمرکز کردم، دیدگانم را مانند شمع روشن و نورانی کردم.
نیامد پیش چشمم هیچ اسباب
شدم از بی قراری همچو سیماب
هوش مصنوعی: هیچ وسیلهای در برابر چشمانم نیامد و من از شدت بیقراری به حالت مایع و روانی شبیه به جیوه درآمدم.
به خود گفتم که بالین سرم کو
به پهلو از پر قو بسترم کو
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که بالای سرم چه چیزی وجود دارد و بستر من که از پر قو درست شده، در کدام طرف است؟
نمد از زیر پای من که برده
متاع خانه ام چشم که خورده
هوش مصنوعی: تشبیه میکند به اینکه چیزی از من گرفته شده و به دلیلی در دلم حسرت و ناامیدی به وجود آمده است. انگار که چیزی که برای من ارزشمند بوده، از زیر پایم رفته و باعث شده که دچار حس از دست دادن شوم.
به روی خانه خود دوختم چشم
نمانده در بساط خانه ام پشم
هوش مصنوعی: من در برابر خانهام چشم دوختهام و دیگر در داراییام چیزی نمانده است.
فغان ناگه ز قفل در برآمد
که امشب طرفه دزدی بر سر آمد
هوش مصنوعی: ناگهان از قفل در صدایی بلند شد، گویا امشب دزدی بیخبر به اینجا آمده است.
قوی چنگال گرگی تیز خشمی
به بازو فیل زور و تنگ چشمی
هوش مصنوعی: مثل گرگی با چنگالی تیز و خشمگین، قدرت و زور فیل را در بازوهایم دارم، اما در عین حال، چیزی در درونم را تنگنظرانه مینگرم.
پریده از جبینش نور اسلام
ز کار او شده ابلیس بدنام
هوش مصنوعی: از چهرهاش نور اسلام رفته و به خاطر کارهایش، ابلیس بدنام شده است.
ز بندی خانه ایام جسته
در ناموس را صفها شکسته
هوش مصنوعی: از قید و بند روزگار رها شدم و حرمتها را نقض کردم.
حسد می زد درون سینه اش جوش
لبش همچون لب دیوار خاموش
هوش مصنوعی: حسد در دل او شعلهور بود و لبانش مانند دیواری ساکت و خاموش، به نشانهای از این احساس، میلرزیدند.
ز بیلش ناخن و از تیشه دندان
فگنده رخنه ها در چاه زندان
هوش مصنوعی: با بیل و دندانهای تیشهاش، حفرهها و شکافهایی در دیوارهای زندان ایجاد کرده است.
شده از گردنش زنجیر دلگیر
به پای او نکرده کنده تأثیر
هوش مصنوعی: از گردن او زنجیری به دل من آویخته شده که احساس آزردگی و ناراحتی میکند و تأثیر آن بر او همچنان باقی مانده است.
کشند از دست او زندانیان بنگ
بود پیوسته زندانیان ازو تنگ
هوش مصنوعی: زندانیان دائماً به خاطر او در تنگنا و سختی قرار دارند و او بهخاطر برقراری اصول و قوانین، آنها را به شدت تحت فشار قرار میدهد.
عسس کردست او را بارها بند
نمک را بارها خوردست چون قند
هوش مصنوعی: او بارها در دام افتاده و بارها طعم تلخ درد را چشیده است، همچون قندی که شیرینیاش در دل تلخیها پنهان است.
به پیش شبروان کردند نالان
ز دستش ریسمان شانه گردان
هوش مصنوعی: در برابر رهروان، نالههایی سر دادند و به خاطر او، ریسمان شانه را به دست گرفتند.
سر او را ز دار اندیشه ای نی
به غیر از دزدی او را پیشه ای نی
هوش مصنوعی: فکر او تنها به دزدی مشغول است و به غیر از آن هیچ کار یا حرفهای ندارد.
قدی دارد برابر با لب بام
نهان در سایه او سایه شام
هوش مصنوعی: قد او به اندازه لب بام است و در زیر سایه او، سایهی شام پنهان است.
گرسنه چشم چون چشم گدایان
لبش افتاده از یاد لب نان
هوش مصنوعی: چشمهای گرسنهی کسی مثل چشمهای گدایان است که یادش رفته لبش از چه چیزی پر شده و به یاد نان نمیافتد.
به هر قفلی که انگشتش رسیدی
شدی آن قفل را پیدا کلیدی
هوش مصنوعی: هرجا که به قفل دستت رسید، همان قفل را با کلیدش پیدا میکنی.
به دزدی هر کجا او پا نهاده
ز بیم او شده آن در کشاده
هوش مصنوعی: هر کجا او پا گذاشته، به خاطر ترس از او، درها باز شدهاند.
ولی با این همه اوصاف خس دزد
برد از زیر سر مزدور را مزد
هوش مصنوعی: با وجود تمام این ویژگیها، خس (خسرو) دزد را از زیر سر مزدور، پاداش داد.
من آنجا تا سحر در خواب راحت
کشاده دزد اینجا دست غارت
هوش مصنوعی: من در جایی آرام و بیدغدغه خوابیدهام، اما در اینجا دزدی در حال سرقت است.
من آنجا در سخن سرگرم چون شمع
نشسته دزد اینجا با دل جمع
هوش مصنوعی: من در آنجا مشغول صحبت هستم مثل شمعی که روشن و درخشان است، در حالی که دزد در اینجا با دل آرام و مطمئن در حال انجام کار خود است.
درون خانه ام جز بوریا نی
به زیر پای غیر از نقش پا نی
هوش مصنوعی: در خانهام هیچ چیز ندارم جز یک زیرانداز، و جز رد پاهای دیگران، نشانی از کسی وجود ندارد.
بود پیه سوز من از پیه خالی
فتاده بر سرش یاد کلالی
هوش مصنوعی: من آنقدر از بیتوجهی و بیگوشی میسوزم که گویی سرم بر روی پیهای خالی و بیفایده قرار گرفته است. در حقیقت، یاد و خاطرهای از عشق قدیمی مانند کلالهای در ذهنم مانده است.
چراغم گشته سرگردان چو گرداب
دهد جان از برای روغن آب
هوش مصنوعی: چراغم مانند گردابی سرگردان شده است و جانم را به خاطر روغن و آب میدهد.
به روی سینه منقل می زند خشت
نشسته سر گران از فکر انگشت
هوش مصنوعی: به تصور من، بخشی از وجودم در حال جابهجایی و تحرک است. در اینجا، بار سنگینی از افکار و اندیشهها بر دوش من احساس میشود که گاه بهسختی قابل تحمل است.
اگر آتش کنم در غمخانه روشن
ز دودش کور گردد چشم روزن
هوش مصنوعی: اگر در دل غم و اندوه آتشی روشن کنم، دود آن به قدری زیاد است که چشم دیدن نور روز را میگیرد.
ز بی اسبابیم در سینه چاک است
متاع خانه من آب و خاک است
هوش مصنوعی: زندگی ما بدون امکانات و ابزار خاصی میگذرد و وجود ما پر از درد و رنج است. ارزشهای من به چیزهای ساده و طبیعی مانند آب و خاک خلاصه میشود.
چه گویم من به روی خانه خود
شوم شرمنده از کاشانه خود
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم، وقتی به خانهام نگاه میکنم؛ از وضعیت آن خجالتزده میشوم.
شدش تاراج او کنجی فراموش
ز دست دزد گشتم خانه بر دوش
هوش مصنوعی: تاراج و ویرانی او را به فراموشی سپردهام و از دست دزد، در حالتی که خانهام را بر دوش دارم، زندگی میکنم.
تو را باد ای فلک دوران مسلم
به یک شادی کنی آماده صد غم
هوش مصنوعی: ای باد، دوران زندگی تو میتواند با یک شادی، صد غم را آماده کند.
چو این غوغای من یاران شنیدند
به دل پرسی مرا یک یک رسیدند
هوش مصنوعی: وقتی دوستانم صدای بلندی که من داشتم را شنیدند، به دلشان بر اوج شوق و محبت آمد و تک تک نزد من آمدند.
یکی گفتا چو زینجا پافشردی
چرا این خانه را همره نبردی
هوش مصنوعی: یکی گفت: وقتی که از اینجا حرکت کردی، چرا این خانه را با خود نبردی؟
یکی گفتا چو دل در رفتنت بود
در این خانه می کردی گل اندود
هوش مصنوعی: یکی میگوید: اگر دل تو در رفتن به این خانه است، پس چرا اینجا را با گل و زیبایی نمیزینی؟
یکی گفتا اگر می داشتی پاس
چرا بر در نکردی قفل وسواس
هوش مصنوعی: یکی میگوید: اگر واقعاً میخواستی از چیزی محافظت کنی، چرا در را با قفل وسواس نبستی تا از آنرا حفظ کنی؟
یکی می گفت ای فرخنده همدم
چرا بر در نگفتی باش محکم
هوش مصنوعی: کسی میگفت، ای دوست خوشبخت، چرا در اینجا با قدرت و استحکام نایستادی و حمایتی ارائه نکردی؟
همان به دست از این و آن بشویم
سخن از سرگذشت خود نگویم
هوش مصنوعی: بهتر است که از دیگران دوری کنم و درباره زندگی خود صحبت نکنم.
خدایا داد من زین دزد بستان
تن او را اسیر بند گردان
هوش مصنوعی: خدایا، از این دزد که جانم را ربوده، دادخواهی میکنم و میخواهم که او را در بند و اسیر کنی.
مده دیگر ازین بندش خلاصی
که تا جانش برآید در معاصی
هوش مصنوعی: دیگر به دنبال نجات از این زنجیر نباش، چون تا زمانی که جانش در گناهان باشد، رهایی نخواهد یافت.
بیا ای سیدا از جور گردون
دل خود را مکن چون غنچه پر خون
هوش مصنوعی: بیا، ای سرور! از ظلم زمانه دل خود را مانند غنچهای پرخون نکن.
به کنج خانه خود چار زانو
نشین از جاده ساز خود عوض جو
هوش مصنوعی: در خانهات آرام بنشین و به کار خودت بپرداز، از دیگران توقع نداشته باش که برایت تغییری ایجاد کنند.